چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

قدرت در اندیشه ماکیاولی


قدرت در اندیشه ماکیاولی

در حقیقت, آنچه ماکیاولی را صاحب شهرت ساخته اندیشه های متفاوت او است که وی را به روشنی اندیشمندی مبلغ و پشتیبان سیاست تمرکز قدرت نشان می دهند, همان اندیشه هایی که موجب شد ملقب به معلم اهریمنی, آموزگار شرارت, فیلسوف شیطانی شود و همان باورها و تفکراتی که سبب شد از سویی, برخی متدینان و الهیون نوشتارهای او را مواعظ شیطانی بخوانند و از دیگر سوی, شماری از فلاسفه و اندیشمندان آرای او را توجیه گر منافع قدرتمندان, زورمداران و توجیه کننده کاربرد هر وسیله ممکن برای نیل به هدف بدانند

نیکولو ماکیاولی، از رجال نامدارعهد رنسانس ایتالیا، نویسنده کتاب های معروف شهریار و گفتارها و کسی که در مطالعه اندیشه سیاسی غرب به مثابه یک نقطه عطف مورد تامل قرار می گیرد، نخستین اندیشمند و متفکر سیاسی غرب است که سیاست مدرن را در تضاد با سنت اخلاقی - مذهبی اروپای قرون وسطی بنیان نهاد.

در حقیقت، آنچه ماکیاولی را صاحب شهرت ساخته اندیشه های متفاوت او است که وی را به روشنی اندیشمندی مبلغ و پشتیبان سیاست تمرکز قدرت نشان می دهند، همان اندیشه هایی که موجب شد ملقب به معلم اهریمنی، آموزگار شرارت، فیلسوف شیطانی شود و همان باورها و تفکراتی که سبب شد از سویی، برخی متدینان و الهیون نوشتارهای او را مواعظ شیطانی بخوانند و از دیگر سوی، شماری از فلاسفه و اندیشمندان آرای او را توجیه گر منافع قدرتمندان، زورمداران و توجیه کننده کاربرد هر وسیله ممکن برای نیل به هدف بدانند.

به عبارت دیگر، ماکیاولی بنیان گذار اندیشه سیاسی مدرنی است که با تدوین و تبیین مفهوم نوینی از سیاست با سنت سیاسی روزگار خویش فاصله ای افزون می گیرد.

اندیشه سیاسی اقتدارگرایانه ماکیاولی در واقع گسست کامل از اندیشه کلاسیک در فلسفه سیاسی غرب بود.

با این وجود، آنچه روشن است، به جز بسیاری حکومت گران که دیدگاه های ماکیاولی را کعبه آمال خویش ساختند شمار افزون تری از بزرگان وادی اندیشه و صاحبنظران عرصه فلسفه نیز تحت تاثیر اندیشه ها و افکار او قرار گرفتند.

به عنوان نمونه، ژان ژاک روسو و اسپینوزا هر دو در فلسفه سیاسی خویش دنباله روی ماکیاولی بودند، هگل نیز که شاهد تجزیه و متلاشی شدن امپراتوری آلمان بود پاسخ پاره ای از پرسش های پرشمار خود را از طریق تفحص، جست وجو و کند وکاو درآثار و احوال ماکیاولی دریافت.

این نویسنده نامدار ایتالیایی که در نظرش دنیا واجد اصالت و در این دنیا نیز «قدرت» اصل است، آثار پرشماری در باب سیاست دارد که مهم ترین آن ها دو کتاب است.

نخستین اثر که، شهریار، نام دارد یکی از مهمترین و جاودانه ترین آثار عهد رنسانس به شمار می آید که در آن ماکیاولی چهره زمامدار مطلوب و موردنظر خویش را ترسیم می کند و به تصویر می کشد و دیگر کتاب، گفتارها، نام دارد که البته در آن ماکیاولی هدف خود را پی بردن به عوامل و مولفه هایی می داند که موقعیت مسلط، چیره و برتر امپراتوری روم باستان را امکان پذیر ساخته بود.

افراد و اشخاصی که کتاب شهریار را خوانده باشند و سپس به کتاب گفتارها مراجعه کرده باشند دچار شگفتی افزون خواهند شد و چه بسا که سریعا برآیند افکارشان آن شود که ماکیاولی در بازه زمانی حدفاصل نگارش این دو کتاب دچار دگرگونی فکری و شاید استحاله شده است، زیرا وی در کتاب شهریار بر پادشاهی و اقتدار آن به عنوان نظام مطلوب و مشکل گشای جامعه سیاسی تاکید کرده و استدلال هایش را بر پایه رابطه ای پیچیده بین اخلاق و سیاست استوار کرده که فضیلت شهریاری را با قدرت درک و عمل در جهان سیاست و توانایی های سبعانه جهت اعمال خشونت، ریاورزی و فریبکاری در هم آمیخته است، اما در کتاب گفتارها او آزادی، حکومت جمهوری، کارهای نوآوران سیاسی که قوانین و نهادهای جمهوریت را بنا نهاده است.

