سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

گراهام گرین نقطه مقابل ارنست همینگوی


گراهام گرین نقطه مقابل ارنست همینگوی

در بهار ۱۹۷۸ بیستمین رمان «گراهام گرین», «مالک انسان» منتشر شد و «رسلینا بالدی» Rosellina Baldi مسئول صفحات فرهنگی روزنامه جمهوری La Repubblica به بهانه چاپ این کتاب به من گفت سعی کن هرچه زودتر او را ببینی سفارشات «رسلینا» غالبا فقط شبیه یک نظریه بود

در بهار ۱۹۷۸ بیستمین رمان «گراهام گرین»، «مالک انسان»‌منتشر شد و «رسلینا بالدی»(Rosellina Baldi) مسئول صفحات فرهنگی روزنامه جمهوری(La Repubblica) به بهانه چاپ این کتاب به من گفت: سعی کن هرچه زودتر او را ببینی. سفارشات «رسلینا» غالبا فقط شبیه یک نظریه بود. چراکه بارها تقاضاهای غیرممکنی را مطرح می‌کرد و اغلب برای کمک به من هیچ ایده‌ای نداشت! من هیچ وقت «گراهام گرین» را ندیده بودم و اصلا‌ نمی‌دانستم باید او را کجا جست‌وجو کنم. اغلب به پاناما می‌رفت و به شدت فعالیت‌های ضدآمریکایی را در آن منطقه دنبال می‌کرد. از آمریکا و «امپریالیسم یانکی» متنفر بود و وقتی گوشه‌ای از پاناما تظاهراتی اتفاق می‌افتاد، و جور بود خودش را به آن نقطه می‌رساند و معترضین را آرام می‌کرد. به طور خلا‌صه او همیشه از دوستش; «عمر توریجس»Omar torrijos) )، ژنرال و رئیس‌جمهور پاناما حمایت می‌کرد. به دنبال اتحاد آمریکای مرکزی و آزاد کردن آن از قید کنترل آمریکایی‌ها بود.

در همان تب و تاب، یک دیدار اداری در واشنگتن را به همراه «توریجس» دنبال کرده بود و با وجود اینکه مقامات آمریکایی او را به خاطر عقاید ضدآمریکایی‌اش از ورود به آمریکا طرد کرده بودند، ولی «گرین» به خاطر داشتن پاسپورت دیپلمات پانامایی از مرز آمریکا بدون داشتن ویزا و دردسرهای خاص آن عبور کرد!اونه تنها «توریجس» را تا کاخ سفید همراهی کرده بود، بلکه بعدها از سفرش به آمریکا به عنوان سفری بسیار مفرح و بدون هیچ مزاحمتی یاد می‌کرد!

«گرین» همیشه در چنین فرصت‌هایی از شهرت خود به عنوان یک اسلحه دفاعی و تهاجمی استفاده می‌کرد. در واقع او ترکیبی بود از طنز و کمی چاشنی اخلا‌ق‌گرایی با اطوارهای خاص خودش.

اطلا‌عاتی این چنینی از او از روزنامه‌های دیگر به دست آورده بودم. حتی درباره دوستی‌اش با «فیلبی»philby) )، زن جوان انگلیسی که بعدها کاشف به عمل آمد که خانم روزنامه‌نگار و دیپلمات جاسوس روس‌ها بوده! دوستی آنها از زمان جنگ جهانی دوم آغاز شده بود.

با هم برای «سرویس هوشمند»،(intelligenee servrice) بر علیه آلمان‌ها کار می‌کردند. ولی در واقع تنها کسی که مبارزه می‌کرد، «گراهام گرین» بود! بقیه چیزها یک‌جور غفلت در حاشیه بود و خبرنگاران که جنگی برای مقوله جنگ چیز تهیه می‌کردند، در آن احوال به آینده خود می‌اندیشیدند که قرار است چه کاره شوند، «گراهام گرین» را به یاد آورده و او را مثل یک خدا تلقی می‌کردند! و آرزو داشتند روزی یک «گراهام گرین» باشند.

برعکس، برای نسل قبل از آنان «ارنست همینگوی» یک سمبل و الگو محسوب می‌شد. کسانی که او را دوست داشتند، همینگوی را جذاب، با استعداد فراوان و یک نابغه با چشم‌های شفاف و گیرا، آماده برای چیدن نشانه‌های زندگی و شخصی، رک‌گو و بی‌پرده می‌دانستند. اینگونه شرح می‌داد «ایتالو کالوینو»(Italo calvino) از جاذبه‌های همینگوی در سال ۱۹۵۴، وقتی او جایزه نوبل را دریافت ‌کرد. ولی بعد خود «کالینو» جذابیت «همینگوی» را بی‌رمق و پژمرده تلقی کرد.

به نظر او این نوع جذابیت سطحی و غیرقابل اعتماد بود. چراکه سفرهای متعدد به آفریقا و تفریح با شکار حیوانات نمی‌توانست از خصوصیات نویسنده‌ای با شدت همینگوی باشد و بیشتر به کارتوریست‌های طرفدار خشونت و کشتار حیوانات می‌آمد.

«کالوینو» نویسنده‌ای است محصول بعد از جنگ جهانی دوم با عقاید «آنتی فاشیستی» که از ایتالیا سر برآورد. همینطور روشنفکران آنتی فاشیسم در زمان او همگی اذعان دارند که همینگوی فقط یک نویسنده یا یک شاعر نیست، بلکه کسی است که زندگی را بسیار عملی پیش می‌برد و بیشتر به یک سیاستمدار شبیه است.

کسی که فلسفه زندگی اجتماعی‌اش کاملا‌ عریان است و می‌داند باید با زندگی چگونه رفتار کرد. حتی هنوز هم گفته می‌شود، آن دسته از نوشته‌های او که خالی از هرگونه شعرنمایی است، به گونه‌ای حاوی عقاید آنتی‌فاشیستی است و به نظر کالینو خیلی از آنتی‌فاشیست‌ها در آن زمان از نوشته‌های او ایده و کمک می‌گرفتند. کسی که مخالف قدرت محض بوده ولی نوشته‌های او مملو از شخصیت‌هایی بسیار قوی و قهرمان‌ماآب است. ولی در نهایت نویسنده ایتالیایی اذعان می‌کند که تضاد شخصیت و زندگی دوگانه همینگوی ناشی از بسیار اکتیو بودن اوست در زمان زندگی‌اش و او در واقع یک قهرمان است. همانگونه که دنیا به او به چشم یک قهرمان نگاه کرد...

ولی گراهام‌گرین کاملا‌ نقطه مقابل همینگوی بود. قهرمان او، همه ضدقهرمان هستند. مبهم، دودل و احساساتی. خطرناک نیستند و دنبال ماجراهای عجیب نمی‌روند. ماجراهای شخصیت‌های گرین بیشتر درحیطه روابط فامیلی خلا‌صه می‌‌شوند و احساساتی که در این نوع روابط وجود دارد.



همچنین مشاهده کنید