یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

جنگ برای سلامتی مضر است


جنگ برای سلامتی مضر است

رسول پیره, نگاه موزه ای و تاریخ مصرفی به قهرمانان جنگ را به چالش می کشد

بار اول که از جنگ برگشتی ‌/‌ دیگر آستین پیراهن‌هایت به درد نمی‌خورد‌/‌ باردوم ‌/‌ قدم از قدم برنداشتی‌/‌ آن موقع بود که چکمه‌های تو هم شیء با ارزشی شد و آمدند و به موزه بردندش‌/‌ اتوبوس شلوغی که تو را برد‌/‌ با صندلی‌های خالی زیادی برگشت‌/‌ حالا این تخت روز به روز برایت بزرگ‌تر می‌شود‌/‌ هنوز از سیم‌ها و لوله‌های زیادی ردت می‌کنند، بی‌سیم چی خسته!‌/‌ هنوز پیامی در هوا معطل مانده‌/‌ سال‌ها بعد که تصادفا به یکی از بی‌سیم‌ها برسد‌/‌ می‌فهمند چه‌کارکرده‌ای؟‌/‌ این بیمارستان‌/‌ تنها بیمارستانی است که تخت‌هایش روز به روز کم می‌شود‌/‌ و باید هر روز بپرسی بغل‌دستی‌ام کجاست؟‌/‌ اکسیژن‌/ ‌اکسیژن‌/‌ مولکول‌های سبک اکسیژن‌/‌ همه جا اکسیژن دارد ‌/‌ جز این بیمارستان...‌/‌ با این همه‌/‌ خانم پرستار معتقد است‌/‌ جنگ برای سلامتی مضر است (پیراهن تو پرچم کدام جمهوری است ـ‌ رسول پیره)

ادبیات، بخش زنده حیات اجتماعی است، بازتابی از زندگی‌ها، حسرت‌ها، عشق‌ها، خوشی‌ها و ناکامی‌ها. به همین دلیل ادبیات علاوه بر این که متن‌هایی برای سرگرمی و لذت به مخاطبان عرضه می‌کند، برتلخی‌ها و تلخکامی‌های آنها نیز دست می‌گذارد. لحظه‌های خشن و دلخراش زندگی مردم را برابر چشمشان می‌آورد و اتفاقاً از طریق بازتولید همین رابطه‌ها و موقعیت‌ها، برای پیروز شدن بر این مرارت‌ها یا درک درست موقعیت‌های زمانی و مکانی به افراد یاری می‌رساند.

جنگ یکی از همین موقعیت‌های دشوار اجتماعی است. در سرزمینی که جنگ رخ داده، بخشی از سرمایه‌های مادی و معنوی کشور درگیر این حادثه می‌شود و چیزی که برای یک هنرمند ناراحت‌کننده است از میان رفتن سرمایه‌های انسانی، امیدها و آرزوهایی است که در جنگ از بین می‌روند.

شعر، لحنی خطابی دارد، شاعر در حال سخن گفتن با رزمنده‌ای مجروح است که بر تخت آسایشگاه ویژه مجروحان جنگی در زمان صلح افتاده و امیدی به بهبودی او نیست. گویی آخرین حرف‌هایی است که راوی با مخاطبش بیان می‌کند و این آخرین حرف‌ها، گزارشی است از آنچه او در جنگ انجام داده است. ‌

بیمار مجروح رو به مرگ، روزگاری رزمنده‌ای بوده که با وجود زخم‌ها و جراحت‌های پیاپی هربار عزم جنگیدن می‌کرده، پرواز دوستانش را دیده است و امروز غریبانه در گوشه بیمارستانی که تخت‌هایش روز به روز کمتر می‌شود، منتظر نشسته است.

با وجود این که هر کدام از این رویدادها ظرفیت حسی شدیدی دارد و شاعر می‌توانسته است لحن سوزناکی به شعر بدهد، راوی در گزارش خود از زندگی این قهرمان جنگ، خونسردی خود را حفظ کرده است.

