پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

۸۰ درصد مردم, زیر خط فقر


۸۰ درصد مردم, زیر خط فقر

این خط تا ناكجاآباد ادامه دارد خطی است نامرئی به نازكی یك مو با كوچك ترین لغزشی از آن, پایین می افتی این خط دست نیافتنی تر از این حرف هاست خطی كه با فقر گره خورده

این خط تا ناكجاآباد ادامه دارد. خطی است نامرئی به نازكی یك مو. با كوچك‌‌ترین لغزشی از آن، پایین می‌افتی. این خط دست نیافتنی‌تر از این حرف‌هاست؛ خطی كه با فقر گره خورده. اینجا، بالا و پایین شدن چند درصدی قیمت‌ها تو را می‌برد پایین خط. آن وقت بالا آمدن از آن دیگر كار هركسی نیست.

چرایی این موضوع كه در چند جمله خلاصه نمی‌شود؛ پس سراغ سعید مدنی، جامعه‌شناس و تحلیلگر مسائل اجتماعی می‌رویم تا از چند و چون جامعه‌ای كه هر روز فقیرتر می‌شود، آگاه شویم.

گفت‌وگوی ما در ارتباط با پدیده فقر است. معمولا تصوراتی كه ما در مورد افراد فقیر داریم، تصوراتی كلیشه‌ای هستند. مثلا فقیر را انسانی می‌دانیم كه لباس ژنده پوشیده یا كنار خیابان ایستاده و مشغول تكدی‌گری است.

در حالی كه اگر بخواهیم بحث خوبی داشته باشیم، قبل از هر چیز باید معلوم كنیم فقیر كیست؟ به همین دلیل ابتدا شما تعریف درستی از فرد فقیر به ما ارائه دهید، چون ممكن است حتی شهروندی لباس‌های مرتبی داشته باشد و بنا بر تعریف عام فقیر باشد.

در ارتباط با بحث فقر دو دیدگاه بسیار كلی وجود دارد، اولی تعریفی است كه به فقر درآمدی اشاره دارد یعنی سقف درآمدی در جامعه وجود دارد كه اگر درآمد فردی از آن میزان درآمد كمتر باشد، فقیر نامیده می‌شود، دیدگاه دوم،‌دیدگاهی است كه به فقر قابلیتی اشاره دارد به این معنی كه اگر توانایی و امكان دسترسی به مجموعه‌ای از فرصت‌ها برای شخص وجود نداشته باشد در آن صورت در دسته افراد فقیر جا می‌گیرد. تعاریفی كه در گروه اول می‌گنجند قدیمی‌تر هستند و از گذشته تعریف فقر بر مبنای میزان درآمد بررسی می‌شد.

اما بعدا به دلیل مطالعات و تحقیقاتی كه آمارتیاسن انجام داد، موضوع فقر قابلیتی مطرح شد. در توضیح این بحث باید بگویم كه تعیین فقیر از طریق خط فقر مشكلاتی داشت و در واقع اشكالاتی به وجود آمد كه زمینه ایجاد تعریف قابلیتی را به وجود آورد. ر واقع اگر ما،‌خطی را به عنوان خط فقر مشخص كنیم، این خط با توجه به ویژگی‌های افراد می‌تواند متناسب باشد یا نباشد. مثلا اگر بگوییم كسی میزان درآمد بیشتر از فلان‌قدر در ماه را داشت، فقیر محسوب نمی‌شود.

این میزان برای یك فرد سالم و یك فرد دچار معلولیت ممكن است متفاوت باشد. چون یك فرد دچار معلولیت برای اینكه نیازهای خود را برآورده كند،‌هزینه‌های بسیار بیشتری دارد؛ یا یك زن در مقایسه با یك مرد، یا فردی كه دسترسی به قدرت و ساخت سیاسی دارد امكانات بیشتری برای خارج شدن از فقر دارد تا كسی كه چنین امكانی را ندارد.

حتی فردی كه آموزش دیده هست، امكانات بیشتر و هزینه‌های كمتری برای خروج از فقر دارد. بنابراین آمارتیاسن ما را به این مساله واقف كرد كه فقر را نمی‌توانیم بر مبنای میزان درآمد اندازه‌گیری كنیم. بلكه باید فقر را با توجه به میزان دسترسی به فرصت‌ها توضیح دهیم.

برای همین، این مفهوم از فقر یعنی فقر قابلیتی كه به نحوی با عدالت هم در ارتباط است در نهایت با بحث دموكراسی و توسعه‌یافتگی هم پیوند می‌خورد. به این معنی كه برای برقراری فرصت‌های برابر در جامعه باید دموكراسی ایجاد شود.

▪ صحبت از فرصت‌ها به میان آمد. ‌می‌شود در ارتباط با این فرصت‌ها بیشتر توضیح دهید. این فرصت‌ها چه موقعیت‌هایی هستند؟

در واقع منظور فرصت‌هایی است كه امكان دسترسی به زندگی بهتر را برای فرد ایجاد می‌كند. در وهله اول‌، منظور نیازهای اولیه است. یعنی دسترسی به آموزش، بهداشت، مسكن و شغل مناسب. اینها، ‌همه امكاناتی هستند كه هر چقدر فاصله فرد تا آنها بیشتر باشد، امكان اینكه فقیر شود یا به زیر خط فقر سقوط كند، ‌بیشتر می‌شود.

در كنار اینها، ‌بحث به حوزه‌های قدرت هم وارد می‌شود. اینكه فرد چقدر بتواند در زندگی خود و جامعه موثر باشد. از اینجا، مجموعه فرصت‌ها، دایره بسیار وسیعی پیدا می‌كند، فرصت برای داشتن یك زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و سیاسی‌ مطلوب.

▪ فكر نمی‌كنید این نظریه گرفتار نوعی دور باطل است؟

چون ما،‌حتی برای اینكه فرصت‌های سیاسی خوبی در جامعه پیدا كنیم نیازمند داشتن درآمد مالی خوب هستیم. من به عنوان یك شهروند با درآمد متوسط تنها می‌توانم در روند دموكراتیزه شدن جامعه، رای بدهم. در حالی‌كه فردی كه درآمد بالایی دارد، می‌تواند كاندیدای انتخابات شود یا برای رای آوردن فردی خاص سرمایه‌گذاری كند.

▪ یعنی در نهایت داشتن تمام فرصت‌ها به داشتن درآمد بالا معطوف می‌شود. این موضوع زیاد به نوع این تعریف برنمی‌گردد چون در بحث فقر در آمدی هم این موضوع وجود دارد كه در فرآیند توسعه كدام بعد توسعه باید مورد توجه قرار بگیرد؟ توسعه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا زیست محیطی؟

و چطور می‌شود این مجموعه را با هم پیوند داد؟ و اینكه كدام الگو می‌تواند فقر را كاهش دهد؟ در پاسخ به این سوال‌ها،‌بحث توسعه پایدار مطرح می‌شود كه فصل مشترك توسعه‌های مختلف است. هیچ ضرورتی وجود ندارد كه ما فكر كنیم این بازی مرغ و تخم‌مرغ یعنی تقدم توسعه اقتصادی بر دیگر انواع توسعه‌ها را باید ادامه دهیم. توسعه متوازن به میزانی كه در زمینه اقتصادی رشد ایجاد می‌كند در دیگر زمینه‌ها هم ایجاد رشد می‌كند.

حالا اگر شما بر فقر درآمدی تكیه كنید، ناچارید دنبال این موضوع بروید كه مجموعه افراد جامعه درآمد بیشتر از خط فقر داشته باشند. اینجا بحث دیگری پیش می‌آید.اینكه چطور می‌توان درآمد افراد را افزایش داد؟پاسخ‌ها متنوع است، بعضی معتقدند رشد اقتصادی باید رخ دهد تا درآمد جامعه افزایش پیدا كند و به خودی خود فقر از بین برود؛ نظریه‌ای كه دیگر چندان اعتبار ندارد.

▪ اما ‌در تعریف دوم در واقع پیشاپیش پذیرفته می‌شود كه فقر در یك بستر توسعه پایدار یا متوازن امكان‌پذیر است چون نیازهای فرد صرفا در درآمد قرار نمی‌‌گیرد.حالا اگر با تعریف اول ، یعنی فقر درآمدی به جامعه ایران نگاه كنیم،‌می‌توانیم به این نتیجه برسیم كه جامعه ایران طبقه متوسط را از دست داده، طبقه‌ای كه بسیاری سیاستمداران هم روی آن حساب می‌كنند. در حقیقت ما با جامعه‌ای دو قطبی روبه‌رو هستیم. درصد كمی از افراد، بالاتر از خط فقر قرار گرفته‌اند و درصد بالایی به زیر آن سقوط كرده‌اند. شما این نظر را قبول دارید؟

در مورد اینكه به طور كلی شكاف درآمدی و نابرابری در جامعه ایران به میزان قابل توجهی بالاست و به شدت افزایش پیدا كرده است، اصولا شكی نیست. شاخص‌های نابرابری در ایران از بسیاری از كشورهای منطقه بالاتر است. شكاف نابرابری ایران، حتی از پاكستان هم بالاتر است،‌كشوری كه به نظر ما كشوری فقیر است.

شاخص‌های مختلفی این نابرابری را نشان می‌دهد، مثل میزان درآمد دهك بالای جامعه به دهك پایین یا میزان هزینه‌های دهك(ده درصد) بالای جامعه به دهك پایین جامعه. این شكاف در ایران به صورت غیرقابل تصوری افزایش پیدا كرده. وقتی نابرابری زیاد می‌شود، شانس اینكه گروهی بتوانند در وسط این نقطه قرار بگیرند، بسیار كاهش پیدا می‌كند.

در ایران هم طی سال‌های گذشته، این وضعیت به وجود آمده و اصطلاح «پرولتریزه شدن» طبقه متوسط در مورد آن به كار می‌رود. یعنی طبقه متوسط به دلیل اینكه درآمد ثابتی داشته،‌ نتوانسته وضعیت خودش را در طبقه متوسط حفظ كند. افزایش تورم وكاهش ارزش پول این طبقه را به سمت زیر خط فقر سوق داده. سیاست‌هایی هم كه در مورد مسائل اقتصادی و اجتماعی به كار گرفته شده،‌این موضوع را تشدید كرده.

وقتی سیاست‌های حوزه مسكن باعث می‌شود ۳۰ درصد جمعیت فاقد مسكن، ‌ظرف چند ماه دو برابر هزینه كنند، مسلم است كه عده قابل‌توجهی از آنها به زیر خط فقر سقوط می‌كنند. دلیل دیگر این وضعیت هم وجود خط فقر نسبی است. خط فقر نسبی تبیین كننده نوعی نابرابری در هر جامعه است. خط فقر نسبی یعنی اینكه اگر میانگین درآمدهای جامعه الف تومان باشد،خط فقر نسبی دوسوم آن در نظر گرفته می‌شود.

افرادی كه زیر این خط باشند،‌فقیر محسوب می‌شوند. در طول سال‌های گذشته و دهه شصت خط فقر نسبی روی دهك پنجم و ششم قرار داشت. یعنی ۵۰ درصد جامعه بالای خط فقر نسبی بودند و ۵۰ درصد جامعه پایین خط فقر نسبی. در دهه ۷۰ این خط فقر نسبی بین دهك ششم و هفتم قرار گرفت به این معنی كه ۶۰ درصد جامعه زیر خط فقر بودند. در دهه هشتاد، خط فقر بین دهك هفتم و هشتم قرار گرفت. یعنی در دوره هشتاد به طور میانگین بین ۷۰ تا ۸۰ درصد افراد جامعه زیر خط فقر قرار داشتند، یعنی طبقه متوسط دائم در حال ریزش به زیر خط فقر است.

▪ باتوجه به آماری كه ارائه دادید، اینكه فقر همواره به دهك‌های پایینی در حال سرایت است، می‌توانیم نتیجه بگیریم كه جامعه ایران درحال فقیر شدن است؟

زهرا بیگدلی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.