پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
عظمت و انحطاط یک قهرمان
«آندرهآ: بدبخت کشوری که قهرمان ندارد. گالیله: نه، بدبخت کشوری که احتیاج به قهرمان دارد.» (زندگی گالیله، برتولت برشت، ترجمه عبدالرحیم احمدی صفحه۲۵۷ و۲۷۶)
این گفتوگوی کوتاه و درخشان را میتوان به عنوان مدخلی برای ورود به دنیای شگفتانگیز نمایشنامه"زندگی گالیله" اثر برتولت برشت گرفت. مدخلی که میتواند ما را به لابیرنت شخصیتپردازی در این نمایشنامه رهنمون سازد. هر چند از این دست مدخلها در اثر برشت فراوان به چشم میخورد که میتواند ما را به جنبهها و لایههای گوناگونی از اثر برساند؛ چرا که اثر سرشار از این دیالوگهای درخشان است که هر کدام لایهای از لایههای اثر را بر ما مکشوف میسازد، اما در این جستار کوتاه تنها قصد داریم تنها یک لایه از اثر یعنی شخصیتپردازی آن را مورد بررسی قرار داده و بر آن تمرکز کنیم و سپس از این رهگذر به مقایسه آن با شخصیتپردازی در نمایشنامه"گالیله" داریوش فرهنگ و سعید شاهسواری دست بزنیم.
"گالیله" یکی از نوید دهندگان شروع دنیای جدید است، دنیایی که ظلمت قرون وسطایی و فشار انکیزاسیون پایان مییابد و طلیعه روشنگری و رنسانس در آن دمیدن میگیرد، دنیایی که خرد جایگزین اسطوره میشود و به تعبیر"ماکس وبر" از جهان افسونزدایی میشود؛ یعنی پایان عصر اساطیر و یا لااقل پایان عصر حکومت و استیلای اساطیر.
"برشت" در نمایشنامهاش این نکته را نیک میفهمد و از همین رو"گالیله" را نه در هیأت یک قهرمان یا یک اسطوره و یا حتی یک نماد، بلکه در قالب یک انسان به تصویر میکشد. انسانی از پوست و گوشت و خون؛ انسانی که میترسد و علی رغم درستکاریش ضعفهایی دارد. انسانی که تنپرور است و خوراک را دوست دارد. انسانی که شیفته علم است. انسانی که راستگو است، اما میتواند کلاهبرداری کند. انسانی که بر حقیقت پا میفشارد و جسور است، اما در همان حال متملق است و این انسان عصر جدید"گالیله" است و به همین دلیل مخاطب برشت میپذیرد، "گالیله" از حقیقتی که سوی چشمش را بر آن گذاشته روی برتابد؛ چرا که"گالیله" را به عنوان یک انسان با تمام ضعفها و قوتهایش پذیرفته است.
برشت از همان صحنه آغازین نمایشنامه بر جنبه انسانی گالیله و اسطورهزدایی از او پای میفشارد. هنگامی که"آندرهآی" نوجوان برای گالیله شیر آورده و درباره طلب شیرفروش با او گفتوگو میکند. ما گالیله را در حال استحمام مییابیم، عریان با تمامی جنبههای انسانیش. رفتاری که متعلق به عصر داستانهای قهرمانی نیست؛ چرا که در این گونه داستانها، شخصیتها در وضعیت آرمانی قرار دارند، نه نیاز به حمام دارند و نه خوراک و قضای حاجت و هر آن چه روزمره است، اما برشت گالیله را عریان به ما مینمایاند و شخصیت زندهای برای مخاطبش خلق میکند.
هر چه در نمایشنامه پیشتر میرویم این شخصیت زندهتر خود را به ما نشان میدهد. گالیله شیفته علم و حقیقت دوربینی را که از هلند آمده به نام خود به مقامات ونیز قالب میکند، گالیله راستگو و حقیقت طلب درباره لذت شکمپرستی داد سخن میدهد و گالیله جسور که به راحتی به مقامات میتازد، نامهای تملقآمیز به امیر فلورانس مینویسد. گالیلهای که حتی از طاعون نمیهراسد و حتی به قیمت از دست دادن جانش به تحقیقات علمیاش در فلورانس ادامه میدهد و با این عمل نشان میدهد که مرگ برای او چندان معنی ندارد.
به راحتی و با تهدید و ارعاب ساده مقامات کلیسا به مدت ۱۰ سال تمامی تحقیقاتش را به کنار مینهد و به یک زندگی آرام و بیدغدغه در مقام معلم امیر فلورانس راضی میشود.
پرداخت این جنبههای متضاد در شخصیتپردازی که موجب خلق شخصیتی زنده و باورپذیر میشود، تنها به شخصیت گالیله محدود نمیماند، بلکه در دیگر شخصیتهای نمایشنامه ـ البته نه بدین وضوح و نه با این حد ریزهکاری ـ دیده میشود.
"کاردینال بربرینی" که بعدتر پاپ اوربن هشتم میشود و گالیله را به دست مأموران انکیزاسیون میسپارد خود یک ریاضیدان است. او مدافع سرنوشت گالیله در واتیکان است و گالیله سالهای طولانی عمر و تحقیقاتش را مدیون اوست، اما در همان حال که فردی حقیقت طلب است و منطق علم را درک میکند، گالیله را تسلیم دستگاه تفتیش عقاید میکند.
کلیسا به عنوان نیروی آنتاگونیست در این نماینشامه نیروی شر مطلق نیست، همان گونه که گالیله و البته علم خیر مطلق نیست؛ چرا که اگر برشت به چنین اشتباهی دست میزد باز همان جهان اسطورهای را خلق میکرد که خود آن را محکوم کرده بود. اگر"بلارمین" در اجرای فرامین کتاب مقدس سرسخت و لجوج است و اگر مأمور تفتیش عقاید برای نگاه داشتن حرمت کتاب مقدس تا پای شکنجه و سوزاندن آدمها پیش میرود، در مقابل کاردینال بربرینی انعطافپذیر است. همان گونه که کشیش فرانچسکو، علی رغم ردای کشیش، ندای حقیقتجویی گالیله را میشنود و به آن میپیوندد.
در نقطه مقابل و در جبهه علم نیز علی رغم سختیهای حقیقتجویی شاهد تقلب و تزویر و ریا هستیم. اگر"جوردانو برونو" به دلیل پا فشاریش بر حقیقت سوزانده میشود، اگر"کپرنیک" تن به تبعید میدهد، اگر"آندرهآ" شاگرد گالیله حقیقت را از استادش دوستتر میدارد. در نقطه مقابل کسانی چون"ساگردو" و"موچیوس" را در نمایشنامه باز مییابیم که نخستین روح محتاط و محافظه کارش باعث میشود از حقیقت علم روی بگرداند و دومی که شاگرد محبوب گالیله است تبدیل به ابزار دست کلیسا و قدرت میشود.
از دیدگاه برشت تنها شرافت نزدیک به مطلق مردمان عامی کوچه و بازار هستند؛ "ننه سارتی" که در هنگامه سخت طاعون، گالیله را تنها نمیگذارد. پیرزن همسایه گالیله، که به او آب میدهد. مردمانی ساده که اگرچه علم و پیچیدگیهایش را نمیفهمند، اما انسانیت را درک کردهاند.
این شخصیتهای متنوع و گوناگون، لایههای فراوان شخصیتپردازی در نمایشنامه برشت را آشکار میکنند، شخصیتهای متعدد اما در همان حال متفاوت که نویسنده تمام آنها را به شکلی زنده و جاندار در مقابل ما ترسیم کرده و جنبههای گوناگون زندگی آنان را به ما نمایانده است.
آن چه در اقتباس"داریوش فرهنگ" و"سعید شاهسواری" جای خالی آن به شدت هر چه تمامتر خود را نشان میدهد، همین تنوع شخصیتپردازی است؛ چرا که وی دوباره همان نگاه اسطورهگرایانهای را برمیگزیند که برشت به شدت از آن پرهیز کرده است. او در اقتباس "گالیله" را تا اوج یک اسطوره بالا میبرد و با همان شدت به زمین میزند. در حالی که در نمایشنامه برشت این اوجگیری و سقوط بسیار ملایم و نادیدنی اتفاق میافتد. در اقتباس داریوش فرهنگ این اتفاق چنان سریع میافتد که برای مخاطب باور آن کمی دشوار به نظر میرسد و تنها با ارجاع به تاریخ است که میتواند آن را به خود بقبولاند.
در"گالیله" داریوش فرهنگ نشانی از تضادهای انسانی باز نمییابیم. او خیر مطلقی است که به یک باره و با قبول توبهنامه به شر مطلق بدل میشود و از این منظر است که سقوط و انحطاط او برای ما باورپذیر نیست.
همچنان که در نقطه مقابل و در جبهه کلیسا نیز نشانی از این تضادها نمییابیم؛ اگر چه کلیسا ـ شما بخوانید قدرت ـ در اقتباس فرهنگ، آهسته و قدم به قدم به پیش میرود و ابتدا با وعده و سپس با تهدید و پس از آن با شکنجه به جنگ گالیله ـ شما بخوانید حقیقت ـ میرود، اما از همان آغاز موضع کلیسا سخت و محکم است.
هر چند در این میان داریوش فرهنگ دست به انتخاب زیرکانهای میزند و با برجسته کردن نقش"ساگردو" در اثرش و استفاده از او برای مجاب کردن گالیله، نقش دو گانه علم و خرد را به خوبی به ما مینمایاند.
در اقتباس فرهنگ نشان چندانی نیز از مردم عامی محبوب برشت نمییابیم. او با حذف صحنههای کارناوال و نمایش در میدان شهر که اتفاقاً جزء دراماتیکترین و جذابترین صحنههای نمایش برشت است و با حذف مردم در محاصره طاعون، عملاً این لایه از شخصیتهای نمایش را نیز کنار میگذارد. هر چند در نمایشنامه سایهای محو، دور و گذرا از صحنه کارناوال دیده میشود که بسیار کمرنگ است.
در اقتباس فرهنگ همه چیز به شکل قالبی و کلاسیکش بازمیگردد چیزی که برشت با دشواری فراوان از آن اجتناب کرده است.
از این نکته با ذکر یک مثال بارز میگذریم: یکی از صحنههای جذاب نمایشنامه برشت دعوای کودکانه امیر فلورانس و آندرهآ است که هر دو همسال هستند و در پایان این صحنه امیر مدیسی گریان به آغوش زنان دربار پناه میبرد. با خلق این صحنه برشت از اسطوره حاکمان و امرا، اسطورهزدایی میکند و به تعبیری جنبه انسانی آنان را بر ما آشکار میسازد، امیری که یک کودک است میتواند، دعوا کند، بازی کند و به آغوش مادر و خواهرانش پناه برد. صحنهای که در اقتباس فرهنگ کنار گذاشته شده و به جای آن امیر بیارادهای نشانده شده که درباریان و مشاوران به جای او تصمیم میگیرند.
این صحنه، مثالی بارز از تفاوت استراتژی برشت در مقابل استراتژی داریوش فرهنگ در قبال شخصیتپردازی اثر است و نشان میدهد در اقتباس داریوش فرهنگ آن چه بیشتر مدنظر است مفاهیم، نمادها و نشانههاست، نه خلق شخصیتهایی زنده و جاندار.
نگاه نخست لاجرم به اسطورهگرایی کشیده میشود و نگاه دوم راه به اسطورهزدایی میبرد. البته نمیتوان از یاد برد که قرار نیست داریوش فرهنگ به دوبارهسازی اثر برشت روی بیاورد، چه آن وقت اقتباس و حتی اجرای آن در جغرافیا و زمانهای دیگر کمی عجیب به نظر میرسید؛ اما در همان حال این پرسش در مقابل ما قرار میگیرد که چرا اسطورهگرایی جایگزین اسطورهزدایی شده است؟ و آیا این به جای برداشتن قدمی به پیش، قدمی به پس نیست؟ البته در حوزه بحث شخصیتپردازی که موضوع اصلی این جستار است این نکته را نیز نباید از یاد برد که در فرایند این اقتباس، نمایشنامه کوتاه شده است؛ چرا که بیش از هر چیز اقتباسی برای اجرا انجام شده و شاید به صحنه بردن متن کامل نمایشنامه برشت ساعتها ـ حداقل ۳ ساعت ـ به درازا میکشید و این آن چنان که تجربه نشان داده از حوصله تماشاگر ایرانی خارج است ـ هر چند نمیتوان قضاوت مطلقی در این زمینه کرد ـ و این داریوش فرهنگ را مستلزم کوتاه کردن متن کرده و به تبع همین امر از دست رفتن لایههای شخصیتپردازی در اقتباسش را باعث شده است.
اما باز سوالی در پایان، ذهن ما را به خود مشغول میکند: آیا این توجیهی مناسب برای عدم جایگزینی این صحنهها و پر نکردن خلاءهای نمایش است؟
شاید اجرا و آن چه که تمهیدات اجرایی است، بتواند پاسخی به این پرسش بدهد.
رحیم عبدالرحیمزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست