دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
دین, معنویت و انسان مدرن
نویسنده در این مقاله ابتدا مؤلفههای مدرنیته را بیانکرده است، و سپس در مقایسه این مؤلفهها با عناصر و مؤلفههای دین، میکوشد تا نشان دهد میان دین و عقل مدرن سازگاری وجود ندارد.
● مدرنیته چیست؟
۱) مدرنیته را مجموعه فرهنگ و تمدن اروپایی ـ از رنسانس به این سو ـ دانستهاند. به نظر وبر مفهوم اصلی و کلیدی مدرنیته، در خردباوری و عقلانیت و حاکمیت خردورزی بر سرنوشت اجتماعی انسان است. ماکس وبر مدرنیته را سازمان بخردانه جامعهای میداند که گسستی تام با باورهای فرجامشناسانه ایجاد کرده است. او تأکید میورزد که انسان مدرن به جهانی تعلق دارد که با قوانین مستحکم طبیعی اداره میشود؛ قوانینی که خردْ آنها را کشف و سپس پیرویشان کرده است. با مبنا قرار گرفتن انسان در این دوره همه چیز و حتی خدا، خاستگاه بشری پیدا میکند. اساسا عصر روشنگری نتیجه پایان بخشیدن به تسلط گذشته انسان بر حال او به منظور تعیین آیندهاش بود.
۲) در فهم جدید، جهان خارج و طبیعتِ بیرون از آدمی رنگ باخت، و جهان و سوژه شناسایی در کنار یکدیگر نشستند و یکی شدند، و انسان به منزله فاعل شناسایی و اقتدار، به گونهای خودبنیاد، عالم را به ابژه معرفتی و اقتدار خود تبدیل کرد. در دوره پیشامدرن یا سنتی، آنچه اقتدار داشت، حقایق خارج از ذهن بود. در دوران مدرن، این تفکر کانون مداقهای جدی قرار گرفت و فرو ریخت. در تصویر جدید، چیزی به نام عالم خارج وجود نداشت. کانت در مباحث پدیدارشناختیِ خود نشان داد که ذات جهان یا اشیای طبیعی۱ از دسترس معرفت خارج است و به همین دلیل، طبیعت و محیط چیزی جز معرفتهای ما درباره عالم نیست. بعدها هوسرل بر این مسئله تأکید کرد و گفت ما همیشه با آگاهی محض و ناب سر و کار داریم نه با جهان محض و ناب، یعنی جهان فارغ از آگاهی. انقلاب کپرنیکی کانت در حوزه معرفتشناسی مدعی بود جهان به ذهن ما سامان نمیدهد(تفکر سنتی)، بلکه ذهن ما به جهان هارمونی میبخشد.
۳) از دیگر سو، با انگیزاسیون قرون وسطا و نتایج آن، نیروی معنوی و عالم قدسیِ بیرون از ساحتِ خردِ آدمیان بیاعتبار، و سپس طرد و انکار شد. به دنبال آن، ارتباط قوانین زندگی و دستورالعملهای اجتماعی با متافیزیک، با تبر آهنینِ عقل جدید قطع، و زیر برگههای قراردادهای انسانی امضا شد. این تقلیلیافتگی تسلط و اقتدار کلیسا بر روح و ذهن انسانها، مسئله انسان و سرنوشت سیاسی و اجتماعی او را جایگزین مسئله آخرت و رستگاری ساخت، و انسانشناسی جدید به جای جهانشناسی کلیسایی متولد گردید.
در تعریف جدید، پیوند با دین و خدا موجد مسخ انسان معرفی شد و این امر که آدمی برای حفظ اصالت خود باید از خدا دور شود، شاخص گردید. انسان خودمحور اینک باید خود به تنهایی برای زندگی خویش برنامهریزی کند. در اینجا بود که قوانین و قراردادهای اجتماعی بشری زاده شد.
اصولاً آنچه با عنوان مدرنیته شناخته میشود بخش عمدهای از شکلیافتگی خود را در همین انفکاک و جداییِ انسان از آسمان میجوید. مدرنیته دو مفهوم عمده را بر تارک خود داشت: یکی خودآیینی و مولود آن، یعنی آزادیهای فزاینده و فراگیر؛ دیگری علم و تکنولوژی که به مدد تسلط عقلانی بر تمامی لایههای جهان به دست آمده بود.
هر دو ویژگیِ دنیا و انسان مدرن بیشک به دلیل افزایش عقلانیسازی و پیشرفت تفکر انتقادی و استدلالگرایی رخ داده است.
۴) ایده مدرنیته ابتدا تأکیدی بود بر دیدگاه سلبی آن، یعنی باور به کارکرد و ضرورت اعمال اندیشه انتقادی و ویرانسازی سنتهای کهنه به سود انسان. با توجه به اینکه پذیرفته شد هر ایدهای انتقادپذیر و سپس ابطالپذیر است، نتیجه گرفته شد که هیچ عقیدهای همیشه ثابت و درست نیست. یکی از مباحث بسیار جدی و تأثیرگذار بر اندیشه غربی، تاریخی دیدن حقیقت است. این اندیشه که با «هگل» جان گرفت، بیش از هر چیز تأکیدی است بر نسبی بودن حقیقت؛ بدین معنا که زایش این نوع نسبیت در برابر اطلاقگرایی دنیای سنتی، تفسیر حقیقت را بر مدار افراد سامان داد.
۵) روشنفکران امروز، مدرنیته را مجموعه پیچیده فرهنگیای میدانند که امکان نقد و سپس نفی ایدههای پیشین را فراهم آورده و راهگشای سلطه عقل شده است. در این مجموعه، اصل اول، برقراری آزادی است، و جامعهای آزاد است که بر اساس قوانین انسانی اداره شود و نه قوانین آسمانی. مهمترین حق فرد انسانی آزادی است. تنها با فرض حق آزادی است که سایر حقوق قابل تحصیل میشوند.
بخش دوم: نقدی بر تز تلفیق میان عقل مدرن و دین
در اندیشه کاتولیک، ایمان نداشتن به برگزیدهبودن، خود نشانه ضعف ایمان تلقی میشد. بنابراین فرد مسیحی به برگزیده بودن خود یقین مییافت و برای اثبات آن میکوشید هرچه بیشتر با دنیا در ارتباط باشد و نه با آخرت؛ به این دلیل که توجه به آخرت مستلزم این نگاه تلقی شد که فرد انسانی به سعادتمند بودن خود شک دارد. این آموزه غیرعقلانی(تقدیر) نتایج درخشانی را در پیشرفت مسیحیان داشت.
به وضوح مشاهده میشود که بنیان تمدن عظیم غرب، که شعار محوری خود را بر افسونزدایی از جهان و قطع دخالت متافیزیک از ساحت زندگی(سکولاریسم) استوار ساخته بود، بر پایه آموزهای تماما دینی و متافیزیکی به نام خواست خودسرانه خداوند، یعنی آموزه تقدیر، بنا گردید. تأکید بر فرد انسانی در مقابل ایده بیارادگی مطلق انسان در برابر تقدس مجسم(کلیسا) مهمترین بخش از ایده نوسازی دینی بوده است. مدرنیته برآیند همین فرآیند نوسازی است. این نوسازی از بازخوانی متون مقدس آغاز شد. بُعد تاریخی معرفت بشری و گوناگونیِ راههای بیان آن در حدود مرزهای زبانی، نشاندهنده این بود که معرفت حقیقی و علمی مستلزم رویکردی نقادانه و هرمنوتیکی به موضوع مورد پژوهش است.
الف) سازمان عالم مدرن با اندیشه غیر دینی برپا شده است و نگاه انسان جدید به عالم و طبیعت و موجودات، نگاهی غیردینی است. در تجدد، انسانْ فرد خودسالار و خودبنیادی است که پیششرط اخلاقی بودن، و مقیاس ارزشگذاری در جامعه و سیاست است؛ اما در اندیشه دینی، دین و وحی شرط خودسامانی فطرت انسانی است.
عقلانیت مدرن عقلانیتی است ابزاری یا عملی. این عقلانیت دائما در اندیشه تغییردادن شکل جهان طبیعی و اجتماعیِ خویش به سوی مطلوب است؛ اما عقلانیت سنتی عقلانیتی است در طلب کشف حقیقت.
ب) عقل در مفهوم سنتی، قوهای است که حقایق عینی و از پیش موجود را کشف میکند. تعقل در متون دینی نیز «تدبر در امور» معنا میشود. دین با عقلِ استدلالگری که از مقدمات به نتایج میرسد بسیار متفاوت است. معمولاً در نگاه ادیان، عقلْ با ایمان، عشق و عاطفه نوعی ملازمت دارد. عقلی که در اینجا مطرح میشود نه عقلانیت استدلالی، بلکه نوعی عقلانیت تأییدکننده است که موجودیت و احترام خود را با تأیید گفتهها و نصایح امر مقدس مییابد.
▪ اگر عقلانی بودن عقیدهای را در آن بدانیم که یا بدیهی باشد یا با سیرِ استدلالی معتبری از بدیهیات نتیجه شده باشد، مطمئنا هیچ یک از عقاید دینی عقلانی نیست.
▪ چنانچه عقلانی بودن عقیدهای را در این بدانیم که آن عقیده میباید با همه یا دستکم اکثریت قاطع سایر عقاید آدمی سازگار باشد، باید گفت که عقاید دینی شاید میتوانستند برای تعدادی بیشمار از انسانهای سنتی عقلانی باشند؛ اما بسیاری از آنها برای انسان امروزی نمیتواند عقلانی تفسیر شود. بسیاری از مجهولات دنیای گذشته، با رشد علوم تجربی و انسانی، عیان، و اعتبار بسیاری دیگر از معتقدات گذشته با کشفها و مجادلههای قرون اخیر فرو ریختند. برای انسان امروزی بسیاری از اصول اخلاقی با عقل استدلالی ثابت شده، و نتایج بد یا خوب آنها به اثبات عقلی رسیده است. برای همین، اعتقادات دینی در دنیای سنت، به جهت کمی معلومات ذهنی آدمیان، با سایر اعتقادت همپوشانی خاص داشت، و اصلاً کلیت عقاید را عقاید دینی در بر میگرفت. اما در دنیای جدید، با توجه به عقلانیت مستقر در اعتقادات و باورها، عقاید دینی نامعقول جلوه میکنند.
