سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
مجله ویستا

در هوای یک غروب روستا


در هوای یک غروب روستا

بازهم غروب می شود
باز هم
پلک روستای من پر از خیال می شود
بچه های گرم روستا
روی لحظه های داغ کوچه ها
رنگ تیره ی سکوت می زنند
با غروب آفتاب روستا
بچه ها غروب می کنند
های و هوی بره های …

بازهم غروب می شود

باز هم

پلک روستای من پر از خیال می شود

بچه های گرم روستا

روی لحظه های داغ کوچه ها

رنگ تیره ی سکوت می زنند

با غروب آفتاب روستا

بچه ها غروب می کنند

های و هوی بره های بازگشته از چرا

در هوای گرگ و میش کوهپایه

موج می زند

برگ های سبز

زیر سایه ی غروب

کم کمک سیاه می شود

کوه های روبه روی روستا

نرم نرم زیر چادر غروب می روند

قارقار چند تا کلاغ

روی صورت سکوت روستا

چند تا خراش می کشد

جنب و جوش قهوه خانه سرد می شود

نغمه های تند رودخانه، بیشتر به گوش می رسد

چشم های نیمه باز روستا

مثل چشم های خسته ی پدربزرگ

رفته رفته بسته می شود

شب دوباره می رسد

نور «گردسوز»ها

از نگاه چشم پنجره

روی دست های خاک می چکد

عرفان نظرآهاری

به نقل از مجله ی «زن روز» شماره ی ۱۳۱۹

(۱۵تیرماه ۱۳۷۰)