چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

جهانی ساده با بینشی شهودی


جهانی ساده با بینشی شهودی

«داربست» دومین مجموعه شعر آزاده بشارتی, پس از تجربه موفقش در شعر کلاسیک, «پلک های قفل شده» ۱۳۸۹ , نخستین مجموعه شعر آزاد اوست که به تازگی از سوی انتشارات مروارید منتشر شده است

- داربست

- آزاده بشارتی

- انتشارات مروارید

«داربست» دومین مجموعه‌ شعر آزاده بشارتی، پس از تجربه‌ موفقش در شعر کلاسیک، «پلک‌های قفل‌شده» (۱۳۸۹)، نخستین مجموعه شعر آزاد اوست که به‌ تازگی از سوی انتشارات مروارید منتشر شده است. مولفه‌یی که در وهله نخست در «داربست» جلب نظر می‌کند، سادگی و صمیمیت بی‌پیرایه‌ شاعر است و زبانی به همان اندازه ساده و بی‌پیرایه که درخور چنین نگاهی است. شاعر از تجارب ملموس و نه چندان طرفه‌اش سخن می‌گوید، اصراری در پیچیده‌نمایی و عجیب‌نمایی ندارد. از جهان با همان ۲۲ سال زیستن، صادقانه سخن می‌گوید و از این‌روست که کلامش بر دل می‌نشیند. جهان بشارتی در «داربست» جهان اشیایی است که به آنها عاشقانه مهر می‌ورزد و روزها و روزها ذهنش را حول‌شان به تماشا نهاده است. گاه این جهان اشیا تشخص ویژه‌ شاعر را در زبان به خود می‌گیرد: تونلی بین دندان‌هایم/ اتوبانی بر پیشانی‌ام/ زندگی عزیز/ مرگ، آخرین برگ برنده‌ات باید باشد. (برگ برنده، ص ۵۶) و گاه اسم ذات و اسم معنی را چنین درهم‌تنیده و روان روایت می‌کند: جان گرفته‌ام/ در تن یک درخت/ تا زیر چتری نو/ به تو تکیه کنم/ زندگی مسالمت‌آمیزی با عشق/ و آشنایی کوتاهی/ با نیمه پرت. (چتری نو، ص۵۰) تاثیرپذیری شاعر از پیشنیان معاصر خویش، هنوز بر مدار همان پنج کلان‌روایت مشهورتر و شناخته‌شده‌تر است اما می‌دانم که در این میان به «نیما» توجه و اشارت بیشتری دارد و تاثیرپذیری‌های بعد از اینش را، بحق، بر مبنای اشعار و نامه‌های او گذاشته است. در این شعر تا حدی برداشت شاعر از زبان و تصویر متاثر از شاملو (ابراهیم در آتش، ۱۳۵۲) و به‌تبع شاملو، لورکا است: می‌خواهم لحظه‌یی آن‌گونه زندگی کنم/ که در خواب‌ها دیده‌ام/ چشم‌هایم را باز کنم/ ببندم/ به تو نزدیک‌تر باشم/ از تو دورتر... (خواب‌ها، ص۵۷)

و در این شعر بینامتنیتی خلاق و طبیعی و درونی و نه تحمیلی و توذوق‌زن و ازپیش‌قصدشده با «تولدی دیگر» (۱۳۴۲) فروغ فرخزاد می‌یابد: بعید نیست من/ تنه درختی باشم/ که به چتری کوچک اعتماد کرده است (ص ۶۴)

که می‌بینیم در ادامه از زبان و نگرش فروغ جدا می‌شود و مهر شخصی خویش را بر شعر می‌کوبد.

اما چیزی که اکنون در برخی اشعار بشارتی آزاردهنده است و امیدوارم بعدا در رفع آن به ‌جد بکوشد، بعضی تکرارهاست. مثلا در شعر «با دو دست سرگردان» که با این سه سطر کوتاه، ضربتی و تاثیرگذار شروع می‌شود: از تو قویی خواهم ساخت/ بی‌هیچ چشم‌داشتی/ به دسته کبوتران سپید!

چرا باید از ایجازی چنین پخته و تصویری چنین فشرده و هایکووار به تکراری چنین قلم‌فرسایانه برسیم: تنها صیادی که پرنده‌ زخمی‌اش/ آن سوی خط تیره/ بر زمین افتاده است مرز را می‌شناسد/ صیادی که پرنده‌ زخمی‌اش/ آن سوی خط تیره/ بر زمین افتاده زخم را می‌بیند (ص ۴۲)

اما توجه شاعر به ساختار شعرش، هرچند شاید هنوز و در قدم اول بیشتر وابسته‌ بینش شهودی شاعرانه باشد و همان سطر اولی که هدیه‌ خدایان است تا ناشی از عرق‌ریزان آگاهانه ‌روح، شعر «دهن کجی» را از آغازی توذوق‌زن و همان‌گویانه (tautological) به پایانی جذاب می‌کشاند که دارای تصویری بدیع است و آگاهی شاعر از کیفیت آغاز شعرش با این دو سطر میانی به آن پایان فوق‌الذکر می‌رسد:

نبودنم/ وصله‌یی ا‌ست نچسبیده/ به بودنم! (ص ۵۵)

با آغاز شعر که چنین است: تنهایی‌هایم نهایند/ کنار بطری آبی/ که مدام برای لب‌هایم نقشه می‌کشند (همان، ص۵۵)

و پایان شعر که چنین رقم می‌خورد: از خود همین‌قدر به خاطراتم سپرده‌ام/ زنی کوتاه/ که زانوهایش/ به موهایش/ دهن‌کجی می‌کنند... (همان، ص ۵۵)

و گاهی برخی شعرها چون «گناهکار» (ص ۶۹) گمان یک جور ساختار سه‌بخشی را در ذهن پدید می‌آورند، اما در دو پاراگراف تمام می‌شوند.

این موارد اخیری که ذکر کردم ناشی از همان بینش شهودی و غریزی فعلی شاعر است، اما بشارتی خوب می‌خواند و خوب می‌بیند و در جست‌وجوی کشف آفاق هردم جدیدتر و تازه‌تر است و «داربست» این نوید را می‌دهد که چشم‌انتظار مجموعه سومش باشیم.

غلامرضا صراف