چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
کتابخانه ملی یا قرائت خانه ملی
بعد از گذشت یکسالی که قید کتابخانه ملی را زده بودم، چند روز پیش وسوسه شدم که دوباره سری به آن کتابخانه مدرن بزنم به این امید که در این مدت یکسال، مشکلات گذشته مرتفع شده باشد و مگر نه آنکه شعار دولت نهم مهربانی و خدمت است، گفتم شاید این کتابخانه پرت ملی هم با محبت دولتمردان گره از کارش گشوده شده باشد. یادم میآید زمانی که به عضویت کتابخانه ملی در آمدم و با شگفتی این سازه عظیم سیمانی را تماشا میکردم و میشد گفت محو آن شده بودم، به خودم گفتم، ظاهرا این بار فرهنگ از گوشه مظلومیت بهدر آمده و گوشهچشمی به آن شده است.
اما با دو سه بار مراجعه اولیه به کتابخانه، همه آن توهمات سادهدلانه از میان رفت. وقتی با هزار ذوق و شوق به کتابخانه ملی میرفتی تا در فضایی آرام کتابهای مورد نظرت را به امانت بگیری و پژوهش و مطالعهات را آغاز کنی با این جمله معروف کتابداران عزیز روبهرو میشدی که <کتابها را هنوز نچیدهاند.> البته این جمله را یکهو نمیگفتند که قلبت بایستد بلکه ده دقیقه، یک ربعی تو را محترمانه به نشستن روی مبل چرمی شیک سبزرنگ دعوت میکردند و بعد از آنکه حسابی در این مدت دلت را صابون میزدی، با دستانی خالی برمیگشتند و این جمله زیبا را ادا میکردند. خب دیگر، چارهای نبود. دفتر و دستکت را با خودت آورده بودی، صبح زود از آن سر شهر راه افتاده بودی تا برسی اینجا، ۲۰ دقیقه منتظر مینیبوس کتابخانه زیر سایه پل عابر دم زده بودی و همه اینها را به یاد میآوردی تا به نحوی ماندنت را در کتابخانه توجیه کنی. خب، چه باید کرد؟ بهتر است بروی سراغ کتابهای مرجع که در قفسههای کناری چیده شدهاند و یکجوری سرت را با خواندن آنها گرم کنی.
خدا را چه دیدی شاید مطلب به دردخوری هم گیرت آمد. این ماجرا یک سال تمام ادامه داشت و کتابها در این یک سال چیده نشد! گاهی وقتها سبک و سنگین میکردم که به کتابداران بگویم من و همسرم و اگر بخواهید چند نفر از دوستانم آمادهایم مانند کارگر روزمزد البته به صورت رایگان این کتابهای تمامنشدنی را بچینیم. اما هر بار که میآمدم این جمله را بگویم پشیمان میشدم چون احساس میکردم مشکل جای دیگری است. مگر میشود چیدمان کتاب آن هم با این همه کارگر و کارمند و کتابدار اینقدر طول بکشد؟ اگر کتابخانه بادلیان هم بود تا الان تمام شده بود. البته دل کندن از کتابخانه کار راحتی نبود. نامهای به جناب آقای اشعری، رئیس محترم کتابخانه نوشتم و به دفترش فاکس کردم و همه مشکلات را گفتم. چند روز بعد آقایی که الان نامش در خاطرم نیست تماس گرفت و گفت شما هر کتابی بخواهید تقدیم میکنیم! به ایشان گفتم این مشکل من نیست و من از طرف همه نوشتهام. چند باری رفتم و دیگر نرفتم.
اینها را گفتم تا بدانید چرا در این یکساله قید کتابخانه ملی را با آن همه زیبایی و مدرنیتش - به قول داریوش آشوری - زدم. اما این بار بعد از یکسال دوری از کتابخانه، به این امید که کتابها چیده شدهاند، با چیزهای جالبتری روبهرو شدم. اول آنکه نیمساعت پای کامپیوترها ایستادم تا برق بیاید! دیگر آنکه درخواست کتاب الکترونیکی شده است و از کاغذ و قلم برای نوشتن مشخصات کتاب خبری نیست - خدا اجرشان بدهد. اما، اما نوشتهای کنار مانیتورها خودنمایی میکرد.