منازعه آشکار بین جمهوری خواهی ماکیاولی در کتاب گفتارها و گرایش های نخبه گرایی او در کتاب شهریار به تفاسیر گسترده در مورد آرای سیاسی او و ماهیت و معنای ماکیاولیسم در اندیشه سیاسی غرب کمک کرده است. با این وجود، از این اختلاف و افتراق نباید استنباط تعارض و دوگانگی میان دو اثر کرد، چرا که مطالعه دقیق این دو اثر مشهور، خواننده را بدین باور و نکته رهنمون می سازد که روح حاکم بر هر دو کتاب یکی است و هدف اساسی و آرمان قلبی ماکیاولی در هر دو کتاب به ظاهر متناقض خود ایجاد یک دولت قدرتمند و حکومت با ثبات در وطن خویش یعنی سرزمین ایتالیا است.

این بدان معنا است که ماکیاولی به تعبیری به دنبال سامان بخشیدن به هستی اجتماعی در میهن خود از طریق تاسیس دولتی نیرومند بوده است.

به عبارت دیگر، همان گونه که مایکل فاستر، نویسنده نامدار کتاب خداوندان اندیشه سیاسی، نیز بیان داشته، خلاصه مطالب هر دو اثر نشان دادن خصوصیات و ویژگی های یک حکومت توانا و راه های نگهبانی از اقتدار و عظمت آن است.

البته دیدگاه هایی دیگر نیز وجود دارد که دریچه نگاهشان اندکی با دیدگاه یاد شده متفاوت است، چنان که ویتگنشتاین و هابرماس اعتقاد به آن دارند که گفتمان حاکم بر شهریار گفتمان امنیت است و گفتمان حاکم بر گفتارها گفتمان آزادی. البته این نکته را هم نباید دور از نظر داشت که ماکیاولی میدان سیاست را در مقام مقایسه و سنجش با دوران کلاسیک بسیار تنگ تر و محدودتر کرد و با تدوین مفهوم جدیدی از سیاست با سنت سیاسی روزگار خود به طور کامل فاصله گرفت.

در حقیقت، در حالی که ارسطو سه نوع حکومت مونارشی، آریستوکراسی و دموکراسی را برمی شمارد و نظام های حکومتی خودکامه، الیگارشی و آنارشی را تنها در صورت انحطاط سه نوع نخست پدیدار می یابد، ماکیاولی از این گونه تقسیم بندی های ارزشی گریزان است و تنها دوگونه دولت فردی و دولت جمعی را می شناساند و تلاش می کند پاسخی بر پرسش های سه گانه زیر بیابد: چگونه می توان قدرت به دست آورد؟ به چه سان می شود قدرت را حفظ کرد؟ و به چه ترتیب می توان جلوی از دست رفتن قدرت را گرفت؟ در واقع، او در پی یافتن پاسخ پرسش هایی این چنینی بود و نتیجه اش آن شد که در کتاب شهریار هرگونه اقدامی را برای پایه گذاری دولت ایده آل خویش مجاز دانست و با صدایی رسا اعلام داشت که «شهریار باید همه کار انجام دهد تا دولت خود را برقرار سازد و امنیت را حاکم کند.» اما این نکته را باید در نظر داشت که این نکته تنها پاسخی بر نخستین پرسش بود و دومین و سومین پرسش را در حقیقت در کتاب گفتارها پاسخ گفت و بیان داشت که پس از بنیان نهادن یک دولت نمی توان به تداوم آن امیدوار بود مگر به مدد آزادی.

در واقع، او درگفتارها تاکید کرد درست است که دولت مقتدر را تنها بر پایه زور می توان برپا ساخت اما استمرار و دوام آن به هیچ وجه با زور ممکن نیست و تنها آزادی سیاسی و مشارکت شهروندان است که می تواند تداوم و بقای یک دولت را تضمین کند.

بی گمان می توان گفت در پس توصیف و تجلیلی که ماکیاولی از قدرت می کند نکته ای نهفته است، شاید تعبیر سید محمد خاتمی در کتاب، از دنیای شهر تا شهر دنیا، را بتوان راست پنداشت که بیان داشته است: «درست است که وی قدرت را بی هیچ قیدی می ستاید و هرکاری را، منتها به شیوه ای خاص و حتی الامکان با ظاهری آراسته برای تثبیت توسعه و تداوم قدرت مجاز می شمارد، اما با تحلیل دقیق تر آثار این نویسنده می توان مراد و مقصد دورتر را که قدرت با همه حرمت و علوی که در نظر وی دارد وسیله رسیدن به آن مقصد عالی است، دریافت.» البته می توان گفت آن مقصد عالی مورد اشاره، سامان بخشیدن به هستی اجتماعی از طریق ایجاد حکومتی توانمند بوده است.

شایان توجه است، بسیاری از اندیشمندان ماکیاولی را که روحیه «ماده انگار» خود را گاه به صراحت تمام و گاه به تلویح نشان می دهد به سبب ارایه رهنمودهای غیراخلاقی مورد نکوهش قرار داده و از او به عنوان کسی یاد کرده اند که اخلاق را زیر پا نهاده است. اما حقیقت آن است که اساس و پایه های تفکری که اخلاق ماکیاولی بر آن شکل گرفته است بدانگونه است که اخلاق موجودیت یافته در گذشته، دیگر جلوه گر معیاری نیکو برای یکایک جامعه نیست.

این بدان معنی است که اخلاق قرون وسطایی، اخلاق کاتولیکی، اخلاقی که منشا آن کلیسا است دیگر نمی تواند میزان و سنجشی مناسب و درخور برای جامعه باشد، بلکه آن اخلاقی قابل قبول و شایسته است که زاییده صاحب قدرت باشد، یعنی تنها، اخلاقی که شاه یا حاکم در جامعه منتشر می کند قابلیت پذیرش دارد.

به عبارتی دیگر، ماکیاولی رفتار براساس قانون را درخور انسان و رفتار با زور را شایسته ددان می پنداشت، با این حال شهریار را ناگزیر از اعمال روش ددان نیز می دانست.

در نظر ماکیاولی که بنیان قدرت را مورد بررسی و بازبینی قرار داده بود اصل این مطلب یعنی اخلاق مهم نیست بلکه مهم آن است که شهریار بداند چگونه روش انسان و ددان را نیک به کار بندد و اگر روزی ناگزیر از به کار بردن شیوه ددان شد هم شیوه شیران و هم شیوه روباه را بتواند به اقتضای زمان به نحو احسن به کار برد.

آنچه مطالعه آثار ماکیاولی و به ویژه دو کتاب یادشده به دست می دهد آن است که وی، سیاست مدرن را در تضاد با سنت اخلاقی بنا نهاد.

او بر خلاف افلاطون و ارسطو که اخلاق را بر سیاست مقدم می دانستند اخلاق را به چارچوب سیاست آورد و اعلام داشت که این دولت نیست که بر بنیاد اخلاق شکل می گیرد، بلکه اخلاق است که در درون دولت شکل می گیرد.

در حقیقت، ماکیاولی کمر همت بربسته بود تا با تحلیل امور، ریشه های طبیعی مطالب اخلاق را در متن وجود آدمی فارغ از هرگونه جنبه ماورایی و قدسی بجوید و امر تحقیق در سیاست را از الهیات و حکمت اخلاقی جدا سازد و در عین حال تشریح و تصریح نماید که دول و سلاطین و زمامداران چگونه رفتار می کنند و چگونه کرداری باید پیشه کنند.

شماری از نویسندگان چون دکتر علی بیگدلی، نویسنده کتاب تاریخ اندیشه های سیاسی غرب از طالس تا مارکس، بر آن باورند که، نقطه عزیمت تفکر ماکیاولی را نقطه شکل گیری تمدن نوین و جدید غرب و آغاز نوزایی اروپا باید برشمرد و حقیقتا نیز چنین است که ماکیاولیسم از ارکان مهم، اصلی و تشکیل دهنده عصر رنسانس به عنوان نقطه عزیمت و پیشرفت تمدن جدید غرب به حساب می آید.

ناگفته پیدا است، ماکیاولیسم و ناسیونالیسم که ماکیاولی یکی از به وجود آوردندگان اصلی آن بوده است، در زمره مجموعه ایسم هایی بودندکه ستونهایی استوار به وجود آوردند و قصر رنسانس بر روی آن ها پاگرفت.

با توجه به مطالب گفته شده، می توان، اذعان داشت ماکیاولی که به تعبیر نگارنده کتاب تاریخ جهان نو، رابرت روزل پالمر، مهمترین نویسنده ایتالیا و شاید در اروپا در دوره رنسانس بود به یقین به آن چه که امروزه ماکیاولیسم و ماکیاول گرایی خوانده می شود معتقد نبوده و شاید بتوان گفت او با وجود ایده های اقتدارگرایانه اش یک آزادیخواه و یک لیبرال مدرن بوده است، هرچند نکته نهفته در پس آرای ماکیاولی به تعبیر سیدمحمد خاتمی «چیزی جز هسته اولیه ناسیونالیسم نیست»، امری که در آتیه محور حاکمیت و منشا حقانیت قدرت در صحنه اندیشه و واقعیت سیاست غرب شد.

منابع در روزنامه موجود است.

نویسنده : امیر نعمتی لیمایی



همچنین مشاهده کنید