▪ اگر عقیدهای را بتوان عقلانی دانست که به حکم عاطفه و احساس یا ایمان و تعبد و در مجموع، تعلقات و گزینشهای خودسرانه و بدون دلیل به دست نیامده باشد، در این شکل، بیشک اکثریت قریب به اتفاق عقاید دینی غیرعقلانیاند؛ چون بیش از هرچیز دیگر تحت تأثیر یکی از عوامل فوق هستند.
وجوهی که در تعریف عقلانیت و نسبت آن با عقاید دینی گفته شد، ناظر به عقلانیت نظری است. عقلانیت نظری، ناظر به عقاید است و به وصف باورها میپردازد. گذر به بدیهیات، ایجاد سازگاری با دیگر عقاید آدمی، تحت تأثیر احساسات، ایمان و توجیهات خودسرانه نبودن و همچنین تحقیقات کافی، از شرایط عقل نظری هستند.
▪ تحقیقات کافی، از شرایط مهم عقلانی بودن اعتقاد است. اگر گزارهای با مطالعات و تحقیقات کافی به اثبات رسد، آن گزاره عقلانی است. این تحقیقات در دو بعد صورت میگیرد: تحقیقات کافی خود شخص؛ معیارهای همگانی. فرد میتواند با توجه به این مسئله که دین و جهانبینی آن تا چه میزان قادر است به گونهای قابل قبول معضلاتش را سامان بخشد، آن را قبول یا رد کند. وجه دیگر شرط عقلانی بودن یک اعتقاد، کافی بودن تحقیقات بر اساس معیارهای همگانی و عمومی است. با این دید نیز هیچیک از عقاید دینی عقلانی نیستند؛ چراکه عقاید دینی معطوف به پذیرش باطنی است. هیچیک از معیارهای انفسی،۲ مثل اعتقادات دینی، را نمیتوان با معیارهای آفاقی۳ سنجید و تأیید کرد. معیارهای همگانی، اجماعی است قانونی یا مدنی از کلیه نیازهای اشخاص در حوزه عمومی، و نه تکتک حالات و روحیات افراد در حوزه خصوصی.
همانگونه که دیده شد، به غیر از تحقیقات و معیارهای شخصی، هیچیک از وجوه عقلانیت نظری مؤید دین و عقاید و احکام ارزشی آن نیست. البته عقلانی بودن یا نبودن گزاره یا اعتقادی، با صادق یا کاذب بودن آن به کلی متفاوت است.
ج) اگر به دین به مثابه یک پدیده تاریخی بنگریم مطمئنا ادیان نهتنها سنتگریز، که سنتستیز بودهاند. اما ادیان هرچند با سنتستیزی آغاز گردیدهاند، برای بقا و حفظ استمرار هویت، مجبور شدند خود را آنگونه بنمایانند که بیچون و چرا مورد قبول نسلها قرار گیرند. آنچه که در تاریخ ادیان روی داد، ایجاد سلسلهمراتب قدرت و تولید اشکال گوناگون فرمانبرداری برای تبدیل تجربه معنوی پیامبر به سازمان و ساختی پابرجا به نام دین بود. در این حال، سنتگرایی شرط مهم و اساسی برای ماندگاری ادیان تاریخی شد و نهاد دین در پیوندی عمیق با سنت به یکدیگر تحویل شدند.
اما دین و دینداری به غیر از این معنای تاریخی در معنای شخصی و وجودی، همانگونه که گفته شد، مستلزم دربرداشتن اشکالی از تعبد، تسلیم و تقلید۴ در برابر منبع، احکام و جهانبینی خاص است. بدون این وجوه، دین کاملاً بیمعنا و خالی از هویت است. به زعم نگارنده، این تعبد، تسلیم و تقلید در مقام نظر با عقلانیت منافات دارد و در مقام عمل با آزادی ناسازگار است.
بیشک دین بزرگترین پیامآور اخلاق در دوران کودکی بشر بوده است. قصور فکری بشر در زمان ظهور دین، بدون ابزار تسلیمکننده و اجبارگرایانه شریعت به نتایجی میانجامید که مطمئنا حیات بشری را به مخاطره میانداخت. دستورات اخلاقی مانند راستگویی، امانتداری و معنویت، و احکام دستوری مانند منع زنا با محارم، دوری از دزدی و چپاول و... در ظرف عقلانیت بشرِ گذشته به هیچ وجه نمیتوانسته مبنا و توجیهی عقلانی و فلسفی بیابد، و تنها نیرویی که میتوانست آدمیان گذشته را به اینگونه زیست رهنمون گردد قدرت بلامنازع دین و احکام تعبدی آن بوده است.
