جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ملال از این همه سرگشتگی


ملال از این همه سرگشتگی

نگاهی به فیلم «بغض»

«بغض» نخستین ساخته رضا درمیشیان در مقام کارگردانی فیلم سینمایی محسوب می شود که روایتی پیرامون مهاجرت و جوانان بحران زده است.

تمام صحنه های فیلم در شهر استانبول کشور ترکیه فیلمبرداری شده است. قصه دو جوان به نام های ژاله و حامد که تنها چند ساعت برای پرواز فرصت دارند. داستانی تلخ درباره دو جوان از نسل سوم؛ مهاجرانی که در خارج از کشور زندگی می کنند.

فیلم «بغض» را از دو منظر می توان بررسی کرد. اول بحث ساختار و فرم روایی آن و دوم بحث محتوایی و تم اصلی.

کارگردان در ساختار فیلم تلاش می کند با دوربین روی دست، اضطراب و استرس منتشر در فضای ذهنی و رفتاری دو کاراکتر اصلی اش را به همراه رنگ آمیزی سرد و زمخت صحنه در تماشاگر درونی و باورپذیر کند و از همین رهاورد، موقعیتی فراهم می آید که بغض، تبدیل به فیلمی سرگیجه آور و خسته کننده می شود. چرا که به نظر می رسد این حجم از تباهی رفتاری و «اتفاق»ی و فکری و خیانت آلودگی و چیزهایی از این دست که در فیلم موج می زند و از آنها سرشار است، بیش از حد تحمل بیننده است. بخصوص بیننده ایرانی سینما.

هر چند، ناگفته نماند که داستانک های فرعی و مضامین جزئی دیگری هم در روایت فیلم گنجانده شده که اشاره غیرمستقیم به سبک زندگی و شیوه مراودات افرادی دارد که قبل از مهاجرت جسمشان از جغرافیای وطنی، روحشان از عرصه گفتمان فکری بومی و وطنی و دینی شان مهاجرت می کند. اما از سوی دیگر، فیلم بغض، روایت استحاله و انفعال و سرگشتگی و بیچارگی به معنای تام و تمام کلمه است. آدم هایی که گرچه دلیل و معنا و باعث و بانی مهاجرت و این همه سرگشتگی شان مشخص نیست اما با این حال، آنچه به تصویر درآمده، مطلق نکبت و بدبختی و خیانت و آوارگی و فلاکت است. اما این همه، چرا؟ و چگونه؟ و از کجا؟ نمی دانیم! یا لااقل، متن فیلم چیزی به ما نمی گوید. آنچنان که باید و شاید! فیلم تلاش می کند فضای سرد و تیره و یأس آلود و وخیمی را از کاراکترهایش به تصویر بکشد؛ آن هم دو جوان عاشق پیشه که موادمخدر هم مصرف می کنند. یکی شیفته و مجنون و سرگشته است و دیگری خائن پیشه ای آزارنده و البته باز هم معلوم نیست چرا و به چه دلیل و از کجا؟! ظاهرا فیلم و کارگردانش همه این ها را می دانسته و مفروض گرفته، در حالی که ما به عنوان تماشاگر نمی دانیم!

واقعا جای این سؤال باقی است که این حجم از آوارگی و سرگشتگی و یأس و ناامیدی و بدبختی و چرک و کثافت، برای جامعه ایران اسلامی که این دو تن از آن مهاجرت نموده و به قصد مهاجرت به ینگه دنیا به دیگر سوی این عالم گریخته اند منصفانه و انسانی است؟ باید از سازندگان فیلم پرسید، فکر نمی کنید قدری زیاده روی و بی انصافی روا داشته اید؟

«بغض» اگر هم در ساختار به موفقیتی دست یافته باشد- که نیافته و در نهایت به یک روایت سردردآور حجیم بی ریخت و بی اصالت تبدیل شده- در مضمون و محتوایش به یک شکست عجیب نائل آمده! شکستی که کارگردان، نه از تماشاگر یا دولت یا حتی سینما، بلکه از خودش خورده!

بغض، بغض است اما ریشه اش نه اینکه معلوم نباشد ولی پیدا نیست در این فیلم! ریشه اش را در کجا باید جست؟ در ذهنیت کارگردان؟ در چشمداشت به جشنواره های آن سوی آبی؟ در تجربه یک بازی فرمی؟

می توان پاسخ این سؤال را نه در متن و حواشی فیلم، بلکه از محک زدن و سنجش و تطبیق آن بر اوضاع جامعه و تحلیل فضای ادعایی فیلم به دست آورد و فراموش نکرد که سینما حداقل در بخشی از وظایفش، باید برای سینما، آینه داری کند نه اینکه همه چیز را واژگون و وارونه نمایان سازد و با تعمیم فکر و ذهنیت خود به فضا و آدم ها و جامعه، جامه فریب بپوشد و خرقه ریا بر تن کند!

محمد قمی