مثلا او به جای تصویر کردن هجرت دردناک دوستان رزمنده مجروح تنها به همین تصویر کوتاه بسنده کرده که اتوبوس شلوغی که تو را برد‌/‌ با صندلی‌های خالی زیادی برگشت. با این وجود همین گزیده‌گویی و لحن خونسرد و بی‌طرف، اتفاقا به تاثیرگذاری بیشتر منجر شده است، چراکه شاعر به جای حضور و دخالت مستقیم در متن، بخشی از وظیفه کامل کردن حسی شعر را به عهده مخاطب گذاشته است.

یکی از پاره‌های مهم شعر جایی است که شاعر بدون این که باز هم قضاوت مستقیم خود را به شعر تزریق کند، وارد موضعگیری می‌شود. برخلاف آنچه گاهی گفته می‌شود شعر بی‌موضع ، اصولا موضوعیتی ندارد، اما آنچه مهم می‌نماید این که یک هنرمند چگونه موضع خود را در اثر هنری مشخص کند؟

وقتی شاعر می‌گوید: باردوم‌/‌ قدم از قدم برنداشتی‌/‌ آن موقع بود که چکمه‌های تو هم شیء با ارزشی شد و آمدند و به موزه بردندش، وارد موقعیت موضعگیری در برابر یک واقعیت بیرونی اجتماعی شده است. نگاه موزه‌ای، ویترینی و تاریخ مصرفی به قهرمانان یک جنگ را به چالش کشیده است، منتها این موضعگیری در پوشش یک تصویر شاعرانه ارائه شده است و مخاطب می‌تواند این برداشت را از این پاره داشته باشد که به موزه بردن و فراموش کردن قهرمانان جنگ، یک عمل نادرست و ناسپاسی است و می‌تواند این برداشت را هم داشته باشد که این اتفاق، خواه‌ناخواه جبر تاریخ است و چون نمی‌توان در گذشته متوقف ماند، لاجرم باید گذشته را به موزه سپرد و حفظ کرد اما باید برای آینده برنامه‌ریزی کرد.

این پوشیدگی و رازآمیزی در ذات یک اثر هنری است و قرار نیست هنرمند مانند یک سیاستمدار یا کنشگر اجتماعی، شعار بدهد و دست خود را رو کند.

اگر رسول پیره در این شعر از موقعیت خود به عنوان یک شاعر عدول می‌کرد و رازآمیزی شعر را فدای بیان موضعگیری اجتماعی و تاریخی می‌کرد، چیزی برای شعر باقی نمی‌ماند، شعر فرو می‌ریخت و فقط برای گروهی از طرفداران یک نگاه اجتماعی خاص، قابل بهره‌برداری بود. ضمن این که این پاره از شعر رابطه بینامتنی دوری با بخشی از شعر روزناگزیر زنده‌یاد قیصر امین‌پور ایجاد می‌کند (و کفش‌های کهنه ی سربازی‌/‌ در کنج موزه‌های قدیمی /‌ با تار عنکبوت گره می‌خورند) که از آنجایی که درآن شعر، شاعر از یک وضعیت موعود سخن می‌گوید و در اینجا سخن از یک وضعیت موجود است، این تقابل نیز به درک شعر بیشتر کمک می‌کند.

نقطه اوج شعر وقتی است که این شعر با لحن گزارشی خود به خونسردی خانم پرستاری ختم می‌شود که در بیمارستانی کار می‌کند که مجروحان جنگی یکی یکی در آن به شهادت می‌رسند.

خانم پرستار در پایان ناگهان وارد شعر می‌شود، انگار در اتاقی که راوی و مخاطب شعر در آن نشسته‌اند را باز می‌کند و جمله‌ای می‌گوید و می‌رود. او چنان از جنگ سخن می‌گوید که گویی از سرماخوردگی حرف می‌زند. لحن بی‌تفاوت، طعنه‌آمیز و عافیت‌طلبانه خانم پرستار در پایان شعر تلنگری نیز می‌تواند به همه ما باشد که در کدام موقعیت در زندگی خود نشسته‌ایم؟ آیا همه ما خانم پرستاری نیستیم که مرگ یک قهرمان، تکانمان نمی‌دهد؟

آرش شفاعی