این کارکرد برجسته دینهای تاریخی در دنیای سنت، در دنیای مدرن با اثبات عقلانی و فلسفی وجوه اخلاقی، که آنان را از قدرت عبودیت دینورزانه رها میساخت و همچنین مکشوفات جدید عقلی که با گزارههای شریعت دین در تضاد میافتادند، زیر سؤال رفت. اجمالاً میتوان گفت تجددگرایی به معنای مقبول و رایج آن خود را بر دو پایه استوار ساخت: عقلانیت و آزادی. این دو شاخصه تجددگرایی، بیتردید با منطق عبودیت دینی در تضادند.
د) از دیگر وجوه غیرعقلانی بودن دین، خصیصه عمومیتداشتن۵ آن است. دین پدیدهای است پوپولیستی که در دسترس همگان است. لازمه این خصوصیت، یعنی عمومی بودن دین، استدلالی نبودن آموزههای آن است. مراحل استدلالورزی چیزی نیست که در دسترس همگان قرار گیرد. هرچه به طرف استدلالی بودن قضیهای به پیش رویم از عمومی بودن و کلیت آن کاسته میشود و شرایط تخصصی بودن را احراز میکند.
ه) در نگاه دینی سر و کار ما با انسان غافل است؛ انسانی که از حقیقت غفلت ورزیده است؛ غفلتی که در دامن منش دینی میتواند رها شود. درحالیکه علم جدید از جاهل سخن میگوید، و ادعای استدلال فلسفی، بیرون بردن انسان از جهل به سوی علم است.
و) آموزهها و حتی جوهر دین حیرتزاست، و این از دیگر وجوه اساسی و مهم غیر عقلانی بودن دین است: یک نوع «نمیدانم» فراگیر؛ «نمیدانمی» که مولود انسان بودن انسان است در برابر مفهومی به نام خدا که همهچیز میداند.
اما ادعا و وظیفه اصلی استدلال عقلانی، حیرتزدایی است. این حیرتزدایی به انسانْ احساس تنهایی و بیگانگی و جدایی از عالم میبخشد؛ چراکه او باور میکند فراتر از قضایای موجود چیز متافیزیکی دیگری وجود ندارد، یا اگر وجود دارد مهم و تأثیرگذار نیست. مطمئنا خواست تغییر جهان به سمت مطلوب، از ویژگیهای عقلانیت جدید برای خلق حقیقت و کشف مجهولات بوده است.
مواردی که در باب تباین میان عقل و دین عنوان گردید، بیشتر معطوف بود به رویکرد دین در قبال جهان خارج؛ تفاوتی که میتوان آن را به تفاوت میان عقل سنتی و عقل مدرن در معنا و مفهوم آن خلاصه نمود. بهجز موارد ذکر شده، که در زمینههای وجودشناسی دین قابل توجهاند، شاخصهای دیگری وجود دارد که بیشتر معطوف به موجودیت دین(انتیک) هستند؛ به این معنا که دینداری و دینورزی در بستر تاریخی خویش به نتایج و دستاوردهایی رسیده است که میتوان آنها را با نتایج استدلالورزی در تفاوت دید:
الف) سنت دینی همواره متوجه گذشته است؛ به این معنا که الگوی غایت دینداری، تکرار گذشته درخشان زیست انسانهای برجسته آن دین است. تقیّد به الگوهای فوق بشری و تعبد در برابر شیوه زندگی و سخنان آنان، همیشه دین را پدیدهای گذشتهمدار نمایانده است. اما عقلانیت جدید، عقلانیتی است معطوف به آینده؛ هرچند از معانی تولید شده از گذشته نیز تأثیرپذیر است.
ب) نظم ارگانیک درونی ادیان و سازماندهی رفتار و افکار معتقدان، نوعی اطلاق معرفتشناسانه در ساحت دین در طول تاریخ پدید آورده است. با توضیحی بیشتر میتوان گفت سنت همواره متکی به یک نوع حافظه جمعی است. به این معنا که دین با قواعد تعریف شده و صورتبندی معین در باب حقیقت، تبدیل به فرآیندی فعال در بازتولید گذشته شده است. این بازتولیدْ سازنده نوعی رادیکال از هویت مستقل، غیریتآفرینی و مسئولیتسازی در طول حیات دینی شده است. نفی ادیان دیگر از جانب دینداران هر دین خاص، کامل نبودن اعتقادات دیگران، و مفاهیمی همچون کافر و مرتد، از جمله موارد فوق برای تبدیل دین به هویتی مستقل بوده است؛ هویت مستقلی که سازنده من بسته در هر هارمونی دینیای میباشد. این غیریتآفرینی و دیگریسازی در ادیان، لازمه تبدیل دین به سنتی ماندگار و ایجاد هویتی مستقل برای جذب افکار و تقیدات است. این نکته قابل تأمل است که هرچند مدرنیته، سازمانبخشیِ ادیان به زندگی آدمیان را آماج حمله و فروپاشی قرار داد، اما در بطن خود و در عمل، سازنده نوعی دیگر از اطلاق و تنظیم رفتار گردید که شاید اندک تحرک و طغیان درونسازمانی ادیان از جانب دینداران را نیز در درون خود برنمیتابد. دینداری در بستر خود توانست اندک اشکال مختلف و گوناگون از دینورزی را پدید آورد؛ اما مدرنیته با تبدیل شدن به یک کلیت فراگیر و حاکم(کلان روایت)، روز به روز از فلسفه خود، که بر طبل تکثرگرایی و آزادی میکوبید، دور شد.
ج) معضل بزرگ دیگر این است که وجود زبان خاص، برنامههای خاص و سازماندهی خاص در هر یک از ادیان، مولد طبقهای است که خود را مفسر و البته پاسدار زبان و قاعده دین مینامید. هر صورتبندی به مفسران خاصی نیاز دارد و چنانچه این صورتبندی دارای بار ارزشی متافیزیکی باشد، مفسران آن نیز مقدس میگردند.
آتوریته روحانیون(با سیستم تحلیلی زیمل) بیش از آنکه مرهون ساختار مطلقگرایانه دین باشد، وامدار ذات نیازمند و خودنابسنده توده دینداران است. عموما خود دینداران به تولید و تقویت جایگاه روحانیون میپردازند. نیاز به یک راهنمای خارجی که از جانب خدا یا نمایندگان او برگزیده شده است و به اراده او ارتباط میان انسان و خدا ساماندهی میشود و بدون توجه و مراقبت او این ارتباط ممکن نمیگردد، از اهم دلایل برجستگی طبقه روحانیون و نهادهای سنتی در هر سنت دینی است. نکته در اینجاست که صورتبندی اجتماعی دین سراسر ماقبلِ مدرن است، و این با صورتبندی جدید به کلی تباین دارد.
در مجموع باید گفت که زندگی سنتی و دینمدارانه در ساخت عقلانیت جدید زندگی محدود و بستهای است خالی از امکان تفکر و تعقل آزاد در بستری انتقادی؛ زیرا در زندگی ساده و سنتی، سؤالات عمیق هستی در باب جهان و انسان پاسخهایی ابتدایی مییابند و این کاملاً مترادف است با ضدفلسفی زیستن.
تا اینجا تباین میان آموزههای دینی با عقل نظری و عقلانیت جدید اثبات شد. لازم است در پایان، به نکتهای توجه داده شود. برخی برای توجیه تفاوت میان جوهر دینی و عقلانیت مدرن از مفهومی چون عقل دینی سخن میگویند. از دید نگارنده عقل دینی گزارهای است کاملاً تناقضنما. ذات و جوهر دین به مثابه یک سازمان اعتقادی، با ذات عقل به منزله نظام استدلالگری در تباین است و این دو نمیتوانند ترکیب اضافیای همچون عقل دینی ایجاد کنند.
تلاش نویسنده محترم در بازشناسی و بازنویسی مشخصات مدرنیته و انسان مدرن، هرچند دربردارنده نکتهای بدیع نیست، در حد یک مقاله جامع و دقیق هست. تأکید ایشان بر عناصر عقلگرایی، انسانمداری، فردگرایی، علمگرایی، دینگریزی(یا دین ستیزی)، تکثرگرایی، آزادی و حقوق بشر، رفاه و سرمایهداری، به مثابه اصلیترین مشخصات مدرنیته، تأکیدی درست است. اما در بخش دوم و اصلی مقاله، یعنی نقدی بر تز تلفیق میان عقل مدرن و دین، نکات بسیاری برای تأمل و بررسی و نقد وجود دارد که در ذیل به برخی از این نکات اشارت رفته است:
۱) روشن است که خاستگاه مدرنیته و عناصر محوری آن، مانند عقل ابزاری و...، جهان غرب است. ازاینرو لازم است در مقام تبیین و هر نوع تعمیم و حکمی، شرایط و بستر و زمینههای شکلگیری مدرنیته را در نظر بگیریم. معمولاً یکی از لغزشهای کسانی که به مباحثی چون نسبت عقل و دین، دین و دنیای جدید و... میپردازند این است که آگاهانه یا ناخودآگاه ادیان الاهی را به مسیحیت فرو میکاهند و شرایط و لوازم رویارویی کلیسا را با علم و دنیای جدید به سایر ادیان نیز سرایت میدهند. به بیان دیگر هنگامی که مثلاً از رابطه عقل با دین بحث میکنند، عمدتا به دین و باورهای دین مسیحیت، آن هم از نوع قرون وسطایی آن، نظر دارند؛ اما در مقام نتیجهگیری دست به تعمیمی بیمبنا میزنند. در این مقاله نیز یکی از اساسیترین اشکالات، بیتوجهی به محتوا و اصول و مبانی معرفتی دین اسلام است. از مسلمات اسلام تحقیق عقلی ـ فلسفی درباره اصول دین است. قرآن و سنت اسلامی، عقل و استدلال را چنان ارج نهادهاند که در منزلت والای آنها هیچ تردیدی باقی نمیماند.