هشدار میداد یا نمیدانم آگاهی میداد تا اطلاع ثانوی به دلیل مشکلات سیستم کتاببر، امانت کتاب از مخازن بسته میسر نیست! خب مثل همیشه. این بار فقط شکلش عوض شده یا بهتر است بگویم واقعیت عیان شده است. پس مشکل چیدن کتاب نبود، سیستم ریل کتاب بوده است. یعنی یکسال به هزاران نفر دروغ گفتهاند! البته مهم نیست. به نظر شما مهم است؟ مهم آن است کتابی که میخواستی، نبود یا نیست. سه کتاب در بخش علوم انسانی مدنظرم بود. دعا میکردم که در مخازن بسته نباشند. یکی از سه کتاب در مخازن بسته بود. کتابی که برایم مهم بود اما میشد یک جوری با آن دوتای دیگر فعلا کار کرد. آن یکی را از جای دیگری جور میکردم. شاید از یک کتابخانه عمومی! خیلی خوشحال به طبقه بالا رفتم، کارتم را تقدیم کتابدار محترم کردم، ایشان پرینت درخواستها را گرفتند و روانه مخزن شدند. من در این فاصله روی مبل چرمی سبزرنگ معروف نشستهام. دقایقی بعد خانم کتابدار با یک کتاب، بله تنها یک کتاب از دو کتاب میآید و میگوید:
<یکیاش هم نبود.>
<چرا؟>
<سر جایش نبود.>
<در مخازن بسته نبود.>
<بله. اما نبود.>
<مگر سیستم اصولا برای کتابی که امانت باشد، پیام نمیدهد؟ یعنی این کتاب امانت است؟>
<بله. این امانت نیست. شما دوباره انتخاب کنید.>
<یعنی بروم پایین و دوباره همین کتاب را سفارش امانت بدهم؟>
<نه! یک کتاب دیگر را سفارش بدهید>!
<نه! خیلی ممنون.>
همان یک کتاب را گرفتم و آمدم نشستم. کمی عصبانی بودم اما پیش خودم گفتم الان میروم سراغ کتابهای مرجع و یک جوری به هر حال از وقتم استفاده خواهم کرد. اما از کتابهای مرجع تاریخ، خبری نبود! بخش اعظم کتابها جمع شده بود. حالا دیگر اگر کارد میزدی خونم درنمیآمد. آمدم نشستم. در این فاصله به اطرافم نگاهی کردم. کتابخانه بیش از پیش شلوغ بود. میشد گفت تک و توک جای خالی پیدا میکردی. پیش خودم گفتم، اگر مخازن - البته نه همه آنها ولی بخش عمدهای - بسته است، پس چرا کتابخانه اینقدر شلوغ است؟ حس کنجکاوی وادارم کرد بلند شوم و چند قدمی بالای سر میزها بزنم و با بعضی از اعضا صحبت کنم. در یک ارزیابی شتابزده در طبقه دوم بخش علوم انسانی به چند نکته جالب پی بردم. اول: بیشتر کسانی که مشغول مطالعه بودند، دانشجوی لیسانس بودند. دوم: حدود هشتاد درصد در حال مطالعه جزوههای دانشگاهی و نه کتاب بودند! سوم: از آنجا که در آستانه امتحانات فوقلیسانس هستیم کتابخانه شلوغتر از همیشه است چون همگی مشغول خواندن درسهای کنکور هستند. بعد از این ارزیابی، لپتاپ را خاموش کردم، کتاب را خیلی محترمانه پس دادم، به خانه آمدم، ناهار خوردم و بعد گفتم که به کتابخانه ملی نروم تا... تا کی؟ نمیدانم.
بهزاد کریمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست