سه شنبه, ۲۸ اسفند, ۱۴۰۳ / 18 March, 2025
مجله ویستا

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

نگاهی به فیلم «قوی سیاه» آخرین ساخته دارن آرنوفسکی

دارن آرنوفسکی از جمله فیلمسازانی ا‌ست که از نخستین آثارش نشان داده علاقه ویژه‌ای به استفاده خارج از عرف و ساختارشکن از ابزار سینما و شیوه‌های بیانی و بصری در ارتباط با آن دارد. آثار آرنوفسکی در ذات خود مسحورکنندگی و اغواگری را توام با بیان احساسی ورای حیرت و شعف در قالبی نو و تجربه‌گرا به مخاطب ارائه می‌دهد. آرنوفسکی در فیلم‌های ابتدایی‌اش چون «پی» و «مرثیه برای یک رویا» سبک خاصی را با ریتم تند، حرکت‌های شتابان دوربین و تدوین غیرمعمولِ همراه با پیوندی آوانگارد از همنوایی موسیقی و تصویر ارائه داده است. او در دو فیلم بعدی‌اش «چشمه» و «کشتی‌گیر» از این شیوه تا حدی فاصله گرفت و راهی جدید و گاه سرشار از پیچیدگی‌های روایی و نظری برگزید. آرنوفسکی در آخرین ساخته‌اش «قوی سیاه» مانند «کشتی‌گیر» سراغ داستانی برگرفته از رویدادی انسانی و حرفه‌ای رفته است با همان رویکردهای آشنای این عرصه، چون تقابل برای حفظ بقا و جایگاه برتر.

اگر وجه بارز در «کشتی‌گیر» زمختی‌های زندگی یک کشتی‌گیر حرفه‌ای ورشکسته بود این‌ بار صحبت از ظرافت و نظم است. نظم و آرامش دو ویژگی بارز هنر باله‌اند و زمانی زندگی حرفه‌ای یک بالرین معنا می‌یابد که در این دو خلاصه شود. دارن آرنوفسکی در آخرین فیلمش «قوی سیاه» جهانی را از ورای آن شکوه و زیبایی که خاصه این هنر است به تصویر می‌کشد؛ سرشار از آشوب و هرج و مرج، استیصال و عصیان‌های فردی. او هنری را به چالش می‌کشد که همیشه در نگاه نخست فَر و شکوهش شم‌نواز بوده است.

نینا سیرز تمام دوران زندگی‌اش را صرف تمرینات طاقت‌فرسا و فرسایشی باله کرده و امروز در یکی از معتبرترین سازمان‌های هنری مشغول به کار است. او مصمم است در اجرای تازه‌ای از باله دریاچه قوی چایکوفسکی نقش شاخص «قوی سفید» را از آن خود کند؛ نقشی دوسویه و چالش‌برانگیز. مدیر و طراح نمایش‌های این باله اطمینانی به توانایی نینا برای انجام چالش‌های بازی در دو نقش قوی سفید پاک و قوی سیاه اغواگر و گمراه‌کننده ندارد: «در چهار سالی که شاهد نمایش تو در این کمپانی بوده‌ام از مهارت‌ات در اجرای ظریف و دقیق حرکات این نمایش حیرت‌زده شده‌ام، اما هرگز ندیده‌ام خودت را در حس این نمایش‌ها رها کنی.

گاهی با خودم فکر می‌کنم این همه زحمت برای چیست؟» گرچه نینا بهترین گزینه برای ایفای نقش قوی سفید است اما باید راهی برای بیرون کشیدن احساس درونی خود بیابد تا بتواند نقش قوی سیاه را به تصویر بکشد؛ از سفیدی لباسش دل می‌کند، سیاه می‌پوشد. او به این رفتارهای سیزیف‌وار ادامه می‌دهد و تا آنجا پیش می‌رود که به فرجامی پر از تردید و آشفتگی می‌رسد. تم ثابت فیلم بر کمال‌طلبی نینا شکل می‌گیرد که ریشه مشکلات اوست و به وسواسی جانکاه و آزاردهنده بدل شده است. نبرد نینا با خود برای کالبدشکافی روانی و برانگیختن نیروی درونی و عینیت بخشیدن به انسانی درون انسان و افتادن به ورطه مازوخیسم، خیال‌پردازی و وهم، جان‌نمایه این درام پرکشش است. نینا مرکزیت داستان را دارد؛ تمام کاراکترها در ارتباطی مستقیم با او هستند. مادر شیفته اوست؛ اتاقش را با تصویرهای نینا پوشانده، خانه را چون سالن تمرین آراسته است؛ یک آن از نظارت بر او دست نمی‌کشد.

او نینا را خود می‌بیند. تمام کسب‌نکرده‌ها و ناداشته‌ها را در وجود او حقنه کرده است و به تعبیری نارسیسیسمی که در کالبد دیگری جان گرفته است. نینا با بث مواجه می‌شود، ستاره سابق، استثمارشدگی‌ و چگونگی به جنون و فروپاشی رسیدنش را می‌بیند. لیلی می‌تواند جایگزین مناسبی برایش باشد و همچنین دستمایه‌ای برای رسیدن به حس «قوی سیاه». خیال‌پردازی و حسادت نیرویی را در او برمی‌انگیزاند که تا حذف لیلی پیش می‌رود. رابطه نینا و لیلی کنتراست خوبی را ایجاد می‌کند و در برابر تقابل با برداشت مخاطب به یک انفعال توجیه‌پذیر دست می‌یابد. فیلم سرشار از روابط و سببیت‌ها و سمبل‌ها و نشانه‌هاست. در این بین آیینه چون یکی از کاراکترها نقش‌آفرینی می‌کند، در همه جا حضور دارد و گاه هزار تکه است و اغلب تصویر نهان را آشکار می‌کند و به مدلولی برای عریان‌سازی درونیات وجودی نینا بدل می‌شود. «قوی سیاه» همانندی‌های آشکار و غیرقابل انکاری با اثر چایکوفسکی دارد.

کاراکترها به خوبی جای‌گذاری شده‌اند و فیلمنامه‌نویسان با درایتی مناسب حال، روایتی با ‌شناسه‌های مدرن را برگزیده‌اند. شخصیت‌پردازی‌های دقیق و پروسواس در اجرایی مینیاتوری از سوررئالیسم سبب شده به خوبی زوایای پنهان کاراکترها آشکار شود. در این بین کاراکتر توماس لِروی با بازی وینسنت کسِل تضادی را با دیگر کاراکترها ایجاد می‌کند. حضورش آن گیرایی و کاریزما را برای ایفای چنین نقشی که مایه‌های جذابیتی فوق‌العاده‌ای می‌توانست داشته باشد، ندارد. در کل اثر تصویری که از مردان ارائه می‌شود دلچسب نیست (البته به دور از تعصبات رایج معمول). «قوی سیاه» با بازی او معنا یافته است، همان طور که بهترین آثار گاه با بازی هنرپیشه‌هایشان شناخته شده‌اند؛ پورتمن فیلم را از آن خود کرده است. پورتمن و میلا کانیز برای ایفای نقش‌هایشان مصائب بسیاری کشیده‌اند و جایزه بهترین بازیگر نقش اول زنِ گلدن‌گلوب تاییدی بر بازی ناتالی پورتمن است.

فیلمبرداری روی دست متی لیباتیکو در سیالی و شاعرانگی اثر در زمانی که با موسیقی جاودان چایکوفسکی همراه می‌شود تصویری سکرآور و بی‌بدیل را می‌آفریند. آن نگاه نیست‌انگارانه‌ اغراق‌آمیزی که در آثار پیشین دارن آرنوفسکی وجود داشت اینجا هم خودنمایی می‌کند. ترکیب‌بندی‌های «قوی سیاه» ترکیب نابی از تمام همبستگی‌های فرمی و ابزاری سینمایی‌ است اما این سیاه‌نمایی اغراق‌شده از محیط پیرامون کاراکترها و آن تصویرسازی‌های به ظاهر ترسناک تا حدی از ایستایی اثر می‌کاهد. آرنوفسکی بسیار کوشیده از بازی با جلوه‌های ویژه و افتادن در دام تصویرهای گرافیکی بگریزد اما در سکانس‌های پایانی برای ایجاد حس تعلیق بیشتر، از این حیث بهره مناسبی نبرده است. با تمام این تفاسیر «قوی سیاه» اثری‌ است پرقدرت و ماندگار.

گودرز مهربان

عنوان شعری از مهدی حمیدی