پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

غروب عزیز نخشب در ابرکوه عزیز الدین نسفی


غروب عزیز نخشب در ابرکوه عزیز الدین نسفی

از جزئیات زندگانی عزیز الدین نَسَفی و تواریخ حوادثی که بر او گذشته است اطلاع دقیقی در دست نیست آنچه مسلم می نماید این است که دوران ِ زیست و فعالیت او در سیر و سلوک و تالیف و تصنیف , سدۀ هفتم هجری بوده است

غروب عزیز نّخشّب در ابرکوه ( عزیز الدین نّسّفی )

از جزئیات زندگانی عزیز الدین نَسَفی و تواریخ حوادثی که بر او گذشته است اطلاع دقیقی در دست نیست . آنچه مسلم می نماید این است که دوران ِ زیست و فعالیت او در سیر و سلوک و تالیف و تصنیف ، سدۀ هفتم هجری بوده است . عزیزالدین نَسَفی که گاهی او را عزیز خوانده اند ، با وجود تصنیفات و آثار پر ارج و فاضلانه ای که از خویش به یادگار نهاده ، چنان که سزاوار است ،شناخته نشده و حتی برخی از صاحبان تراجم احوال، از ذکر نام وی خودداری کرده اند ، به هر حال وی از اهل نَسَف ( نَخشَب ) خوارزم بوده ، بخشی بزرگ از عمر خود را در آن خطّه سپری کرده و چندی نیز به بخارا سفر نموده و به شهرهای خراسان رسیده و بر سر تربت مرشد روحانی خود شیخ المشایخ سعدالدین حَمویه دیری عاکف گشته ، سپس به صفاهان و شیراز رفته ، دربه دری ها دیده ، و آخرالامر در اَبَرکوه ( ابرقو یزد ) – چنان که شهرت دارد – قبل از سال ۷۰۰ هجری ، سرای فانی را بدرود گفته است .

عزیز نسفی در عصری می زیسته که مذهب ابوحنیفه در موطن وی در اوج قدرت و رونق بوده است و بسی محتمل می نماید که وی نیز همکیش اهل آن دیار بوده است . برخی برآنند که چون نسفی در اهّم مصنفات خویش از اصول و معتقدات ارباب تشیّع با احترام و عطوفت سخن ها رانده است ، مذهب خود وی هم آیین شیعه بوده است . مکالمه وی با سعدالدین حمویه ، در مورد اولیاء و صاحب الزمان ، دلیلی بر تشیّع وی به نظر می رسد . در عین حال در نقل احوال و اقوال باطنیان نیز کوشیده است . ( کتاب الانسان الکامل – ترجمه ضیاء الدین دهشیری – صفحه ۱۳ - ۱۴)

در بیان سه طایفه آدمیان

اکنون بدان که بعضی از آدمیان نمی دانند که درین عالم سفلی مسافراند ، و به طلب کمال آمده اند . چون نمی دانند به طلب کمال مشغول نیستند ، شهوت بطن و شهوت فرج و دوستی فرزند ایشان را فریفته است ، و به خود مشغول گردانیده است . و این سه ، بتان عوام اند .

و بعضی از آدمیان می دانند که درین عالم سفلی مسافراند و به طلب کمال آمده اند ، اما به طلب کمال مشغول نیستند ، و دوستیِ آرایش ظاهر که بُت صغیر است ، و دوستیِ مال که بُت کبیر است ، و دوستی جاه که بُت اکبر است ، ایشان را فریفته است ، و به خود مشغول گردانیده است ، این هر سه بتان خواص اند ، و هر شش شاخ های دنیااند و لذات دنیا بیش ازین نیست .

ای درویش ! چون سه شاخ آخرین قوت گیرد و غالب شود ، آن سه شاخ اوّلین ضعیف شود و مغلوب گردد . پس بُتان آدمی به حقیقت هفت آمدند ، یکی دوستی نفس ، و دوستی این شش چیز دگر از برای نفس است ، و دوستی نفس بتی بغایت بزرگ است ، و بتان دیگر به واسطه وی پیدا می آیند و جمله را می توان شکست ، امّا دوستی نفس که بتی بغایت بزرگ است نمی توان شکست .

بعضی از آدمیان می دانند که درین عالم سفلی مسافراند ، و بعضی به طلب کمال آمده اند ، و بعضی کمال حاصل کرده اند و به تکمیل دیگران مشغول اند ، و بعضی کمال حاصل کرده اند و به خود مشغول اند . آدمیان همین سه طایفه بیش نیستند ، و ازین سه طایفه بعضی آدم اند و بعضی به آدمی می مانند . ( صفحه ۱۱۲)

سلوک

سلوک در لغت عرب عبارت از رفتن است علی الاطلاق ، یعنی رونده شاید که در عالم ظاهر سفر کند ، و شاید که در عالم باطن سیر کند . و به نزدیک اهل تصوف سلوک عبارت از رفتن مخصوص است ، و آن سیرالی الله و سیر فی الله است .

ای درویش ! آدمی مراتب دارد و صفات و اخلاق آدمی که در ذرّات آدمی مکنون اند ، و در هر مرتبه چیزی ظاهر می گردند . چون مراتب آدمی تمام ظاهر شوند ، صفات و اخلاق آدمی ظاهر گردند و عالم صغیر تمام شود . و این رونده که عالم صغیر تمام کرد ، در عالم کبیر نایب و خلیفۀ خدا شد ، گفت ِ وی گفت خدا باشد ، و کردِ وی کرد خدای بود . و این تجلی اعظم است ، از جهت آن که ظهور اخلاق اینجاست و ظهور علم اینجاست .

ای درویش ! ظهور علم بسیار جای هست ، اما علم محیط اینجاست . اینجا خود را شناخت و اینجا اشیا را کماهی دانست و دید . پس سلوک عبارت از آن باشد که رونده روی به مراتب خود می آورد و مراتب خود را به تدریج تمام طاهر گرداند . عالم صغیر تمام کند . و تا عالم صغیر تمام نشود ، امکان ندارد که وی در عالم کبیر نایب و خلیفۀ خدا باشد . و او را قدرت بر عالمیان پیدا آید . کسی را که قدرت بر خود نباشد ، بر دیگران چون بود ؟ و بعضی از اینجا غلط کرده اند ، و در عذاب های گوناگون افتاده اند، و به مقصود و مراد نرسیده اند . چون مراتب رونده تمام ظاهر شد ، سلوک تمام گشت .

ای درویش ! معلوم شد که رهرو تویی ، و راه تویی ، و منزل تویی ، و چون مراتب رونده تمام شد ، آن گاه ابتدای سیر فی الله باشد . و این سیر هرگز به نهایت نرسد. چنین می دانم که تمام فهم نکردی روشن تر ازین بگویم . دانستن این سخن از مهمات است . ( ص ۱۲۸)

نیت سالک در سلوک

ای درویش ! باید که نیت سالک در ریاضات و مجاهدات آن نباشد که طلب خدا می کنم . از جهت آن که خدای را حاجت به طلب کردن نیست و و دیگر باید آن باشد که نباشد که طلب کشف اسرار و ظهور انوار می کنم ، که این ها هر یک به یک مرتبه ای از مراتب انسانی مخصوص اند ، و سالک چون به آن مرتبه نرسد ، امکان ندارد که چیزی که به آن مرتبه مخصوص است خود ظاهر نشود ، و اگر به آن مرتبه برسد ، امکان ندارد که اگر خواهد و اگر نخواهد ، و اگر کسی گوید و اگر کسی نگوید ، چیزی که به آن مرتبه مخصوص است ، خود ظاهر شود . اگر جمله عالم با طفل بگویند که لذت شهوت راندن چیست ، در نیابد ، و چون به آن مرتبه برسد ، اگر گویند و اگر نگویند خود دریابد .

این درویش ! انسان مراتب دارد چنان که درخت مراتب دارد . و پیداست که در هر مرتبه ای از مراتب درخت چه پیدا آید . پس کار باغبان آن است که زمین را نرم و موافق دارد ، و از خار و خاشاک پاک می کند ، و آب به وقت می دهد و محافظت می کند تا آفتی به درخت نرسد تا مراتب درخت تمام پیدا آیند ، و هر یک به وقت خود تمام ظاهر شوند . کار سالکان نیز چنین است باید که نیت سالک در ریاضات و مجاهدات آن باشد که تا آدمی شوند ، و مراتب انسانی در ایشان تمام ظاهر شود ، که چون مراتب انسانی تمام ظاهر شود ، سالک اگر خواهد و اگر نخواهد ، طهارت و اخلاق نیک و علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور انوار ، هر یک به وقت خود ظاهر شوند ، و چیزها ظاهر شود که سالک نام آن هرگز نشنوده بود و برخاطر سالک هرگز نگذشته باشد ؛ و کسی که نه درین کار بود است سخنان را هرگز فهم نکند . تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم ، سالک باید که بلند همّت باشد ، و تا زنده است در کار باشد ، و به سعی و کوشش مشغول بود ، که علم و حکمت خدا نهایت ندارد .

ای درویش ! جمله مراتبِ درخت در تخم درخت موجود اند ، باغبان حاذق و تربیت و پرورش می باید که تا تمام ظاهر شوند . و هم چنین طهارت و اخلاق نیک ، و علم و معرفت ، و کشف اسرار و ظهور انوار ، جمله در ذات آدمی موجود اند ، صحبت دانا و تربیت و پرورش می باید که تا تمام ظاهر شوند .

ای درویش ! هیچ شک نیست که ظاهر در باطن اثرها دارد ، و باطن در ظاهر هم اثرها دارد . پس چون به ریاضات و مجاهدات بسیار در صحبت دانا ظاهر راست شود ، باطن هم راست گردد . چون ظاهر و باطن راست شد ، باطن در میان دو عالم پاک افتاد( ص ۱۴۰).

ای درویش ! درین سخن یک نکتۀ باریک است ، و آن نکته آن است که عالم غیب مراتب دارد ، و از مرتبه ای تا به مرتبه ای تفاوت بسیار است . مرتبۀ اول از مرتبۀ اول اکتساب تواند کرد ، و مرتبۀ آخر از مرتبۀ آخر اکتساب تواند کرد . علم و معرفت سالک را به این طریق حاصل می شود . و در خواب راست عبارت ازین است و وجد و وارد و الهام و علم لدُنّی عبارت ازین است . و این معنی در خواب بسیار کس باشد ، اما در بیداری اندک بود ، از جهت آن که در خواب حواسّ معزول باشد . و کدورتی که به واسطۀ حواس و به واسطۀ غضب و شهوت باطن را حاصل آید ، کمتر بود . بدین سبب باطن آن ساعت از آن عالم اکتساب علوم تواند کرد . پس خلوت و عزلت و ریاضات و مجاهدات سالکان از جهت آن است تا بدن انسان در بیداری هم چون بدن آن کسان باشد که در خواب اند ، بلکه پاک تر و صافی تر .

ای درویش ! سالکان بر تفاوت اند ، و مزاج سالکان برتفاوت است . بعضی به اندک ریاضت که بکنند این اثرها در خود یابند ، و بعضی سال های بسیار ریاضت کشند و این اثرها در خود نیابند . و این اثر خاصیت مبادی و اثر خاصیت ازمنه اربعه است . ( ص ۱۴۱) [ دنیای اختلافات فردی ]

ای درویش ! یکی سالک آن است که هر روز چیزی از آنچه ندانسته است بداند و یاد گیرد، و یکی سالک آن است که هر روز چیزی از آنچه دانسته فراموش کند . در یک طریق وظیفه آن است ، که هر روز چیزی از کاغذ سپید سیاه کند ، و در یک طریق ورود آن است که هر روز چیزی از دل سیاه سپید گرداند .

ای درویش ! بعضی از سالکان گفتند که ما حرفت نقاشی بیاموزیم و لوح دل خود را به مداد تحصیل و قلم تکرار به جمله علوم منقّش گردانیم تا جمله علوم در دل ما مکتوب و منقّش شود ، و هر چیز که در دل ما مکتوب و منقّش شد محفوظ ما گشت ؛ پس دل ما لوح محفوظ گردد . و بعضی از سالکان گفته اند که ما حِرفَت صیقلی بیاموزیم و آینۀ دل خود را به مصقل مجاهده و روغن ذکر پاک و صافی گردانیم ، تا دل ما شفاف و عکس پذیر شود ، تا هر علمی در عالم غیب و شهادت است عکس آن در دل ما پیدا آید ، و عکس بی شبهت تر و درست تر از کتابت باشد ، از جهت آن که در کتابت سهو و خطا ممکن است ، و در عکس سهو و خطا ممکن نیست . و حکایت صورت گران چین و ماچین معروف است . و دیگر آن که افراد علوم بسیار و بیشمار است ، بلکه انواع علوم لوح محفوظ کنند به طریق تحصیل و تکرار ، اما ممکن باشد که عمر وفا کند تا دل را آیینۀ گیتی نمای کنند به طریق مجاهده و اذکار . ( ص ۱۴۳ )

ای درویش ! حیات را به غنیمت دار ، و صحت را به غنیمت دار ، و جوانی به غنیمت دار ، و فراغت را به غنیمت دار ، و یاران موافق را و دوستان مشفق را به غنیمت دار ، که هر یک نعمتی عظیم اند ، و مردم ازین نعمت ها غافل اند و هر که نعمت نشناسد از آن نعمت برخورداری نیابد . و این نعمت ها هیچ بقا و ثبات ندارند . امروز که داری ، به غنیمت دار ، و هر کار که امروز می توانی کردن ، به فردا مینداز که معلوم نیست که فردا چون باشد .

هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی ، چنانکه ، در آیینۀ تصور ماست ( ص ۳۲۳ )

زهد و مراتب زهاد

بدان که زهد عبارت از ترک است ، و زاهد کسی را گویند که او را از دنیاوی چیزی بوده باشد ، و به اختیار خود آن را ترک کرده بود . و هر که را چیزی نبوده باشد ؛ و ترک نکرده بود ، او را زاهد نگویند ، فقیر گویند . و هر که ترک دنیا کند از برای اظهار سخاوت ، یا از برای قبول خلق ، یا از جهت سبب دیگر که نه برای خدا بود ، و نه از برای آخرت بود ، او را هم زاهد نگویند . زاهد آن باشد که ترک دنیا کند از برای ثواب آخرت یا از برای خدا .

ای درویش ، زاهد مطلق آن بود که به یک بار ترک دنیا کند و روی از مال و جاه به کلی بگرداند . اگر چه زاهد از بعضیِ دنیا درست است ، چنان که توبه از بعضی معاصی درست است ، اما ثوابی که موعود است در آخرت ، زاهدان و تایبان را آن زاهدی است که روی از دنیا به کلی گردانیده بود ، و آن تایبی است که روی از معاصی به کلی گردانیده باشد .

بدان که زهّاد مراتب دارند ، و هر یک در مرتبه ای . – مرتبۀ اول آن است که زاهد شود تا از عقاب آخرت ایمن گردد و از عذاب های گوناگون دوزخ خلاص یابد . واین زهد خایفان است . – مرتبه دوم آن است که زاهد شود برای ثواب آخرت و نعمت های گوناگون بهشت و این زهد راجیان [ امیدواران] است . – مرتبۀ سوم آن است که زهد وی نه از خوف دوزخ باشد ، و نه از امید بهشت بود ، خاصّ از جهت دوستی خدا کرده باشد ، و دوستی خدای تعالی چنان بر دل وی مستولی شده باشد که پروای چیزی دیگرش نباشد .

ای درویش ! هر که ترک دنیا کند از برای ثواب آخرت ، زاهد است ، اما نزدیک اهل معرفت این زهد ضعیف است ، از جهت آن که دنیا و آخرت در نظر عارفان حقیر و مختصر است . ایشان از عذاب های گوناگون دوزخ نترسند ، و به نعمت های گوناگون بهشت امید ندارند . از خدا بترسند و به خدا امید دارند ، و از خدا می جویند .

ای درویش ! دنیا آن قدر ندارد که تو به وی مشغول شوی ، و در طلب وی عمر عزیز خود ضایع گردانی . چیزی که امروز با توست ، و فردا با دیگری خواهد بود ، او را نزدیک عاقل هیچ قدری نباشد ، و عاقل دل را بر وی ننهد . بایزید را پرسیدند که این مقام به چه یافتی ؟ فرمود که به هیچ . گفتند : « چون ؟» فرمود که به یقین دانستم که دنیا هیچ است . ترک دنیا کردم و این مقام یافتم . ( ص ۳۳۱)

ای درویش ! باید که متوکل را اعتماد بر مال ، و اعتماد بر کسب ، و اعتماد بر اسباب نباشد ، اعتمادش بر کرم و فضل خدا باشد .

چون حقیقت توکل را دانستی ، اکنون بدان که کسانی که عیال دارند ، اگر کسب کنند ، و اگر ذخیره نهند ، توکل ایشان را زیان ندارد ، اما باید نفقۀ یک سال بیش ننهد ، و کسب بر وجه حلال کنند ، و در معامله کم ندهند و زیاده نستانند ، و رحمت و شفقت در هیچ موضع فرونگذارند . و کسانی که عیال ندارند ، و مجرّداند ، اگر ایشان را چنان اند که روزی چیزی خوردنی به ایشان نرسد ، و اندرون ایشان متفرق و پراکنده شود ، و انتظار کشند که کسی چیزی خوردنی به پیش ایشان برد ، باید که به کسب مشغول شوند . ( ص ۳۳۲ )

[ مجموعه رسائل مشهور به کتاب الانسان الکامل – تصنیف عزیزالدین نَسَفی – ترجمه سید ضیاء الدین دهشیری- انتشارات طهوری – چاپ نهم – ۱۳۸۸ ]

تلخیص از حجت الله مهریاری

حجت الله مهریاری