جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

پاشنه آشیل ادبیات ما کجاست


پاشنه آشیل ادبیات ما کجاست

وقتی به ادبیات گذشته خودمان اعم از نظم یا نثر یا حتی شفاهی بازمی گردیم به مقوله ای در استخوان بندی روایت داستان ها برمی خوریم که امروزه به آن نقطه ضعف یا به قول مدرن آن پاشنه آشیل می گویند برمی خوریم

وقتی به ادبیات گذشته خودمان اعم از نظم یا نثر ‌-یا حتی شفاهی-بازمی‌گردیم به مقوله‌ای در استخوان‌بندی روایت داستان‌ها برمی‌خوریم که امروزه به آن نقطه ضعف یا به قول مدرن آن پاشنه آشیل می‌گویند برمی‌خوریم. این پاشنه آشیل در ادبیات گذشته ما جای پای محکمی‌دارد. به عنوان مثال در داستان‌های شاهنامه و گونه روایی آن، برای رستم ببربیان می‌شود نقطه ضعف و شاید قوت او که بود و نبود آن در پیروزی و شکست او و دیگر قهرمانان دارای این خصیصه سهم شایان دارد. البته رستم در بین دیگر پهلوانان اسطوره‌ای دنیا یک استثناء است زیرا این پاشنه آشیل برای رستم به سه مورد گسترش می‌یابد.

رستم علاوه بر ببربیان که‌‌ همان لباس جنگی اوست، از مزیت‌های دیگری-نقاط ضعف یا قوت – برخوردار است که دیگر پهلوانان فاقد آن هستند. مانند: ۱-سیمرغ که نماد انسان کامل و راهبر رستم است که همیشه در بزنگاه‌های ناگزیر تاریخ به داد او می‌رسد.۲- زال که همه جا دستگیر و مشکل گشای رستم است ودر شاهنامه مرگی برای او سراغ نداریم. ۳-رخش که مانند خود رستم است و دومی‌ندارد. البته درجریان سهراب، دومی‌خلق می‌شود ولی با مرگ سهراب او هم ناپدید می‌شود. ۴-ببربیان و... اما در بین این نقاط قوت و ضعف، ببربیان نمود بیشتری دارد و به بحث نزدیک‌تر است. نمونه دیگر در شاهنامه اسفندیار است که او هم یکی از پهلوانان شکست ناپذیر داستان‌های حماسی و اسطوره­ایی ماست. اما او هم پاشنه‌ای آشیلی دارد که‌‌ همان چشمان اوست که چگونه اینگونه شد در حوصله بحث مانیست.

در میان دیگر ملل هم اینگونه نماد‌های ادبی دیده می‌شود. به عنوان شاهد هرکول دربین یونانی­ها که نقطه ضعف­اش میان دوشانه­اش بود، سامسون پهلوان اسطوره­ای بابل یا فلسطین که نقطه ضعف­اش اومو‌هایش بود، اکیل یا‌‌ همان آشیل پهلوان یوانانی­ها که نقطه ضعف او پاشنه پایش بود. این‌ها تماما جزو ادبیات کهن ملت‌ها می‌باشند. حالا یک سوال پیش می‌‌آید که آیا امروز هم ما در ادبیات و حتی سینما پهلوانانی داشته یا می‌توانیم داشته باشیم که دارای پاشنه آشیل یا‌‌ همان نقطه ضعف باشد. یا اساسا چه لزومی‌دارد که ما چنین مقوله‌ای در ادبیات داشته باشیم. به شاهنامه خودمان باز می‌گردیم. پهلوانان را یکی یکی بررسی می‌کنیم، رستم از همه محبوب‌تر است، قدرتمند‌تر است و قابل ستایش­تر است، کوه شهامت است، بردبار است تا حد زیادی شکست ناپذیر است، یک فرق عمده با پهلوانان اسطوره‌ای رم و یونان باستان دارد، علاوه بر زور بازو و علاوه بر پیکری ستبر و فولادین دلی دارد که می‌تپد، عاشق می‌شود، گریه می‌کند.

اصلا هم خجالت نمی‌کشد که این‌ها همه نقطه قوت است زیرا او را به منِ زمینی نزدیک‌تر می‌کند. اما همین رستم یک نقطه ضعف دارد که همیشه خواننده آگاه را نگران نگه می‌دارد که نکند نقطه ضعف او آشکار شود و پهلوان ما که شکست ناپذیر است، شکست بخورد. وقتی از ادبیات کلاسیک خودمان کمی‌فاصله می‌گیریم، می‌بینیم در داستان‌های زیادی این نشانه و ترفند ادبی استفاده شده و به جرات می‌توان گفت یکی از راه‌های قدرتمند جذب مخاطب امروز است. در رمان معروف بینوایان ژان وال ژان بدون قدرتش برای خواننده معنایی ندارد. در داستان و حتی فیلم «زورو» لباس و نقاب یا شمشیر نقطه ضعف یا قوت است. در مرد «عنکبوتی»، همین طور «هری پا‌تر»، «ارباب حلقه‌ها»، «دلاوران کوچک»، «رمبو و راکی»، «آرنولد» که هرکدام به صورت سریالی از کتاب‌ها و فیلم‌های پرهزینه توجه میلیون‌ها خواننده و تماشاگر را به خود معطوف کرده‌اند.

حالا کمی‌مکث می‌کنیم و به ادبیات و سینما، یا به قول معروف هنر هفتم و هشتم خودمان بازمی‌گردیم. هیچ توجه کرده‌ایم که چرا بعد از هشتصد سال قهرمانان شاهنامه هنوز هیمنه و جذبه دارند؟ در داستان اسفندیار و رستم زمانی که رستم خونین و مالین از آخرین نبرد کمرشکن و استخوان کوب با اسفندیار باز می­گردانندش، کسی امیدی به زنده ماندن او ندارد. در آخرین لحظه سیمرغ پرده از راز رویین‌تن نبودن چشمان اسفندیار بر می­دارد و همه از ته دل به سیمرغ‌آفرین می‌گویند و در لحظه­ایی که رستم آن تیر دو سر گزین را بر چشمان اسفندیار می­نشاند همه به دست و بازوی رستم احسنت و دست‌مریزاد می‌گویند. اما درتمام این لحظات کسی حواسش به قلم و هوش سرشار فردوسی نیست. اوست که این نقطه ضعف را خلق می‌کند. او فهمیده است مخاطب را چگونه پای شاهنامه و نقال پرده خوان دورگرد بنشاند.

آری این هنر فردوسی است. ماچقدر توانسته‌ایم از این المان در نوشته‌ها وساخته‌های سینمایی استفاده کنیم. مایی که تمام وقت فریادمان بلند است که خواننده و کتابخوان کم است، چقدر از این مورد اصیل که شاید از ادبیات ما به نقاط دیگر دنیا سرایت کرده، استفاده کرده‌ایم. یا اصلا استفاده کرده‌ایم؟ پاشنه آشیل ادبیات ما کجاست؟؟

ایوب بهرام