شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
نجوای نیاز
خدایا، شرمندهام
خدایا، آمدهام بگویم شرمندهام. شرمنده اینكه قاصدكهای دلم سفید بودند و خودم سیاه بودم. شرمنده اینكه كارنامه اعمالم در كلاس اول عشق كه به من دادی، سفید بود و حال سیاه شده. خدایا، شرمندهام كه در تمام امتحاناتم تجدید شدم. در نماز، در توبه، در همه چیز. خدایا، شرمندهام كه ثلث سوم رسید و من نتوانستم كارنامه اعمالم را از تو بگیرم. خدایا، فرصتی بده پای نمازهایم، تجدیدهایم را بخوانم. خدایا، فرصت بده كه لبخندت بر قلبم سایه بیندازد. بگذار صدایت بزنم. راه برگشت را همیشه برایم گذاشتهای. میدانم كه وقتی اولین شعله لرزان صبحگاهی از روی طاقی بزرگ مسجد بر صورتم بدود، تو آنگاه مرا امتحان میكنی. چون آن وقت من حتماً میان صفوف فشرده نماز به هم پیوستهام و با كسانی ایستادهام كه آمدهاند به میهمانی تو و تو چه مهربانپذیرایی؛ همه میهمان و من میهمان ناخوانده. فاطمه جهانگشته - مشهد آستان نیایش
یارا! وقتی باغهای نارنج با نام تو شكوفه میكنند و تمام گلبرگها، شهد را با یاد تو در خود میپرورانند، دیگر نمیتوان به این دل، وعده عشقی داد! ای معشوق همیشه جاودان كه مردان حق سوگند به نامت خوردند و در ازدحام اشكها روح را جلا دادند. انعكاس نور تو، اگر بر سختترین كوهها فرود آید، چون ذرات غبار متلاشی میشوند و دیوارهای تاریكی فرو میریزند.
بر آستان نیایش مینشینم و زنجیر نیاز، از پای دل میگشایم. واژههای نوازشگر عشقت صحیفه روحم را میآراید و جرعهای از آرامش بر كام گداخته دردهایم میریزد. با تو میشود صدای اذان یاسها را شنید و چون قاصدك در هوای دلانگیز سحر و ثانیههای سبك نماز رها شد!
ای خالق بندهنواز، ای بهترین تابش بر جوهر جان، حضور سبزت كویر دلم را فرو میریزد و طراوت فصل دیدارت، ای همیشگیترین بهار، ساقههای خشكیده آرامش را به رستن وا میدارد. این پهنه آبی كه بیستون برافراشتهای چون حریری با تار و پود روشنایی و سپیدی تلألوی روشن نگاهت را تداعی میكند و ادراك را تا ستاره پیوند میدهد!
ای فصل بیداری جان، از خُم حیرانی وجودم را غرق حیرت نما تا شمیم وافر ذكرت همراه با كبوتر سپید یادت مرا به لحظه زیبای حضور رساند. ای آفتاب ابدی، این تكرارهای بیرنگ لحظههایم را در پنجه غربت خود میفشارد و برگهای وجودم با خش خش پاییزی زیر گامهای بیاعتنای تنهایی خُرد میشود.
چقدر بیقرارم! برای بوییدن گلهای معرفت. باز اسیر یك بهانه شدهام تا ابریترین ترانهام به استقبال مقدمت بیاید. مرا از گردباد آرزوهای خاموشم، ای طلوع نفسهای سپید، رها ساز! من قافیهپرداز شعر عاشقانه توام. باز مرا بخوان به میهمانی ستارهها تا چون آبشاری زلال با تو سخن گویم. ای ترنم دلربا!
بگذار اشعه طلایی محبتت تا همیشه بر من بتابد و یادت چون عبوری گوارا از مرز شبزده فكرم بگذرد تا در نهادم بذرهای ایمان جوانه زند. بگذار شهاب قصه شبانهام باشی ای وسعت انعكاس نور.
ابوالفضل صمدی رضایی (كیانا) - مشهد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست