شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چه کسی کودکی را کشت


چه کسی کودکی را کشت

این کودک مخاطب, ادبیاتی می خواهد لبریز از شخصیت پردازی, سراسر از تصاویر پر از رنگ و زندگی, مبرا از آموزش مستقیم اخلاقی و اجتماعی, مبرا از شخصیت و عناصری که تنها در یک مرز و بوم می توانند زنده باشند و به دور از گزافه گویی های بصری و کلامی که او را خسته و افسرده می کنند

به راستی تقصیر چه کسی است؟ تصویرگر، نویسنده، ناشر، مخاطب یا...

می پرسیم چه تقصیری؟، اینکه تصویرگری ما، هنوز بر خاک سفت «موثر بودن » گام برنمی دارد. تصویرگر که می گوید؛ « تقصیر نویسندگان است، چرا که آنها یکسان، بدون روح، با شخصیت پردازی ضعیف و متکی بر چند عنصر فرسوده و نخ نماشده، ملقب به عناصر ایرانی قلم می زنند.» نویسنده نیز می گوید؛ «تصویرگران ما بیشتر نقاش اند تا تصویرگر. وظیفه خود را در قبال متن بد تعبیر کرده اند، آنچه آنها باید مصور کنند لایه های پنهان و آشکار یک اثر نوشتاری خاص است، نه برداشت شخصی تصویرگر.» نویسنده همچنین از عدم دانش نشانه شناسی نزد تصویرگر می گوید و معتقد است که نزد خود او با غنای کافی وجود دارد و سرریز هم می کند. اگر چه تصویرگر هم از این گله مند است که نویسنده در کاربرد صحیح نشانه ها و نمادها توانا نیست و دست تصویرگر را می بندد.

این گفتمان تصویرگری و نویسندگی از صندلی ناشر، منظری دیگر دارد. ناشر نیز تقصیر را نمی پذیرد. در ذهن ناشر چند چیز با هم در ستیزند که وقتی به آنها آگاه می شوی، متعجب می شوی که چرا ناشران مان سر به صحرا نمی گذارند. نوسان قیمت کاغذ (که لابد سود سهامشان را درختان برمی دارند) و مجوز وزارت ارشاد که به یک آلت موسیقی نو اختراع شده می مانند. از یک دهانه در ساز می دمی اما صداهای گوناگون می شنوی.

امروز به فلان جای متن ایراد وارد است و فردا به بهمان جای. به تصویر انگ عدم رعایت موازین تعیین شده می زند. فقط گاهی اسب حیوان نجیبی است و کبوتر زیباست. اما مشکل اینجاست که حتی نسبت به حیوانات موضع گیری وجود دارد. آنجا هزار پیچ وخم دیگر نیز هست که وقتی ناشر از آنها گذشت، تازه باید دردسر چاپخانه های بسیار مدرن که چاپچی های نامدرن آنها را می گردانند تحمل کند. دیگر بهای پشت جلد و دستمزد تصویرگر و حقوق مولف جایی در این وانفسا دارد؟

پس حتماً تقصیر مخاطب است که آنجا از پشت پنجره ای با شیشه های آینه دار به این مجموعه می نگرد و صدالبته جز تصویر خود چیزی نمی بیند. نه ناشر را می بیند و نه نویسنده و نه تصویرگر را و نمی داند که چه اندازه دست و پایشان در زنجیر ممانعت های فرهنگی و خودخواهی هنرمندانه شان گرفتار است.

مخاطب در شیشه جیوه ای اتاق ادبیات کودک، تنها خود را می بیند و نیازهای خود را درمی یابد. این کودک مخاطب، ادبیاتی می خواهد لبریز از شخصیت پردازی، سراسر از تصاویر پر از رنگ و زندگی، مبرا از آموزش مستقیم اخلاقی و اجتماعی، مبرا از شخصیت و عناصری که تنها در یک مرز و بوم می توانند زنده باشند و به دور از گزافه گویی های بصری و کلامی که او را خسته و افسرده می کنند.

تصویرگران و نویسندگان این گزافه ها، اصلاً کودک را نمی شناسند و در آثارشان به کودک، به چشم آدم چهل ساله ای می نگرند که او را به یک نمایشگاه نقاشی مدرن یا به یک بحث فلسفی پیچیده دعوت کرده اند. کودک ما، چه آنی که در درون ما می زید و چه آنکه در بیرون ماست، هنوز آنقدر بزرگ نشده که جوشش گاز نوشابه را عجیب ترین اتفاق عالم نداند. هنوز آنقدر عاقل نشده که خطاکار نباشد و هنوز آنقدر تاریخ و فلسفه نخوانده که از منظر مدرنیته به جهان بنگرد (که البته تعبیر مدرنیته در کشور ما اغلب یک معنا دارد؛ باری به هر جهت).

این کودک خیره در آینه پنجره، همه آنچه می خواهد، قصه ای کودک فهم با تصاویری کودک پسند و با بها و کیفیتی کمی بهتر از معادل چینی آن است.

اینکه تصویرگر نشانه شناسی نمی داند، اینکه تصویرگر خود را مقید به متن نمی داند، اینکه تصویرگر برای متن علمی و شعر و قصه یکسان نقاشی می کند، اینکه تصویرگر در پی خلق تکنیک های جدید نیست و نیازش را از راه کاتالوگ های نمایشگاه ها برطرف می کند، اینکه تصویرگر به هنگام کار کمتر نگاهی به مقوله مهم صفحه آرایی و جای نوشتار دارد و همچنین اینکه نویسنده از یک جهان بینی واحد در اندیشه اش برخوردار نیست، اینکه به ارزش های سمبل و نماد و اسطوره تنها از منظر روبه رو می نگرد، اینکه از نوشتن متن علمی گریز دارد چرا که تحقیق کار طاقت فرسایی است، اینکه به زبان مهم رسانه ای جهان (انگلیسی) آشنا نیست و اینکه های بسیار دیگر مثلاً اینکه ناشر به بازگشت سریع سرمایه اش می اندیشد.

اینکه ناشر مجبور است به بایدها و نبایدهای دستگاه متولی بها بدهد، اینکه تیغ سانسور چقدر تیز است و سیاست های جدید فرهنگی تنها به اندازه عمر کاری مدیر آن است و همه اینها و چیزهای دیگر، ما را از یافتن مقصر ناامید می کند. از طرفی هیچ کدام اینها به کودک مربوط نمی شود زیرا او در آینه پنجره، تنها «کودکی» را می بیند.

ای کاش ما هم به عنوان نویسنده، ناشر و تصویرگر، فقط گاهی به قامت افراشته درختانی که بر زمین می افتند تا قامت کوتاه کودک امروز به بلندی انسان سازنده فردا تبدیل شود فکر کنیم.

سارا نامجو



همچنین مشاهده کنید