دوشنبه, ۱۱ تیر, ۱۴۰۳ / 1 July, 2024
مجله ویستا

رمضان سفره ای برای هندو و مسلمان


رمضان سفره ای برای هندو و مسلمان

اگرچه بر اساس آمارهای رسمی, مسلمانان ۱۳ درصد از جمعیت هند را شامل می شوند,اما همه مردم این کشور از زمان ماه رمضان اطلاع دارند

اگرچه بر اساس آمارهای رسمی، مسلمانان ۱۳ درصد از جمعیت هند را شامل می شوند،اما همه مردم این کشور از زمان ماه رمضان اطلاع دارند. نام این ماه بیش از هر چیز، با میهمانی ها افطار و سفره های رنگارنگ همراه است. تقریباً همه غیرمسلمانان هند، تجربه شرکت در میهمانی افطار مسلمانان را دارند.

اماکن مذهبی مسلمانان که بخصوص در ماه رمضان شاهد عبادت ها و اعمال ویژه این ماه، اجرای گروه های موسیقی صوفیان و نذرهای مختلف هستند، علاوه بر مسلمانان، میزبان هندوهایی هستند که می آیند تا در باورهای هم میهنان خود شریک شوند و از دعاهایشان نصیبی ببرند.

«نظام الدین درگاه» یکی از معروف ترین و محبوب ترین اماکن مذهبی پایتخت هند است که مقبره «امیرخسرو» هم در آن قرار دارد.

از کوچه های باریکی که از خیابان اصلی به سمت درگاه، کم کم اغذیه فروشی ها جای خود را به مغازه های گلفروشی، تسبیح و سجاده و کتاب های مقدس می دهند که بگذری، به دنیایی متفاوت می رسی. چند حیاط آب و جارو شده که پر از غم و شادی است.

بازی کودکان، استمداد افراد معلول، دور هم نشستن خانواده ها، اجرای موسیقی زنده و... همگی صحنه هایی آشنا هستند.

این صحنه ها را در فیلم های هندی هم دیده ای. آخرین بار، در یکی از فیلم های مدرن هندی بود که ستاره موسیقی راک، خسته از ناملایمت های روزگارش به این درگاه پناه آورد، همراه با گروه های قوالی گیتارش را نواخت و در دار و ندار حاضران این درگاه سهیم شد.

این درگاه همیشه پر از شور زندگی است، بخصوص حالا که ماه رمضان است و همه آمده اند تا نذری ادا کنند یا سهمی ببرند.

مردم هند یاد گرفته اند که تفاوت هایشان را بپذیرند و در کنار هم زندگی کنند. حضور در اماکن مذهبی، مسلمان و هندو و مسیحی ندارد.

همه به مکان های مقدس احترام می گذارند و حتی به زیارت اماکن مقدس سایر مذاهب می روند. همین فرهنگ است که رسم تقسیم اشتراکی غذا را بوجود آورده تا یکی دست پر به عبادت برود و دست خالی برگردد و دیگری بی هیچ هدیه یا نذری وارد شود و با کیسه ای پر از غذا بیرون آید.

وقت افطار، در مسیر درگاه و مسجد جدید چند طبقه ای که در این محله ساخته اند، جای سوزن انداختن نیست. می خواهم وارد مسجد شوم که مردی در لباس مسلمانان، با حرکاتی دستپاچه مانعم می شود.

اینقدر تند و توهین آمیز رفتار می کند که جایی برای گفتگو نمی بینم. اما وقتی بار دیگر، در درگاه به حریم مقبره راهم نمی دهند دیگر سکوت نمی کنم. دلیل می خواهم.

می گویند قانون اسلام است. می پرسم کدام قانون؟ مرد میانسالی جلو می آید و می گوید «خواهرم! من اهل عربستانم و به شما می گویم که قانون اسلام است!» نفسی تازه می کنم تا چیزی بگویم که پسر جوان هندی پیش می آید و می گوید «اینجا رسم است که خانم ها وارد این مکان نشوند.»

بیرون از این محدوده های تعریف شده اما رفتارها دوستانه است. چه در حیاط درگاه و چه در اتاق پشت مسجد. از دری که گفته اند مخصوص خانم هاست وارد مسجد می شوم.

باز هم مردی دنبالم می کند. می پرسم حق ندارم به مسجد بروم؟ می گوید این ملک خصوصی است که خانم ها در آن نماز می خوانند. اگر می خواهی نماز بخوانی برو. پرده را که کنار می زنم دختر جوان و خوشرویی به استقبالم می آید.

زن ها در حال نماز خواندن هستند و دور تادور اتاق پر از بار و بنه سفر است. اینجا نه مسجد است، نه ملک خصوصی که در ساعت های نماز به روی مردم باز شود؛ جایی است برای اسکان چند روزه و آموزش تعالیم مذهبی به زنان مسلمان. در مساجد هند فضاهای تفکیک شده و مشخصی برای زنان ندارد.

مسجد شیعیان دهلی، در محله ای مسلمان نشین از دهلی کهنه واقع شده است. پس باید آنقدر معروف باشد که همین آدرس برای پیدا کردن مسیر کفایت کند.

در ایستگاه متروی نزدیک محل که پیاده می شوم از پسر نوجوانی که کلاه سفید مسلمان ها را به سر گذاشته سراغ مسجد را می گیرم. بدون اینکه جوابی بدهد، فرار می کند و خودش را جایی جلوتر از صف پله برقی جا می زند.

پله که تمام می شود خودش می ایستد و باز بدون یک کلمه حرف، سرش را پایین می اندازد و گوشش را تیز می کند که یعنی حالا سوالت را بپرس. اشاره می کند که پشت سرش بروم. خودش به دوستش می پیوندد و با هم در گوشی حرف می زنند.

دوستش را که دک می کند دوباره می ایستد و می پرسد که می خواهم کجا بروم. انگار تازه حالاست که فهمیده چه می گویم. چون تکرار می کند «شیعه مسجد» و بعد با اعتماد به نفس می گوید که نمی داند کجاست.

خودم را در ترمینال اتوبوس بزرگی می یابم. هوا هم در حال تاریک شدن است. نباید از این در ایستگاه مترو خارج می شدم. راننده های ریکشا لهجه ام را متوجه نمی شوند. باید ۱۰ بار بگویم مسجد... شیعه...شیعیان... نماز... و دست هایم را به نشانه دعا و عبادت بالا ببرم تا یکی از جمعی که دورم را گرفته از حرف هایم سردربیاورد. تازه وقتی متوجه می شوند که مقصدم کجاست کرایه ای پنج برابر نرخ واقعی درخواست می کنند و می گویند در این محله از تاکسیمتر استفاده نمی شود.

راه خیابان اصلی را پیدا می کنم. دنبال مردانی که کلاه های سفید مسلمانان را بر سر دارند می روم تا آدرس را بپرسم. اما باز همان نگاه های هاج و واج.... راننده ریکشایی جلوی پایم ترمز می کند. رقص نورش را خاموش می کند، صدای موسیقی هندی را کم می کند و اشاره می کند که سوار شوم.

فکر می کنم که متوجه شده می خواهم کجا بروم. اما بعد از طی مسیری چند دقیقه ای، «پانی» را که در دهانش نگه داشته بیرون می ریزد و می پرسد کجا می روم!

با این همه، مسوولیت پذیر است. قدم به قدم می ایستد، از مردم آدرس را می پرسد و مقصدم را پیدا می کند. موقع پیاده شدن هم به اصرار می خواهد کمتر از کرایه ای که تاکسیمتر محاسبه کرده بگیرد... اینجا کجاست؟ انگار این مسیر نیم ساعته مرا به شهری آورده که فرسنگ ها از دهلی که می شناسم دور است....

مونیسا می گوید که مادرش اجازه نمی دهد تنهایی به این مسجد بیاید. شاید حق دارد.

در پله های ورودی مسجد اولین چیزی که جلب توجه می کند پوشش نارنجی پیرزن و پیرمرد فقیری است که با لباسی به رنگ مقدس هندوها، مسجد مسلمانان را برای تقاضای کمک انتخاب کرده اند.

مردی می پرسد که چه کار دارم. خوشامد می گوید و به اتاقک کوچکی که زن ها آنجا هستند راهنمایی ام می کند. اتاقک با سیم توری به دو بخش تقسیم شده و یک سمت دیوار آن پر از نمادهای مذهبی است که معمولاً در ماه محرم مورد استفاده قرار می گیرد.

گهواره هایی در اندازه های مختلف برای حضرت علی اصغر، صندلی هایی برای حضرت ابوالفضل و قفل ها و بندهای نارنجی برای ادای نذر. نارنجی اینجا هم هست....

در این اتاقک که روی درش نوشته شده «باب الحوائج»، چند زن و تعداد بیشتری بچه نشسته اند و افطار می خورند.

همگی نگاه های مهربانی دارند. از هندی دست و پا شکسته من و انگلیسی دست و پا شکسته آنها این حاصل می شود که سردر می آورند چه کاره ام، خانواده ام کجا زندگی می کنند، سبزیخوارم یا گوشتخوار و... بعد میوه، غذا و نان محلی تعارفم می کنند و سعی دارند نمادهای مذهبی که در اتاق هست را معرفی کنند.

مردم که افطارشان را می خورند کم کم مسجد را ترک می کنند. اشرف زیدی، روحانی جوانی که در ایران درس خوانده و خوب فارسی صحبت می کند توضیح می دهد که شیعیان هند در شب های احیا ۱۰۶ رکعت نماز می خوانند که معادل نماز شش روز است و به آن «قضای عمری» می گویند.

او معتقد است که این خواندن نمازهای طولانی، در ابتدا برای نگه داشتن مردم در مسجد از زمان افطار تا سحر بوده و کم کم بصورت رسم درآمده است.

دیگر عبادات، نذورات و... کسانی که در این مسجد هستند، شبیه شیعیان ایران است. جز غذاها که رنگ و بوی هند به خود گرفته اند.

ساختمان مسجد در طبقه دوم منطقه ای تجاری در نزدیکی ایستگاه راه آهن دهلی کهنه واقع است. بخش های مختلف ساختمان با دالان هایی به هم وصل می شوند. مسجد دو حیاط نه چندان بزرگ دارد که بعد از افطار حیاط را آب و جارو می شوند تا دوباره برای عبادت کنندگان فرش شوند.

همه موکت ها و فرش ها کهنه و رنگ و رو رفته اند. اینجا از زرق و برق مساجد ایران خبری نیست. گنبدها، هشتی ها، رنگ فیروزه ای دیوارها و لباس های سیاه و سفید آدم ها هستند که حضور در یک مکان مقدس اسلامی را تداعی می کنند.

دو پسر نوجوان در حیاط مسجد دراز کشیده اند و از موبایلشان نوحه ای به زبان هندی گوش می دهند. خواهر و برادر ۱۲-۱۰ ساله ای، هر دو در لباس مشکی و هر دو مهربان، تنهایم نمی گذارند.

مرتب به هندی می پرسند که آب می خواهم یا گرسنه هستم؟ از بین زن هایی که در مسجد هستند، مونیسا تنها کسی است که انگلیسی را خوب صحبت می کند. وقتی معنی نامش را می گوید می فهمم که همان مونسه است با تلفظی متفاوت.

امسال دیپلم می گیرد و می خواهد در یکی از رشته های علوم ادامه تحصیل بدهد؛ شاید شیمی، شاید هم زیست شناسی. می گوید وقتی می خواهم برای نماز جمعه بیایم پدر و مادرم از مدرسه اجازه ام را می گیرند.

مادرش از کنارمان رد می شود، پوشیه بر صورتش انداخته، با مهربانی چیزی می گوید و عبور می کند. خودش به مدرسه سیک ها می رود.

می گوید نسل امروز کمتر اعتقادی به دین دارند و هر کاری دوست داشته باشند انجام می دهند. خودش هم با موبایلش که مرتب زنگ می خورد و آنلاین می شود تا فیس بوکش را چک کند، با همین نسل امروز در تماس است اما می گوید وقتی به این فکر می کنم که باید امتحانات الهی را بگذرانم، روزه گرفتن در هوای گرم و شرجی و روزهای طولانی اصلا کار سختی نیست. مونیسا حتی به تشنگی فکر هم نمی کند.

مردم کم کم پیدایشان می شود، وضو می گیرند و نماز می خوانند تا بقیه هم برسند و صف های مرتبی برای انجام اعمال شب قدر تشکیل شود. دعا و نمازها تا سحر ادامه دارد و پیرمرد و پیرزن نارنجی پوش همچنان روی پله های مسجد نشسته اند تا سهمی از غذاهای نذری بگیرند.

مریم پاپی

خبرنگار جام جم در هند ژی