پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
نگاه انتقادی به تحلیل های اقتصادی
![نگاه انتقادی به تحلیل های اقتصادی](/web/imgs/16/166/lbpxw1.jpeg)
توماس مایر استاد اقتصاد در دانشگاه کالیفرنیا دیویس است. مایر در دانشگاههای نتردام و میشیگان نیز تدریس کرده است. وی مقالات بسیار زیادی در ژورنالهای علمی نوشته است و نویسنده هشت کتاب از جمله «حقیقت در برابر دقت در علم اقتصاد» بوده است. او ریاست انجمن اقتصادی غرب در ۱۹۷۸ و شبکه بینالمللی روش اقتصادی در ۸۹-۱۹۷ را بر عهده داشته است.
● در ستایش از کتاب
فاکوندو البرونزو کرسپو: «ای کاش زمانی که دانشجوی اقتصاد بودم کتابی مثل این را خوانده بودم. این کتاب را باید فراتر از مقدمهای بر علم اقتصاد بدانیم. کتاب مایر مقدمهای بر تفکر اقتصادی است.»
دیوید کلندر: «این کتاب، مایر کلاسیک است، کتابی منطقی، پر از اطلاعات و فروتنانه.»
جان هایفرون: «این کتاب بینشهای ارزشمندی به خوانندگان درباره شیوه کاربرد تئوری اقتصادی برای مسائل مهم اجتماعی در جهان امروز میدهد.»
در ادامه کتاب «دعوت به اقتصادخوانی» نوشته «توماس مایر» معرفی میشود. بخشهایی از این کتاب، از هفته آینده روزهای پنجشنبه در همین صفحه منتشر خواهد شد.
ما در عصری زندگی میکنیم که انبوه اطلاعات به سویمان هجوم میآورد. حالا دیگر مساله این نیست که چگونه میتوان اطلاعات بیشتری به دست آورد، بلکه مساله به توانایی تشخیص اطلاعات اصیل و مفید از اطلاعات تقلبی و دروغین تغییر یافته است.
به این خاطر کتاب حاضر میخواهد خواننده را به مصرفکننده بهتر اطلاعات و موضوعات اقتصادی تبدیل کند. با خواندن این کتاب، توانایی بهتری در تشخیص جنس اصل از جنس تقلبی پیدا کرده یا به بیان کمتر مودبانه، ردیابهای تشخیصدهنده شما حساستر میشود.
در دروس و کتب مقدماتی اقتصادی کوشش میشود تا علم اقتصاد را با معرفی مفاهیم و تئوریها آموزش دهند و سپس با مثالهای عینی برگرفته از زندگی روزمره توضیحاتی داده میشود با این قصد که تئوری روشن و توجیه شود.
گروهی دیگر از کتابها از قبیل Freakanomics نوشته استیون لویت و استفن دوبنر از مثالهای کمتر آشنا مثل رفتار کشتیگیران سومو و تمایل فروشندگان مواد مخدر به زندگی با مادرانشان استفاده میکنند تا نشان دهند چگونه علم اقتصاد قادر به تبیین همه گونه رفتارهایی است که به ظاهر معماگونه دیده میشوند و به این ترتیب، قدرت و برد تحلیل اقتصادی را به نمایش میگذارند.
این کتاب خطسیر متفاوتی را دنبال میکند. تاکید ما بر مسائل ملموس مرتبط با سیاستهای اقتصادی است که بیشتر آنها را از نوشتههای روزنامهها گرفتهایم، زیرا که قصد نداریم ساختار نظری تحمیلی و ابزارهای فنی شسته رفتهای به خواننده بدهیم یا او را به واکنش «بهبه چهچه» واداریم، بلکه خواهان کمک به خوانندگان هستیم تا در برخورد با سیاستهای پیشنهادی، تفکری انتقادی پیدا کرده و نقطه ضعفها و ایرادات در استدلالهای موافق یا مخالف با آنها را بیابند.
چنین توانایی برای ارزیابی آنچه که میشنویم یا میخوانیم را میتوان با آموزش حجم بالای تئوری کسب کرد، اما همین توانایی را نیز میتوان با آموزش تئوری نسبتا اندک و در عوض بسط دادن درک شهودی و فهم متعارف خواننده و با ایجاد عادت به کار بست این فهم متعارف را به شیوه انتقادی القا کرد، نه اینکه هر استدلالی را بپذیریم صرفا چون که از نتیجهگیری آن احساس رضایتمندی میکنیم یا آن را رد کنیم چون نتیجهگیریهای آن به مذاقمان خوش نمیآید.
شگفتآور است که تا چه حد فهم متعارف، همراه با تلقی انتقادی و میل به تفکر و تامل درباره یک مساله به جای چنگزدن به نتیجهگیری که به ما رضایت درونی میدهد، قادر به هدایتمان در عرصه اقتصاد است.
کسب چنین مهارتی در یافتن نقاط ضعف استدلالها، از طریق بحث و جدل با کسانی که در سمت دیگر موضوعات اقتصادی ایستادهاند بسیار مفید خواهد بود اما من امیدوارم کتاب کاری بیش از این انجام دهد: اینکه شما را از خطاها در برخی استدلالهای طرحشده از جانب خودتان نیز آگاه سازد؛ تا میل بیشتری بیابید کسانی را که در سمت دیگر بحث هستند تصدیق کنید و قبول کنید آنها لزوما گرفتار جزماندیشی، ایدئولوژی، بلاهت اخلاقی، نفع شخصی یا حماقت محض ناشی از پیری نشدهاند.