۲) نویسنده محترم نوشتهاند: «اگر عقلانی بودن عقیدهای را این بدانیم که یا بدیهی باشد یا با سیر استدلالی معتبری، از بدیهیات نتیجه شده باشد، مطمئنا هیچ یک از عقاید دینی عقلانی نیست؟» با صرف نظر از اینکه عقلانی بودن اعتقاد را چگونه معنا کنیم و با فرض اینکه عقلانی بودن، همان باشد که نویسنده محترم گفته است، باید به این مطلب توجه کرد که عقاید دینی شامل عقایدی مبنایی مانند وجود خدا، یکتایی خدا (توحید)، جهان آخرت (معاد)، نیاز بشر به هدایت (وحی) و... و مجموعهای از آرا و احکام اخلاقی و فقهی است. کیست که نداند عقاید مبنایی و احکام اخلاقی اسلام یا از بدیهیات عقلی است یا با سیر استدلالی معتبر، به بدیهی میرسد. پس این همه استدلالهای فلسفی و کلامِ عقلی اندیشمندان اسلامی برای اثبات چه مطالبی و با چه روش استدلالیای است؟ از سوی دیگر بسیاری از احکام فقهی از مستقلات عقلیاند که بر اساس احکام بدیهی عقلی نظری استنتاج شدهاند. آن بخش باقیمانده از فقه نیز مستند به نقلِ اثبات شده به وسیله عقل است.
از این مطلب عجیبتر آن است که عقلانی بودن را به سازگاری تفسیر کنیم و بگوییم که چون برخی از عقاید دینی با باورهای انسان مدرن سازگار نیست، پس عقلانی نیست؛ زیرا
▪ اولاً سازگاری، خود، مفهومی مبهم و تعریف ناشده است که اگر قرار باشد تعریف شود باید به وسیله عقل تعریف گردد. ازاینرو برای آنکه این تعریف عقلانی باشد باید سازگار باشد، که در این صورت به نوعی دور مبتلا خواهیم شد؛
▪ ثانیا اگر مجموعهای از باورهای خرافی و پوچ با هم سازگار باشند، آیا میتوان گفت این مجموعه عقلانی است؟
▪ ثالثا خطاپذیری دانش بشری امری نیست که بر کسی پوشیده باشد. ازاینرو با چه مدرکی باید سازگاری با احکام و باورهای مستند به علوم تجربی را ملاک عقلانیت دانست؟
۳) نویسنده محترم در بخش دیگری از نوشتار خود آوردهاند: «اگر چنانچه عقیدهای را بتوان عقلانی دانست که در مجموع از تعلقات و گزینشهای خودسرانه و بدون دلیل به دست نیامده باشد، بیشک اکثریت قریب به اتفاق عقاید دینی غیرعقلانیاند»!!! هیچ روشن نیست دلیل و سند اینچنین حکمی چیست؟ نویسنده محترم بر اساس کدام منطق و کدام شاهد، چنین ادعا کردهاند؟ آیا باور به خدا، قیامت، نبوت و عصمت... و احکام اخلاقی و فقهی دین از گزینشهای خودسرانه و بیدلیل است؟ کاش نویسنده محترم مراد خود را از «دلیل» بیان میکردند تا روشن میشد پذیرش باورهای غیر دینی چه مقدار از باورهای دینی ضابطهمندتر و منطقیترند.
۴) ایشان تحقیقات کافی را از شرایط مهم عقلانی بودن اعتقاد ذکر کرده، میگویند از آنجا که این شرط در اعتقادات دینی وجود ندارد، این اعتقادات غیرعقلانیاند. اما پرسش این است که اولاً چه کسی با چه ملاکی این شرط را شرط عقلانی بودن قرار داده است؟ ثانیا ملاک «کافی بودن» چیست و چه مقدار تحقیق کافی است؟ چه نوع تحقیقی و با چه روشی؟
۵) نویسنده محترم یکی از شرایط عقلانی بودن اعتقاد را پذیرش آن بر اساس معیارهای همگانی و عمومی میدانند و معتقدند «عقاید دینی معطوف به پذیرش باطنی است و این پذیرش، ناظر است به ساحت درونی تکتک افراد». ازاینرو «هیچیک از عقاید دینی عقلانی نیستند. هیچیک از معیارهای انفسی، مثل اعتقادات دینی را نمیتوان با معیارهای آفاقی سنجیده، تأکید کرد». درباره این مطلب باید گفت:
▪ اولاً میان پذیرش همگانی و درستی و صدق معرفتشناختی یک باور هیچ تلازم منطقیای وجود ندارد. تاریخ اندیشه بشری و تجربه مکرر، نشان از آن دارد که چه باورهای نادرست و ناصوابی که از پذیرش عمومی و همگانی برخوردار بودهاند و گذشت زمان و پیشرفت علمی ـ فلسفی از خطابودن آنها پرده برداشته است.
▪ ثانیا چه کسی با چه وثاقت و مشروعیت معرفتیای تعیین کرده است که معیار عقلانی بودن، پذیرش همگانی و عمومی است؟ اگر بر اساس پذیرش فردی به چنین ملاکی رسیدهاند، طبق این ملاک، این عقیده خود غیر عقلانی است؛ و اگر بر اساس پذیرش عمومی به چنین ملاکی رسیدهایم، دچار دور شدهایم.
▪ ثالثا هر باور و عقیدهای از آن جهت که باور و عقیده است، یعنی اعتقاد(= تصدیق و اذعان درونی) فاعل شناساست، دستکم دارای یک بعد انفسی است. ازاینرو اگر آنگونه که نویسنده محترم نگاشتهاند هیچیک از معیارهای آفاقی نتوانند در سنجش یا تأکید عقاید انفسی بهکار آیند، با مشکل صدق و توجیه معرفتی مواجه خواهیم بود، و از این جهت تفاوتی میان اعتقاد دینی و غیر دینی نخواهد بود و لازمه این مطلب شکگرایی عام خواهد بود.
۶) هرچند تعبد و عبودیت از لوازم هر دین حقیقی است، آن دین و آیینی که بیهیچ واهمهای، همه اصول و مبانی اولیه خود را در معرض استدلال عقلی قرار میدهد و پیروان خود را با اصرار و تأکید، به تحقیق و تفحص دعوت میکند و حتی عبودیت و تعبد را نیز بر اساس اصول ضررپذیر و قاطع مبرهن سازد، هیچگاه از تعبد و عبودیت به مثابه ابزار و حربهای برای بقای خود سود نمیجوید. همچنین تقلید و پیروی بیچون و چرا نیز اگر بر اساس مبانی مستدل و روشهای منطقی و در مسائل و موضوعات خاص صورت پذیرد، نهتنها اشکال ندارد که پدیدارشناسی رفتار و گفتار و حیات فردی و اجتماعی انسانها گواه آن است که عاقلانهترین و سودمندترین و کمهزینهترین روش در همه ساحتهای زندگی است و اختصاصی به دین ندارد؛ از یادگیری زبان و راه رفتن و تعلیم و تربیت گرفته تا علوم و ریاضی و... . تقلید به معنای حجت دانستن قول متخصص و بهرهگیری از علم و تجربه و پذیرش نظر او، یا به معنای الگو گرفتن، سیره عقلا و موجب بقا و پیشرفت بشر است. بدون اینچنین تقلیدی، نه آموزشی وجود خواهد داشت، نه تعلیم و تربیتی، نه فن و نه فنآوری و... و هر کسی باید خود از نو آغاز کند. ازاینرو تقلید به این معنا نهتنها با عقلانیت در مقام نظر منافات ندارد، بلکه پیشرفت علم و فن و فنآوری دنیای مدرن، در ابعاد گوناگون، مرهون آن است. آنچه در این میان جای تأسف دارد آن است که انسان مدرن غربی چنان در این امر غرقه گشته که همه شئون زیستی خود را بر اساس نوعی تقلید مذموم و غیرمنطقی سامان بخشیده است. شیوع انواع مدها و... نشان از این نوع تقلید دارد و شگفتا کسانی که تقلید در ا مور دینی را مذموم میشمارند، تقلید جوانان و مردم را از آموزههای جهان غرب ستایش میکنند یا، دستکم، در برابر آن بیتوجهاند.
۷) از جمله مغالطات نسبیگرایان برای از میدان به در کردن مطلقگرایی آن است که مطلقگرایی معرفتی به جمود و تعصب میانجامد و منشأ همه خونریزیها و ستمهای عالم است. متأسفانه نویسنده محترم نیز به تقلید از «جان لاک» و پیروان او به این مغالطه دچار شده و چنین نوشتهاند: «از دیگر نتایج رویکرد تعبدورزانه به دین ایجاد جمود و دگماتیسم فردی و همچنین معرفتی است. مطلق دانستن حقیقت و راه رسیدن به آن، که در نگاه دینی معمولاً در یکسری قواعد و افراد جلوهگر میشود، زاییده مطلقگرایی فکری است. این دگماتیسم و جمود، منبع و منشأ اصلی منازعات تاریخی بشر بوده است». در این خصوص باید گفت:
▪ اولاً میان تقلید و تعبدگرایی بهطور عام و مطلقگرایی بهطور خاص ملازمه منطقی برقرار نیست. روشنترین دلیل این مدعا آن است که ممکن است کسی نسبیگرای عام باشد و در عین حال مقلّد؛ درحالیکه مطلقگرایی و نسبیگرایی قابل جمع نیستند.
▪ ثانیا اگر تعبد و تقلید ملازم مطلقگرایی باشد این امر به دین و مباحث دینی اختصاص ندارد؛ بلکه در هر ساحت و قلمروی از جمله علم تجربی و فلسفه و هنر و... نیز چنین است.
▪ ثالثا آیا نسبیگرایان از عقیده و باور خود دفاع نمیکنند و مطلقگرایان را محکوم و متهم نمیسازند؟ آیا اجازه میدهند که مطلقگرایان به لحاظ نظری و عملی آنان را محدود نمایند؟ شواهد محکم و غیرقابل خدشه نشاندهنده آن است که نسبیگرایان نیز، دستکم، در اعتقاد به درستی و صحت و ارزشمند بودن نسبیگرایی، مطلقگرایند و اگر لازمه مطلقگرایی تعصب و جمود و جنگ است، آنان نیز متعصب و اهل ستیزند. مگر «پوپرِ» نسبیگرا نگفته است که «باید مطلقگرایان متعصب را سرکوب کرد».
۸) نویسنده محترم آوردهاند: «دین بزرگترین پیامآور اخلاق در دوران کودکی بشر بوده است. قصور فکری بشر در زمان ظهور دین، بدون ابزار تسلیمکننده و اجبارگرایانه شریعت به نتایجی میانجامید که مطمئنا حیات بشری را به مخاطره میانداخت. دستورات اخلاقی مانند راستگویی، امانتداری و احکام دستوری، مانند منع زنا با محارم، دوری از دزدی و چپاول و... در ظرف عقلانیت بشر گذشته به هیچوجه نمیتوانسته مبنا و توجیهی عقلانی و فلسفی بیابد».
اولاً گرچه تقسیمبندی تاریخ حیات بشری به دوران نوزادی، کودکی و بلوغ در آثار برخی از نویسندگان غربی به چشم میخورد، اما آنان نیز هیچ ملاک خردپذیر و قابلپذیرشی، جز برخی گمانهزنیهای بیمنطق، برای این تقسیمبندی ارائه نکردهاند؛ ثانیا اهل مطالعه میدانند که دستکم از زمان سقراط و افلاطون و ارسطو، یعنی تقریبا چهارقرن پیش از میلاد مسیح و ده قرن پیش از ظهور دین مبین اسلام، بسیاری از مبانی و احکام و دستورات اخلاقی به لحاظ عقلی و فلسفی مبرهن شده و مورد بحث قرار گرفتهاند.
اساسا اخلاق همزاد بشر است و نیروی انگیزشی درون انسان، او را به اخلاقیزیستن فرا میخواند. بسیار حیرتآور است که نویسنده محترم، کارکرد دین را این میداند که در دوران کودکی بشر با ابزار تقلید و تعبد انسانها را به اخلاقی زیستن بدون پشتوانه عقلانی و فلسفی وامیداشت و اینک در عصر جدید با تکامل عقل و پیشرفت علم و مبرهن شدن مبانی و احکام اخلاق، دین دیگر کارکردی ندارد!! آیا شکگرایی و نسبیگرایی معرفتیِ عصر نوزایی یا تجربهگرایی افراطی قرون هفدهم و هیجدهم و نوزدهم یا پوزیتیویسم قرن بیستم یا عقلگرایی افراطی و ابزاری مدرنیته، مبانی و احکام اخلاق را مستدل و مبرهن ساخت؟! آیا انسان مدرن، اخلاقیتر از گذشته است؟ با چه ملاکی؟
۹) همانگونه که در اشاره پنجم گذشت، نویسنده محترم یکی از شرایط عقلانی بودن را پذیرش همگانی و عمومی دانستهاند و این را نیز امری فردی به شمار آورده و ازاینرو حکم کردهاند که هیچ یک از عقاید دینی عقلانی نیست. اما ایشان در ادامه چنین نگاشتهاند: «از دیگر وجوه غیرعقلانی بودن دین، خصوصیت عمومیت داشتن آن است. دین پدیدهای است که در دسترس همگان است». حال پرسش آن است که اگر دین امری فردی است، چگونه خصوصیت عمومی و همگانی دارد و در دسترس همگان است، و اگر مراد از در دسترس همگان بودن آن است که میتواند مورد پذیرش عموم قرار گیرد، چرا بر اساس ملاک شما عقلانی نیست؟ شاید گفته شود مراد ایشان این است که دین برای افراد نخبه و متخصص نیست؛ بلکه برای توده عوام و بیسواد است. اما این مطلب نیز بیاشکال نیست؛ زیرا اولاً بر این اساس نخبگان را باید از دایره خطاب هدایت دین (هدیً للناس) خارج دانست؛ ثانیا نخبگان را باید بینیاز از دین شمرد؛ ثالثا هیچ ملازمهای میان در دسترس همگان بودن چیزی و غیرعقلانیبودنِ آن به معنای غیر مستدل بودن آن نیست؛ اگرچه شاید در مواردی چنین باشد اما به جرئت میتوان گفت در همه موارد اینچنین نیست. برای مثال آیا واقعا مدرنیته مخصوص نخبگان و متخصصان است؟ روشن است که چنین نیست و مدرنیته در دسترس عموم مردم است. اما آیا میتوان از این مطلب نتیجه گرفت که مدرنیته امری غیرعقلانی است؟
۱. نومن: Neuman
۲. subjective
۳. objective
۴. imitation
۵. popular
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست