یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

شمشیر تیز زبان


شمشیر تیز زبان

نگاهی بر نظریه گفتمان قدرت میشل فوکو

پساساختارگرایی تمام آن تقابل‌های دوتایی که فرهنگ غرب را شکل می‌دهند و به آن اقتدار خاصی می‌بخشند عمیقاً دستخوش ویرانی و دگرگونی می سازد. در حقیقت، پساساختارگرایی از تمام سلسله مراتب غلط، مرزهای بی هدف و مصنوعی، دانش ها و مسندهای نامشروع قدرت پرده برداری می کند و در این میان به جای آنکه بر حضور، اتحاد و همانندی متمرکز گردد، بنیان خود را بر پایه تفاوت و غیبت قرار می دهد. نقد ساختارشکنانه، تقابل های دوتایی را از یکدیگر جدا می‌کند و تمام آن سلسله مراتب ها و روابط قدرت نهفته در متنی را که در دست دارد به نمایش می گذارد.

درست است که دریدا در سطحی گسترده به مسئله قدرت پرداخته است امامسئله قدرت در نقد ساختارشکنانه کلام محور (زبان ما را به حقیقت می رساند) و بررسی کارکرد های آن در نقد های پسا ساختارگرایانه به شدت متأثر از میشل فوکو است. فوکو به منزله یک تاریخ نگار، کتب فراوانی را در زمینه تاریخ روان پزشکی، خاستگاه پیدایش درمانگاه، تکامل های زیست شناختی و اقتصادی، زندان های مدرن و دیگر پیشرفت های مهم که از قرون هجدهم و نوزدهم میلادی و کلاً عصر روشنگری آغاز شده اند به رشته تحریر در آورده است. در این کتب میشل فوکو بر ماجرایی تمرکز می‌کند که روشنگری طی آن سعی می‌کند شرایطی را به وجود آورد تا جوامع بر بنیانی معقول و نظام مند خود را نظم دهند. او در همین راستا بر روی واژه‌های ابژکتیو و مفاهیم بیماری شناختی ای متمرکز می گردد که توسط شاخه‌های گوناگون علوم انسانی در اوایل قرن نوزدهم پدید آمده اند.

از دیدگاه فوکو این علوم نوین- از قبیل روان پزشکی، جرم شناسی، پزشکی و زیست شناسی انسانی- به شدت سرکوبگر هستند. در حقیقت این علوم اقدام به خلق استانداردها و هنجارهایی کردند که قادر به تشخیص تفاوت های شخصیتی وصدور حکمی عادلانه درباره تجربیات گوناگون افراد بشر در یک جامعه نیستند. این علوم تعاریفی را بر ما تحمیل می کنند که همانند روپوش دیوانگان عمل می کند و چنان دستان ما را می بندند که قدرت هرگونه اقدامی را از ما می رباید. اما پوشیدن این روپوش در حال حاضر احساس خوشایندی به ما می‌بخشد. فوکو بر این اعتقاد است که پیش از آنکه علومی چون روان پزشکی به وجود آیند قاتل تنها یک قاتل بود و عمل او هیچ گونه توجیه و تشریحی نداشت.

او در نتیجه عملی که انجام می داد مجازات می شد و اگر از مجازات می گریخت، عوامل حکومتی او را دستگیر می‌کردند و تحویل تیغ گیوتین می دادند. اما با پیدایش روان پزشکی اجرای قانون و فوریت آن دیگر مطرح نبود بلکه آنچه در این میان اهمیت داشت دلایل و عواملی بود که در پس ارتکاب جرم نهفته بود. به بیان ساده تر، دیگر قانون به آن اندازه که شخصیت مجرم اهمیت داشت مهم نبود. علم روانپزشکی با مطالعه افراد بزهکار گوناگون در نهایت نتیجه مطالعات خود را این طور اعلام داشت که هر فردی ممکن است شخصیت بزهکاری داشته باشد حتی بدون اینکه در گذشته مرتکب جرمی شده باشد. معنای این سخن حکایت از این دارد که ممکن است در میان افرادی که ما می شناسیم قاتل های بالقوه ای وجود داشته باشند.

با این ادعا علم روان پزشکی در سطح اجتماع سوء ظن و نظارتی همه گیر را به وجود آورد. در حقیقت همانطور که دیگران در مورد ما دچار سوء ظن می گشتند، سوء ظن ما نیز نسبت به آنها امری کاملاً اجتناب ناپذیر بود به گونه ای که ما همگی تحت «نگاه» کنترل کننده دیگری قرار می‌گرفتیم. این نظارت و پاییدن تا جایی ادامه می‌یابد که ما حتی خود را نیز مورد سوء ظن قرار داده و زندانبان زندانی می شویم که خود برای خود ساخته ایم. از دیدگاه فوکو، در دو قرن اخیر تمام ارتش روان پزشکان، پزشکان، جامعه شناسان و روانکاوان که وظیفه شان حفاظت و پاسداری از هنجاری است که توسط این علوم تعریف می شوند و ابزاری سرکوبگر در جهت کنترل و تفتیش اجتماعی هستند، زبان را به منزله قدرتمندترین سلاح که به بهترین نحو می تواند اهداف آنها را محقق سازد در دست داشته اند.

فوکو برای روشن تر شدن مطلب رمان «دیوانه از قفس پرید» نوشته کن کسی(kesey)را به عنوان نمونه استفاده می‌کند. نهاد روانی‌ای که در این رمان از آن صحبت می‌شود توسط زنی (پرستار بزرگ) اداره می‌شود که تنها اسلحه کارآمدی که به یاری‌اش می‌آید بازرسی، نظارت و تفتیش است. در این تیمارستان، بیماران به منظور بیان مشکلات شان در جلسات گروهی شرکت می کنند و گمان می کنند که این جلسات اهداف درمانی دارند. در حالی که هدف از برگزاری این جلسات مطیع نگه داشتن بیماران است. لازم به ذکر است که این بیماران داوطلبانه به این مراکز آمده‌اند، زیرا جهان خارج به شدت بر «هنجارمندی» تأکید دارد و تعریف ارائه شده از هنجارمندی آن ها را متقاعد ساخته است که آنها انسان‌هایی غیر عادی هستند که باید درمان شوند.

به بیان ساده‌تر، آنها خود را تسلیم و تابع مرجعیت و قدرت علوم انسانی کرده‌اند و گفتمان هنجارمندی را به شدت در خود درونی کرده اند. فوکو در این جا می پرسد: «چرا ما خود را تسلیم این نهاد ها می‌کنیم و دائماً خود را وارسی می‌کنیم تا نشانه‌هایی از غیرعادی بودن و بیگانگی در خود بیابیم؟» او این وضعیت را به قدرت نسبت می دهد و آن را با «ایدئولوژی» همسان می‌داند. او معتقد است، قدرت نیرویی است که به همه چیز پاسخ منفی می‌دهد و در حقیقت با کمک اشکال گوناگون دانش اقدام به تولید گفتمان می کند. ما تابع قدرت هستیم، به آن وفاداریم. در این میان قدرت نیز تنها از طریق گفتمان و اشکال استدلالی کار می کند. در شناخت رفتار «نابهنجار»، علوم انسانی قدرت خود را از آنچه به ادعای آن ها دانش محسوب می شود کسب می کنند. این داعیه دستیابی به دانش همان چیزی است که فوکو آن را گفتمان می نامد. به بیان دقیق تر، گفتمان مجموعه ای از فرضیات هم پیوند است (متعلق به دستگاه واحدی) که دانش را ممکن می سازد. بنابراین، این گفتمان مدعی است که به دانش خاصی مسلح است و همین ادعا به آن قدرت می بخشد.

در این تبیین، دانش نیز وسیله‌ای است که با کمک آن می توان چیزها و اشخاص را تشریح، تعریف و دسته بندی کرد. در حقیقت این نوع دانش به جای آنکه ما را از جهل و نادانی برهاند تبدیل به ابزاری برای کنترل و نظارت بر ما می شود. و به جای آنکه ما را به سمت حقیقت هدایت کند، آئینه‌ای می شود که رابطه قدرت میان سوژه و ابژه را بر ما می‌نمایاند. به نقل از فوکو: «دانش محصول گفتمان خاصی است که در چارچوب خود به آن دانش خاص اعتبار می بخشد.» حقایقی که علوم انسانی بیان می کنند متأثر از گفتمان‌های گوناگون یا به طور کل زبان هستند و گفتمان ها نیز به اندازه کافی قدرتمند هستند تا ما را متقاعد سازند که به آن ها باور داشته باشیم. بنابراین می‌توان گفت این گفتمان‌ها ابزاری هستند در جهت اعمال قدرت. در حقیقت فوکو با این ادعا تمام قدرت را به زبان نسبت می‌دهد و معتقد است که این گفتمان‌ها همان نقش «ایدئولوژی» آلتوسری را برای ما بازی می کنند و به اندازه کافی مؤثر و قدرتمند هستند تا ما را وادار سازند که در خود درونی‌شان کنیم. به اعتقاد فوکو ما این گفتمان ها را زندگی می کنیم و نفس می کشیم. آن ها نگاه ما به جهان را جهت دهی می کنند و آنجایی که به خوبی به زنجیره قدرت متصل هستند در ما به طور ناخودآگاه عمل می کنند.

براساس همین نظریات است که ساختارشکنی، نسبت به این رابطه نزدیک و پیچیده زبان با قدرت بسیار هوشمند و حساس است و در جای جای متن سعی می کند با بریدن اتصال تقابل های دوتایی آن قدرت پنهانی نهفته در پس آن ها را آشکار سازد. فوکو زبان را در مرکز قدرت و اعمال اجتماعی قرار می دهد و در این میان نقش اجتماعی زبان و قدرت سرکوب گر آن را با دقتی خارق العاده مطالعه می‌کند.

*مکتوب حاضر ترجمه بخشی از کتاب نقد ادبی نوشته هانس برتن (۲۰۰۱) است.