بیشتر موضوعات اقتصادی به بحث و جدل کشیده میشوند نه به آن خاطر که یک طرف ظاهرا بر حق بوده و طرف دیگر ظاهرا حرف نادرستی میزند، (به خصوص اگر جای مناسبی برای ملاحظات غیراقتصادی در نظر بگیریم که به درستی بر ارزیابیهای ما از سیاستهای اقتصادی تاثیر میگذارد)؛ بنابراین اگر چه احتمال دارد برخی خوانندگان با انتقاد کردن من از موضع مطلوب آنها خشمگین شوند، امیدوارم که کتاب به فرونشاندن تب و تاب حاکم بر شعارهای سیاسی کمک کرده و قدمی کوچک در نزدیک کردن افکار ما بردارد.
کوشش من به ویژه این است که نشان دهم بیشتر اختلافنظرها در سیاستهای گوناگون اقتصادی به علت تفاوتها در ارزشها نیست، به این صورت که یک طرف به طرفداری از سیاستهای کمک به فقرا برمیخیزد و طرف دیگر طرفدار سیاستهای کمک به ثروتمندان است، بلکه اختلافنظرها بر سر مسائل واقعی است مثل اینکه فلان سیاست چه اثری خواهد داشت.
امیدوارم که خواننده این کتاب، هنگام برخورد با اطلاعات و استدلالهایی که نه صرفا اقتصادی بوده، بلکه از سایر حوزهها آمده است تشویق به نگاه انتقادی شود: برای مثال، وقتی گزارشی را میخوانید که نوشته است باید ورزش کنید چون یک بررسی نشان داده است کسانی که ورزش میکنند تندرستتر هستند باید از خود بپرسید کدام یک علت و کدام یک معلولند. به همین ترتیب، هنگام خواندن این شکایت که آمریکاییها، برعکس سایر کشورها، تمایلی غیرعقلایی برای استفاده از وسایل نقلیه شخصی دارند از خود میپرسید که آیا این تمایل به حملونقل شخصی تا حد زیادی عقلایی نیست، چون که تراکم پایین مسکن در آمریکا، حملونقل عمومی کارآ را در این کشور به اندازه سایر کشورها شدنی نمیسازد.
چنین شکاکیتی نیاز به هیچ دانش تخصصی در فیزیولوژی یا مهندسی ترافیک ندارد بلکه صرفا میل به اتکا بر دانشی دارد که پیش از این داشتهاید. در فلسفه حوزهای به نام منطق کاربردی داریم که این کتاب با وجود محدود بودن به علم اقتصاد، سعی در پیشبرد آن هم دارد. اقتصاد یک روش راحت برای آموزش منطق کاربردی ارائه میدهد چون بسیاری از استدلالهای اقتصادی که میتوان نمونههایش را در رسانهها پیدا کرد به آسانی از کار میافتند.
● مقدمه
درباره علم اقتصاد کمبود اطلاعاتی وجود ندارد. اگر در جستوجوی بحثهای جامع هستید، کتب درسی وجود دارند و اگر تحلیلهای تخصصیتر و دانشورانهتری را ترجیح میدهید تا دلتان بخواهد تکنگاریها و مقالات نشریات علمی موجود است. اگر در جستوجوی اطلاعات درباره آخرین تحولات هستید، ماجراهای بیشماری در رسانهها داریم در حالی که برنامههای تلویزیونی، مجلات و کتابها عطش آنهایی را که در جستوجوی توصیه برای چگونه سرمایهگذاری کردن هستند سیراب میکنند و اگر شما از خود بیخود میشوید و میخواهید خونتان به جوش بیاید، بیشتر سرمقالهها و مقالات مجلات، حکایتهای دردناک درباره حماقت و رشوهگیری طرف دیگر و خردورزی و پرهیزکاری آنهایی که ایدئولوژیتان را قبول دارند ارائه میدهند.
● این کتاب چه چیزی ارائه میدهد
این کتاب سعی دارد نیاز متفاوتی را برآورده سازد: توانمندسازی شما تا استدلالهای اقتصادی سست و ساختگی را نشان کنید یعنی مصرفکننده منتقد و نه منفعل استدلالهای اقتصادی بشوید و قدرت یابید تا سرتان را در بیرون از این دریای اطلاعات معتبر و نامعتبر نگه دارید. به این جهت مثالهای بسیاری از استدلالهای ساختگی ارائه داده و توضیح میدهیم چرا نادرست هستند. مضمون آن این است که در بیشتر علم اقتصاد، هر چند نه به هیچ وجه در تمام آن، تفکر اندکی جدی میتواند راهگشا بوده و موفق شود. هر چند تمرکز کتاب فقط روی یک موضوع یعنی علم اقتصاد است، تاکید آن بر اندیشیدن درباره مسائل از طریق ابزارهایی است که میتوان آن را کتابی درباره منطق کاربردی توصیف کرد.
اما این کتاب صرفا یک تمرین در نفی و انکار نیست. برخی تئوریهای اقتصادی ارائه میشود چون که برای ردیابی استدلالهای اقتصادی ساختگی به آنها نیاز است، اما تئوری که ارائه میشود نسخه ساختارمند و به دقت تشریح شدهای که در کتب درسی استاندارد یافت میشود، نیست. این کتاب حالت صوری نداشته و سعی در ارائه «احساس» شهودی از علم اقتصاد دارد، کاری که اغلب کلاسهای اقتصاد انجام نمیدهند چون تاکید قوی بر ابزارهای فنی اقتصاد دارند؛ بنابراین حتی آنهایی که دورههای اقتصاد را گذراندهاند چیزهای جدیدی در این کتاب پیدا خواهند کرد.
برای اینکه کتابی در حجم متوسط تهیه شود و تا حد امکان ساده باشد، در بیشتر جاها که شدنی بود، از مفاهیم تئوریک که نیاز به توضیحات استادانه دارد پرهیز کرده و معدود اصطلاحات فنی را تا حد امکان معرفی کردم. در این کتاب زبان حرفهای اقتصاددانها را نخواهید آموخت. برای مثال منحنیهای عرضه و تقاضا فقط در پیوست آمده است که بدون از دست دادن پیوستگی بحث قابل حذف شدن است. برنامههای درسی مقدماتی اقتصاد نیاز به نمودارهای زیادی دارند، چون که این دورهها نه فقط میخواهند آموزش عمومی اقتصاد برای دانشجویان سایر رشتهها باشند، بلکه بنیانهایی فراهم میکنند که دانشجویان اقتصاد برای درسهای پیشرفتهتر خود نیاز دارند. بر عکس، من فرض میکنم خوانندگان این کتاب برنامهای برای انتخاب دورههای اقتصادی پیشرفتهتر ندارند. پس چرا داربست پنج طبقهای برپا کنیم در حالی که میخواهیم خانه یک طبقه بسازیم؟ به جای اینها، من روی منطق اقتصادی پایه تمرکز کردم، اما برای اینکه این منطق را بخشی از واکنشهای ذهنی هر کسی بسازم، نیاز به چیزی بیشتر از صرفا ابراز آن به شیوه متقاعدکننده است؛ بنابراین مثالهای بیشماری ارائه کردهام. اثباتها را ثابت میکنیم، اما مثالها هستند که تبیین و متقاعد میکنند.
بهعلاوه برخلاف نویسندگان کتب درسی، من احساس کردهام نیازی به جامعیت مباحث نیست؛ بنابراین به استثنای چند اظهار نظر گذرا، اقتصاد کلان (آن بخش از اقتصاد که با رکود و بیکاری، رونق، رشد اقتصادی و تورم سروکار دارد) را حذف کردهام، هر چند که کار من عمدتا در حوزه اقتصاد کلان بوده است، (چون اقتصاد کلان نیاز به استفاده از ابزارهای فنی دارد و روشهای نشان دادن مضامین این کتاب با آن سختتر است). دو دلیل دیگر این انتخاب، وضعیت آشفته و نامعلوم اقتصاد کلان (در حال حاضر) و میل به کم حجم نگه داشتن این کتاب است.
پژوهشهایی که اقتصاددانان، به ویژه اقتصاددانان آکادمیک انجام میدهند معمولا پیچیده و ریاضیوار هستند، اما بیشتر، هر چند قطعا نه همه، آنچه علم اقتصاد میتواند به جهان بیرون از خود کمک کند- به عبارت دیگر صادرات علم اقتصاد- ایدههایی ساده و شهودپذیر هستند و به پیچیدگی و استادشدن در ریاضیاتی که اقتصاددانان آکادمیک در کارهای همدیگر به دنبالش میگردند، نیاز ندارد. حتی آنهایی که از ریاضیات هراس دارند میتوانند مشهورترین کتاب اقتصادی در همه زمانها تاکنون؛ یعنی «ثروت ملل» آدام اسمیت را بخوانند و لذت ببرند. تنها پیشینه ریاضیات که من فرض میگیرم این است که خوانندگان بدانند چگونه جمع، تفریق، ضرب و تقسیم کنند و روش دقیق شدن در یک نمودار را بدانند. اگر برایان گرین توانست کتابی درباره فیزیک مدرن بنویسید که اصلا ریاضی در متن آن نداشت پس ما باید بتوانیم همین کار را در اقتصاد بکنیم. انکار نمیکنم که ریاضیات در اقتصاد بسیار مفید است، اما بیشتر اقتصاد را میتوان در سطح شهودی بدون نیاز به ریاضیات فهمید. به همین ترتیب، من هیچ شناخت قبلی از علم اقتصاد به جز آنچه در روزنامهها یافت میشود، فرض نمیگیرم.
بهعلاوه من میفهمم که برای بیشتر مردم، نه البته درباره خودم، احساس رضایتی که شخص از درک یک موضوع اقتصادی به دست میآورد کمتر از فیزیک است و چون اقتصاددان هستم میدانم که اگر به مردم چیز کم ارزشی پیشنهاد بدهید باید هزینه (قیمت) آن هم پایینتر باشد. هزینه اصلی خواندن یک کتاب، وقت و کوششی است که نیاز دارد؛ بنابراین من این کتاب را بسیار آسانتر از کتابهای عامهپسندی تهیه کردهام که درباره فیزیک نوشته شده است و من میخرم، سعی میکنم بخوانم و بیشتر وقتها موفق به فهمیدن آنها نمیشوم. این کتاب قرار است در زمان استراحت و قهوهخوردن شما خوانده شود نه اینکه روی میزی باشد که برای خواندنش نیاز به خوردن قهوه است. چنین کتابی باید مورد علاقه انسانگراها باشد؛ چون با شیوههای پول در آوردن در بازار سهام سروکار ندارد، بلکه با روشی سروکار دارد که موجودات انسانی بیشتر وقتشان را صرف آن میکنند و در این رابطه، اقتصاد یک علم انسانی است.
● به گوشه و کنار نگاه کنید
برای خواندن این کتاب باید میل و آمادگی نگاه کردن فراتر از اثرات ظاهری سطحی را داشته باشید و به اثرات غیرمستقیم و به اثرات بلندمدت و همچنین آنی نگاه کنید؛ یا به بیان دیگر آمادگی «نگاه کردن به هر گوشه و کنار» و دقیق شدن در طرز کار قانون پیامدهای ناخواسته را داشته باشید. منظور اینکه میفهمیم اگر دولت یک سیاست جدید را برگزیند، نه تنها اراده و قصد به سمت این سیاست تاثیر میپذیرد، بلکه برخی شرایط دیگر، چه بسا به روشهای کاملا نامطلوب تاثیر خواهد پذیرفت. برای مثال فرض کنید دولت شرکتهای هواپیمایی را مجبور به نصب یک دستگاه ایمنی جدید پرهزینه میکند که به طور میانگین جان سه نفر را در سال نجات خواهد داد. اگر اخلاقیات مقام دولتی حکم میکند که نجات حتی یک نفر مهمتر از سود شرکتها است مقام دولتی شاید وسوسه شود که آن را تایید کند؛ اما شرکتهای هواپیمایی وقتی با هزینههای بیشتر روبهرو میشوند، قیمت بلیتها را بالا خواهند برد.
این رخداد برخی مسافران را وامیدارد تا به جای هوا از طریق زمین سفر کنند و از آنجا که رانندگی خطرناکتر از پرواز است، نتیجه خالص اجباری کردن دستگاه ایمنی هواپیما واقعا میتواند تعداد کشتههای بیشتر باشد. یا مثال پیچیدهتری را در نظر بگیرید که در فصول بعدی آوردهایم: معلوم شده است وضع قانونی که به هنرمندان یک سهم در منافع سرمایه کسب شده میدهد وقتی که آثار هنری آنها دو مرتبه فروخته میشود، وضع مالی هنرمندان را بدتر میکند. مردم اغلب چنین اثرات غیرمستقیمی را نادیده میگیرند و مثل یک بازیگر بیتجربه شطرنج رفتار میکنند که سرباز را حرکت میدهد تا اسب حریف را اسیر کند و در نظر نمیگیرد که حریف به آسانی اسب را حرکت خواهد داد.
در ارتباط با همه جاگیری اثرات غیرمستقیم، همه جاگیری بدهبستانها را داریم. اگر خواهان بیشتر داشتن از چیزی هستیم معمولا مجبوریم بپذیریم که مقداری کمتر از چیز دیگری داشته باشیم؛ اگر از کیکی که دارید اکنون بیشتر بخورید کیک کمتری در فردا خواهید داشت. اقتصاددانها این را «هزینه فرصت» مینامند. برای مثال تماشای شبکههای تلویزیونی رایگان نیست: هزینه فرصت آن، تنها زمان از دست رفته برای کاری دیگر نیست، بلکه اجازه دادن به آگهیهای بازرگانی هم هست که شما را ترغیب به خرج ناکارآی پولتان با خرید اجناس بنجل میکند.
یک وظیفه مهم علم اقتصاد، یادآوری این هزینههای فرصت برخی اوقات پنهانی است. اگر جلوی واردات را بگیریم تا شغل بیشتری برای کارگران آمریکایی ایجاد شود، صادراتمان نیز کاهش مییابد؛ بنابراین دستهای از دیگر کارگران آمریکایی شغلشان را از دست خواهند داد. این کتاب، مثالهای بسیاری از چنین هزینههای فرصت ارائه میکند.
هر دو قانون پیامدهای ناخواسته و هزینه فرصت، غالبا نادیده گرفته میشوند و جای شگفتی ندارد. مردم بین آنچه وجدان و خود انگاره آنها به عنوان آدمهای شایسته و شریف از آنها طلب میکند و آنچه نفع شخصی آنها است که وادارشان میکند فلان کار را بکنند احساس تنش و دوگانگی میکنند. یک روش کاهش دادن این تنش ناراحتکننده، پیروی از آوای نفع شخصی در فعالیت روزانه زندگی و همزمان پشتیبانی از سیاستهایی است که وعده بهبود رفاه تهیدستان را میدهند؛ اما برای نتیجه بخش بودن این رفتار، فرد باید باور کند این سیاستها بیش از آنکه آسیب برسانند فایده دارند و رفتار راحتطلبانهتر میتواند این باشد که خویشتن را متقاعد کنیم فقط به اثرات خواسته نگاه کند و از جستوجو در پیامدهای ناخواسته آنها خودداری ورزیم.
● موضع ایدئولوژیک
این کتاب نه فقط با درسنامههای اقتصادی بلکه با «کتابهای حزبی» نیز تفاوت دارد؛ یعنی کتابهایی که سعی دارند شما را به سمت یک خط و ربط سیاسی معین بکشانند. خیلی که خوشبین باشیم چنین کتابهایی میتوانند بینشهای ارزشمندی ارائه دهند، اما آنها معمولا فقط یک طرف قضیه را عرضه میکنند و وقتی که خوب نباشند میل به این دارند که اصرار ورزند اقتصاد بازار مولود اساسا بیایراد برای خوشی انسان است یا از سوی دیگر، اگر که حرص و آز شرکتهای خصوصی وجود نداشت جهان مکانی عالی برای زندگی میبود. آنچه که من طرفداری میکنم این است که مسائل اقتصادی را باید به صورت خوراک برای اندیشیدن جدی استفاده کرد به جای اینکه فرصتی برای موضعگیری موافق احساساتمان باشد. بیتردید، سهم بالایی از استدلالهایی که من زیر سوال میبرم از جبهه لیبرال ناشی میشود، اما منظور این نیست که بخواهیم بگوییم محافظهکاران در کل باهوشتر از لیبرالها هستند، دلیلش این است که لیبرالها حمایت بیشتری از تغییر سیاستها نسبت به محافظهکاران میکنند؛ بنابراین دفعات بیشتری وسوسه میشوند تا از یک برونداد مطلوب به حمایت از سیاست دیگری جهش کنند بدون اینکه ملاحظه کافی به پیامدهای ناخواسته آن داشته باشند و چنین جهشهایی چه از سوی لیبرالها یا محافظهکاران، هدف این کتاب هستند. اختلافنظر من با لیبرالها عمدتا نه به خاطر اهدافی که دارند، بلکه به خاطر ابزارهایی است که آنها امید دارند به آن اهداف برسند. درست یا نادرست، من در بیشتر انتخابات ریاستجمهوری به دموکراتها رای دادهام. در حد معقول و امکانات، من مخالف کمک به فقرا نیستم، اما مخالف تلاشهای ناکارآ و ضد تولیدی برای این هدف هستم.
اینجا یک مثال آماده داریم. هنگامی که این مطالب را مینویسم بحران وامهای رهنی بیاعتبار باعث وارد شدن درد و رنج به مردمان بسیاری شد که مقصر نبودند. من برای آنها احساس تاسف میکنم. در عین حال به شدت مخالف سیاستهایی هستم که مشکل آنها را عمدتا تسکین موقتی میدهد، از قبیل پیشنهاد هیلاری کلینتون زمانی که سناتور بود (۲۰۰۸) تا نرخهای بهره متغیر وامهای کم اعتبار که بنا هست افزایش یابد به مدت پنج سال تثبیت شود. چنین تثبیت نرخی این پیام را به عرضهکنندگان بالقوه وامهای رهنی میدهد که متغیر ساختن نرخ وامها یا دقیقتر وامهای رهنی، ریسکیتر شده است، چون که در آینده احتمال دارد دوباره اجازه دریافت نرخهای بهره تعیین شده در قرارداد را نداشته باشند. واکنشی که آنها در برابر این سیاست دولت نشان خواهند داد، تعیین نرخهای بهره بالاتر برای وامهای رهنی در زمان بستن قراردادهای آتی است. دیگر اثر غیرمستقیم احتمالی ناشی از مجبور کردن وامدهندگان تا نرخهای رهنی را تثبیت کنند، احیانا سقوط قابلتوجه ارزش دلار خواهد بود، چون سرمایهگذاران خارجی به این باور میرسند که حقوق مالکیت در آمریکا حالا دیگر مقدس و محترم شمرده نمیشود؛ بنابراین سرمایههای خود را که به شکل اوراق بهادار آمریکایی نگهداشتهاند کاهش داده و پولشان را در بازار ارز میفروشند.
در عین حال دیگر اثر غیرمستقیمی که مطلوب است، محدود شدن تعداد ضبط وثیقهها است که جلوی کاهش بیشتر قیمت مسکن را میگیرد؛ بنابراین از احتمال آنچه که میتواند یک بحران عمیق شود میکاهد. از طرف دیگر، زیانهایی که وامدهندگان به خاطر استمهال وامهای رهنی متحمل میشوند باعث میشود تا اعتباری که در اختیار سایر وامگیرندگان بالقوه میگذارند کاهش یابد. اثر بعدی این است که نجات وامدهندگان باعث ایجاد انتظاراتی از نجاتهای آتی میشود؛ بنابراین مردم را وسوسه میکند تا وامهای رهنی را با شرایطی بگیرند که توان بازپرداخت ندارند و نیز این پرسش مطرح است که آیا دولتها واقعا حق مصادره بخشی از اموال وامدهنده را دارند، چون که دولت با کاهش دادن نرخ بهرهای که وامدهنده در قرارداد مستحق دریافتش است در واقع به حقوق مالکیت او تجاوز میکند.
مثال دیگری میآوریم. در سال ۲۰۰۷، دولت بوش با هدف کاهش انتشار گازهای گلخانهای و واردات نفت (و بنابراین قیمتهای نفت) تقلا کرد مردم را به استفاده بیشتر از گازول (ترکیبی از بنزین و اتانول) تشویق کند. دولت با اتخاذ این سیاست، دو اثر غیرمستقیم را نادیده گرفت. نخست، اگر چه انتظار میرفت با مصرف گازول از ایجاد گازهای گلخانهای کاسته شود، اما تولید گازول باعث ایجاد مقدار بیشتری گازهای گلخانهای در قیاس با کاهش ناشی از مصرف آن شد. دوم اینکه استفاده بیشتر از غلات برای تولید سوخت گازول، مقدار غله کمتری برای مصارف غذایی در دسترس باقی گذاشت؛ بنابراین قیمت مواد غذایی به شدت افزایش یافت. مردم فقیر مکزیک که غلات بخش اصلی از سبد غذاییشان را تشکیل میدهد، به ویژه بیشترین آسیب را متحمل شدند؛ اما افزایش قیمت غلات، قیمت سایر مواد غذایی را نیز افزایش داد، چون مصرفکنندگان سعی در جانشین کردن آنها به جای غلات کردند.
بنابراین پیشنهاد تثبیت نرخ بهره کلینتون، طرح گازول بوش و پیشنهادات مشابه، اثرات غیرمستقیم بسیاری دارند و نمیتوان مطمئن بود که اثرات خالص آنها سرانجام مطلوب یا نامطلوب خواهد بود، اما آنچه من درباره آن مطمئن هستم این است که قبل از تصمیمگیری در این باره که آیا از این پیشنهادات پشتیبانی کرده یا به مخالفت با آنها برخیزیم باید چنین اثرات غیرمستقیمی را ملاحظه کرد. تقویت چنین دستگاه ذهنی، هدف اساسیتر این کتاب است به جای اینکه بخواهد مفاهیم فنی از قبیل انحصار چند جانبه، هزینههای نسبی و ضرایب رگرسیون را آموزش دهد.
در کنار این خطوط فکری، برخی خوانندگان، چه لیبرال یا محافظهکار، چیزی آزاردهنده در این کتاب خواهند یافت. اینکه کتاب به عدمقطعیت و محدود بودن دانش ما اعتراف میکند. (برچسب روی سپر خودروی من نوشته است « هر آنچه را که فکر میکنی باور نکن.») از دهه ۱۹۹۰ به این سو، هواداری حزبی و سیاسی شدت یافته است و اکنون در عصر دشمنیها زندگی میکنیم. این کتاب درخواستی برای دیدن با فکر باز و خالی از تعصب و تمایل بیشتر به نگاه کردن به هر دو طرف یک قضیه است.
کتاب کوشش میکند به لیبرالها نشان دهد که بازارهای آزاد؛ یعنی بازارهایی که با کمترین و محدودترین میزان دخالت دولت کار میکنند (برای مثال حمایت از حقوق مالکیت و جلوگیری از کلاهبرداری و احتمالا انواع معینی از انحصار)، معمولا ابزار کارآی خارقالعادهای برای رشد بهرهوری و درآمدها هستند و نیز سعی دارد به محافظهکاران نشان دهد که برخی وضعیتها وجود دارد که دخالت دولت به افزایش کارآیی میانجامد و اینکه در هر صورت، کارآیی اقتصادی تنها معیاری نیست که با آن یک سیاست را قضاوت کنیم.
با اینهمه، خواه شما یک لیبرال یا محافظهکار باشید میتوانید این کتاب را بخوانید بدون ترس از اینکه تعهدات عمیقا باور یافته شما درباره موضوعات کلی سیاست اقتصادی و اجتماعی سست شود، چون این تعهدات معمولا چیزهایی بیشتر از ملاحظات کارآیی اقتصادی را دربرمیگیرد که موضوع اصلی این کتاب میباشد.
برای مثال در اینجا کشف میکنید بازار آزاد بسیار کارآتر از آنی است که شما فکر میکردید، اما هنوز باور خواهید داشت که ملاحظات عدالت یا انسجام اجتماعی- موضوعاتی که در اینجا بحث نشدند- دخالت گسترده دولت را توجیه میکنند. یا بر عکس، انتقادات از بازار آزاد که در اینجا بحث میشود شاید شما را متقاعد سازد که بازارهای آزاد کاملا کارآ نیستند و با این حال همچنان طرفدار راسخ بازارهای آزاد باقی خواهید ماند چون که معتقدید دخالتهای دولتی میزان کارآیی حتی کمتری دارد یا که مداخله و مزاحمت دولت در آزادیهای اقتصادی، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست.
اقتصاد، علمی که در فلسفه و جامعهشناسی حک شده است از سده نوزدهم به این سو، اقتصاددانان کوشش کردهاند تا اقتصاد را بسیار شبیه علوم طبیعی یا ریاضیات سازند. این کار آنها باعث شده است تا جنبههای اقتصادی یک مساله از جنبههای اخلاقی یا جامعهشناختی آن که معمولا کمتر قابل ردیابی است، جدا شود. به نظر اقتصاددانان، این جداسازی و کنار گذاشتن جنبههای غیراقتصادی مساله، راهبرد پژوهشی پرثمر و راهگشایی بوده است، اما چنین کاری باعث سختتر شدن موضوعات برای خوانندگان عمومی میشود که علاقهشان به مسائل اقتصادی، بخشی از علاقه به مسائل گستردهتر اجتماعی و اخلاقیاتی است که مسائل اقتصادی در آنها حک شدهاند و آنچه که این را بدتر، بسیار بدتر میسازد، این است که اقتصاددانان معمولا به آنها نمیگویند چه جنبههای فلسفی و جامعهشناختی از آن مساله را باید با جنبه اقتصادی که آنها بررسی کردهاند درهم آمیخت. برای اینکه خواننده را در چنین وضعیت دشواری قرار ندهم توجه و نگاهی به برخی مسائل مناقشهانگیز که خارج از حوزه صرف اقتصاد هست خواهم داشت، اما از آنجا که من میتوانم ادعا کنم هیچ تخصصی در آنها ندارم و از آنجا که معمولا هیچ پاسخ معمولا پذیرفتهشدهای وجود ندارد، من صرفا این مسائل را طرح میکنم بدون اینکه وانمود کنم آنها را فیصله داده یا حل میکنم.
سوگیریها و گرایشهای شخصی من در این مقطع باید شروع به اعتراف درباره پیشپنداشتهای ایدئولوژیک خود برای خوانندگان بکنم، به طوری که بتوانید مراقب سوگیریهای من باشید. من محافظهکار هستم به این معنا که نگاه و افق غمانگیز زندگی را میپذیرم آن طور که برای مثال توسط توماس سوول برشمرده شده است آن نوع نگاهی که از مشکلات و خطرات ناشی از کوشش برای بهتر ساختن جهان، بر خود میلرزد. اگر مردم را به دو دسته کنیم آنهایی که معتقدند هر مشکلی یک راهحل دارد و آنهایی که معتقدند هر راهحلی یک مشکل دارد، من را در دسته دوم بگذارید. من به بیشتر سیاستهای انتخابی به صورت بدهبستانهایی الزامی نگاه میکنم، بدهبستانهایی که اغلب دردآور هستند، به جای اینکه مجبور و مکلف به پذیرش فقط آن موضعی باشیم که روشنگرانه و صحیح اخلاقی است.
مشخصتر بخواهم بگویم من به اقتصاد بازار آزاد باور دارم، اما معتقد به آن نیستم. من میفهمم اقتصاد بازار آزاد برخی ایرادات جدی دارد و نیز دفاع از آن مستلزم قضاوتهای ارزشی است که مردم در این زمینه به راحتی با هم تفاوت دارند. باور من به اقتصاد بازار آزاد کمتر بر اساس نگاه خوشبینانه درباره چگونگی کار کردن آن است و بیشتر در بدبینی نسبت به بدیلهای آن است و بر این باور هستم که بهترینها، دشمن خوبها هستند. اقتصاد آزاد از طریق انگیزه سود، روش هر چند قطعا ناقص انتقال دادن خواستههای مصرفکنندگان به تولیدکنندگان است در حالی که هزینههای قطعا ناقص اندازهگیری شده عرضه کالاهای مختلف را به مصرفکنندگان انتقال میدهد. برای اینکه فرآیند سیاسی بهبود یابد، در بیشتر حالتها، به دانشی بیشتر از آنچه که داریم و نیز رفتار نفع شخصیخواه بسیار کمتر از جانب آنهایی که تصمیمات را میگیرند نیاز است.
بسیاری سالها پیش، برخی عناصر شیمیایی طبیعی با سلولهای زنده ترکیب شدند. چرا باید کسی انتظار داشته باشد که اعقاب آنها یاد گرفته باشند با کارآیی بر خودشان حکومت کنند؟ و اگر ما توانایی حکومت کردن کارآ بر خودمان نداریم، پس آیا نباید نقش دولت را محدود کنیم؟ (این پرسش جالبی را درباره جنگ فرهنگی مطرح میسازد. آیا نباید انتظار داشت که داروینیستها، نگاه خوشبینانه به انسان را رد کنند؛ بنابراین در وجود یک اقتصاد بازار به توافق رسند و از سوی دیگر، باورمندان به طراحی هوشمندانه؛ بنابراین پیشبینیپذیری رفتار انسانی، باید طرفدار دخالت دولت باشند؟) ایدئولوژی محافظهکارانه من با دغدغه درباره سرنوشت فقرا و با تمنای کمک به آنها سازگار است، اما با سیاستهای حمایتی سرناسازگاری دارد صرفا به این خاطر که آنها فقط قصد کمک به فقرا را دارند (و آیا واقعا در نهایت به فقرا کمک میشود.)
از آنجا که یکی از وظایف این کتاب، شرح و تفسیر علم اقتصاد برای غیراقتصاددانها است، من باید سوگیری خود در رابطه با اقتصاد را نیز تایید کنم. بیشتر اقتصاددانها متعلق به گروهی هستند که خودشان را «اقتصاددان جریان اصلی» مینامند و در برابر «اقتصاددان دگراندیش» از قبیل مارکسیستها جای میگیرند و از آنجا که من در سنت جریان اصلی هستم این آن نوع اقتصادی است که عرضه میدارم، اما من منتقد چرخش فرمالیستی علم اقتصاد هستم که در چند دهه گذشته رخ داده است و معمولا به استفاده بسیار زیاد ریاضیات ربط پیدا میکند. من رویکرد شهودیتر را ترجیح میدهم که هدف آن کسب بینش بیشتر است تا اینکه بخواهد دقیق و باریکبینانه باشد. این ترجیح نه فقط در نظرات خاصی که بیان میکنم، بلکه در موضوعاتی که برای بحث انتخاب میکنم نشان داده میشود. هر چند هدف این کتاب در کل ارائه دیدگاه مرسوم اقتصاددانان جریان اصلی است، من کوششی نکردم تا ویژگیهای شخصی خودم را سرکوب کنم.
● چه چیزهایی عرضه خواهد شد؟
بیشتر سردرگمی شایع در بحثهای مربوط به علم اقتصاد و نتایج سیاست اقتصادی به خاطر کاربرد اصطلاحات دو پهلو یا احساسبرانگیز است و از ناتوانی در تفکیک بین مفاهیم ظاهرا مشابه و نیز از بد بکار بردن برخی مفاهیم برمیخیزد.
منبع دیگر سردرگمی، ناتوانی در درک اصولی است که تعیین میکند چگونه منابع تخصیص مییابند و چگونه قیمت کالاها تعیین میشود. موفقیت هر اقتصادی تا حد قابل ملاحظهای به ارائه انگیزههای درست برای کار کردن و ریسکپذیری بستگی دارد. البته هر کسی میداند که اینها مهم هستند، اما به شیوه کلی میداند ولی ارزش هر کاری در جزئیات آن است و این جزئیات کاملا خوب شناخته نشدهاند.
برخلاف تاثیری که یک دانشجو از گذراندن یک کلاس اقتصاد مقدماتی میپذیرد اقتصاد فقط «یک مشت تئوری» نیست. بیشتر اقتصاددانان بخش عمده زمان کاری خود را صرف انجام اقتصاد تجربی میکنند و هر چند مقوله اقتصاد تجربی شامل مباحث کاملا کلامی از رویدادهای تاریخی میشود، بخش عمده این کارهای تجربی مستلزم اعداد؛ بنابراین علم آمار است. استدلالهای اقتصادی که در رسانههای خبری یافت میشود نیز غالبا متکی بر آمار هستند؛ بنابراین اگر شما خواهان یادگرفتن چگونگی حمایت از خویش در برابر استدلالهای اقتصادی دروغین هستید، باید چیزهایی از آمار بدانید. هیچ کدام از دو شیوه ایمان کورکورانه به اعداد یا شعار «ارقام دروغ نمیگویند اما دروغگویان با نمودار دروغ میگویند.» خدمتی به جامعه نمیکنند. ادعاها بر پایه اعداد، دقیقا شبیه ادعاهای کاملا شفاهی، نیازمند ارزیابی انتقادی هستند و این نکته در سایر حوزهها از قبیل پزشکی نیز صادق است؛ بنابراین تعجبی ندارد که دیوید بروکس مقالهنویس نیویورک تایمز به دانشجویانی که قصد تحصیل در هاروارد داشتند سفارش میکرد آثار رینهولد نیبور و کتاب گرگیاس افلاطون را بخوانند، «دوره درسی یونان باستان را بگذرانند.. و یک زبان خارجی بیاموزند... یک سال را در خارج بسر ببرند..... در کلاس علم عصب... و علم آمار شرکت کنند.»
این شاید برای کسانی که علایقشان عمدتا انسانگرایانه است عجیب به نظر رسد، اما نباید اینطور باشد چون آنچه شما باید درباره آمار بیاموزید کاملا متفاوت از آن چیزهایی است که در کلاس آمار پر از فرمول و با تسلط ریاضی یاد داده میشود که مجبور بودید در دانشکده بگذرانید. این دورهها باید تقریبا بهطور کامل ریاضیوار باشند، چون وظیفه اصلی این کلاسها یاددادن چگونگی محاسبه سنجههای آماری گوناگون از قبیل انحراف معیار و ضرایب رگرسیون است. در اینجا هدف این است که معنای چنین سنجههایی را بفهمید، محدودیتهایشان را بشناسید و مهمتر از همه اینکه چگونه بین ادعاهای معتبر و نامعتبر براساس آنها تفکیک قائل شوید. با تمرکز بر این جنبههای علم آمار، به جای تمرکز بر جنبه چگونه بودن، جنبه انسانگرایانه علم آمار را شکافته و توضیح میدهیم. یک مضمون انسانگرایانه مهم، نیاز به ترکیب دانش و مشاهدات گسترده و تبدیل به مضمون فشرده و جامع است و دیگری اینکه چگونه بهترین نتایجی را که میتوانیم از اطلاعات ناقص در اختیار استخراج کنیم. در پشت پرده تارعنکبوتی معادلات و اثباتهای ریاضی، این آن چیزی است که آمار بدان میپردازد: استنتاج در شرایط اطلاعات مقداری ناقص.
و برای این کار نیاز به حسابدانی است. حسابدانی، ریاضیات نیست، میتوان در حسابدانی بسیار خوب بود بدون اینکه ریاضیات زیادی بدانیم- و میتوان ریاضیات زیادی را دانست بدون اینکه حسابدانی بلد باشیم. این کار نیاز به بلد بودن لم تشخیصدادن است وقتی که استدلال براساس دادههای ساختگی و بیپایه باشد و نیز لِم بیرون کشیدن چیزی که در مجموعه دادهها پنهان شده است. این را درباره سیمون کوزنتس اقتصاددان برنده جایزه نوبل میگفتند که تخصص عالی در این زمینه داشت و میتوانست «کاری کند که دادهها آواز سردهند.» الن گرینسپن رییس سابق فدرال رزرو نیز در این کار تبحر خاصی داشت. جنبه سوم حسابدانی، دانستن حد و اندازه تقریبی متغیرهای اقتصادی از قبیل تولید ناخالص داخلی یا کسری بودجه است. این کتاب سروکاری با این آخری ندارد اگر خواهان دانستن مقدار GDP یا کسری بودجه هستید به کتابهای مربوطه مراجعه کنید. همچنین در این کتاب توجه زیادی به بیرون کشیدن پیامهای هوشمندانه از دادهها نداریم، انجام این کار نیازمند تجربه و توانایی است، اما کتاب یاد میدهد تا خطاهایی که جامه آمار بر تن کردهاند را تشخیص دهیم.
توماس مایر
مترجم: جعفر خیرخواهان
درباره نویسنده کتاب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست