دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

همه فصل هایم را می فروشم برای یک چکه پاییز


همه فصل هایم را می فروشم برای یک چکه پاییز

محمد صالح علا هنرمند است, اهل دیار عشق بازی واژه و نت است, عکس هایی که از او به خاطر داریم همه پس انداز «انسانیت» است, رنگ آثارش به رنگ ستاره و نور و دریاست, صدایش همیشه تاب شده در گوشه ذهن همه ما و غایب همیشه حاضر است, چون بسیارمهربان سخن می گوید تا به قول خودش به من و ما احترام بگذارد, احترامی که جنس مخمل گل های شقایق را داراست خلا صه اینکه او دوست داشتنی است

ـ گفت وگو با محمد صالح علا

محمد صالح علا هنرمند است، اهل دیار عشق بازی واژه و نت است، عکس هایی که از او به خاطر داریم همه پس انداز «انسانیت» است، رنگ آثارش به رنگ ستاره و نور و دریاست، صدایش همیشه تاب شده در گوشه ذهن همه ما و غایب همیشه حاضر است، چون بسیار مهربان سخن می گوید تا به قول خودش به من و ما احترام بگذارد، احترامی که جنس مخمل گل های شقایق را داراست... خلا صه اینکه او دوست داشتنی است.

صالح علا «شازده خانوم» و «حضرت عشق»، «زائر» و دهها ترانه را برای تاریخ ترانه به جا گذاشته است. فارغ التحصیل کارگردانی از دانشگاه هنرهای دراماتیک، فوق دیپلم سینما و تلویزیون از مدرسه هنرهای دراماتیک رویال آکادمی لندن، فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه علا مه طباطبایی به ما نشان می دهد که او اهل علم است و در کنار زیبایی های او دانش کامل اش را یادآوری می کند.

بازیگر فیلم های تیغ و ابریشم (مسعود کیمیایی) یا شوکران (بهروز افخمی) گفته است که دیگر نمی خواهد پا به این وادی بگذارد... او برای هر ایرانی یک خاطره ساخته است، فرقی نمی کند با واژه و نت یا رنگ و صدا، نور و ...

گفت وگو با او برای نگارنده تجربه ای خاطره انگیز و ناب بود این تجربه ناب قطعا به کار می آید:

▪ طی آن سالهایی که کمی از بازیگری و فعالیت های رادیویی تان فاصله گرفتید کافه تئاتر را راه اندازی کردید، هنوز هم به آنجا می روید؟

البته که همچنان پابرجاست، اما به دلیل گرفتاری ها، کمتر وقت می کنم که آنجا بروم. اگر به کافه تئاتر اشاره کردم به این دلیل بوده که همیشه به دنبال ایجاد یک پاتوق هنری فرهنگی بودید، چه با راه اندازی کافه تئاتر، چه حتی تشویق و ترغیب مخاطب برای شنیدن یک برنامه رادیویی و در حال حاضر هم به نظر می رسد ماهنامه «نشانی» قرار است این نگاه را ادامه دهد، کمی در این مورد و دیدگاه تان توضیح می دهید؟

چون فعالیتم را از ۱۶-۱۵ سالگی آغاز کردم و سالهای پرشکنندگی و تنهایی ام مستمر و طولا نی همراه با دلتنگی ها بود، به همین دلیل من قدر رفیق و انسان را می دانم و برای انسان بی اندازه احترام قائلم علی الخصوص انسانی که در مسیر تبیین تعریف انسانیت خودش باشد، انسانی که بخواهد انسانیت اش به انسانیت اش معنا دهد و این افراد بیشتر از آن جامعه فرهنگی- هنری هستند. از طرفی هم من به هنرمندان و فرهیختگان جوان خیلی امید دارم و فکر می کنم هر کار درجه یکی را آدمی در سنین نوجوانی و جوانی اش انجام می دهد. من خودم که کار درجه یکی انجام نداده ام ولی وقتی می روم نگاه می کنم به کارهایی که مثلا در حوزه تجسمی یا تئاتر که جشنواره های جهانی شرکت کرده، اینها همه در دوران نوجوانی و جوانی ام بوده. یا بهترین ترانه هایی که شاید گفته ام فکر می کنم در همین سنین رخ داده است. به همین دلیل و با تکیه به تجربه تاریخی خودم خیلی به جوانان هنرمند اعتنا دارم و واقعا همانطور که گفتید ماهنامه نشانی بهانه ای است برای اینکه بتوانیم استعدادهای تازه را که از یک رسانه محروم هستند پیدا کنیم و با آنها زلف گره بزنیم!

معمولا اتفاق های بزرگ هنری از همین «پاتوق»های حتی کوچک شکل گرفته، در صورتی که پس از انقلا ب تقریبا این تجمع ها کمتر اتفاق افتاده و اگر هم بوده و هست به شکلی فردی با نمونه هایی که خود شما هم به دنبالش هستید، رخ داده، چرا به این «پاتوق» ها اهالی فرهنگ و هنر خودشان هم اهمیتی نمی دهند؟

خاطرم هست که چند سال پیش به دوستانم گفتم هر وقت که بارون اومد جایی جمع بشیم و صحبت کنیم، یا اول پائیز هر سال را قرار بگذاریم و روز اول پائیز را به دلیل اینکه عید ماست به همدیگرتبریک بگوئیم. من همه فصل هایم را می فروشم برای یک چکه پائیز!... همیشه منتظر فصل پائیز هستم!... این نکته ای که اشاره می کنید کاملا درست است. شاید دلیلش این است که زیبایی شناختی، یک پدیده بسیار بسیار پیچیده است. یعنی از عهد افلا طون این مساله مطرح بوده تا به امروز، افلا طون می گوید: من نمی دانم این زیبایی در گل ا ست، در نگاه شماست و در رابطه نگاه شما به این گل، زیبایی شکل می گیرد. بنابراین زیبایی شناسی ابعاد ندارد و تعریف پذیر نیست، هیچکس نمی تواند بیاید و بگوید که اگر این واژه را به شعر حافظ اضافه یا کم کنیم، آن غزل، غزلی بی بدیل می شود یا نمی توانیم بگوییم یک نت را به پارتیتور اثر چایکوفسکی اضافه کنیم، چه می شود. زیبایی شناسی را نمی توان آموخت یا کتاب هایی که درباره این مقوله وجود دارد بسیار زیاد است، از قضا چند روز پیش با جناب مهرجویی صحبت می کردم و درباره کتابی که ایشان دارند با نام مقدمه ای بر زیبایی شناسی مارکوزه، اما واقعیت این است که شما چیزی از کتاب کسب نمی کنید شاید به شما کسی سند و مرجع معرفی کند اما برای پیدا کردن تحلیل و زیبایی شناسی در جمع، ملا قات ها و دیدن هاست که ترسیم می شود.

▪ آیا می توان گفت نوعی «تجربه زندگی کردن» منظور است؟

می توان اینگونه هم از آن یاد کرد; من همیشه در دانشگاه و در رشته های مختلف تحصیل کردم و همین طور در دانشگاه تدریس هم کرده ام. اول ترم به دانشجوها می گویم که دانشگاه معجزه نمی کند و دانشگاه هنرمند از کس نمی سازد، ما نمی توانیم بگوییم من الا ن سال سوم نمایشنامه نویسی هستم، سال بعد که لیسانسم را بگیرم می شوم، ویلیام شکسپیر یا اگر فوق لیسانس بگیرم می شوم، رافائل!... ولی دانشگاه جایی است که اگر استاد «دلبری» را بلد باشد و خودش اهل زیبایی و زیبا شناسی باشد، می تواند به شما یک مسیر بدهد. شما به داخل منزل یک «آرتیست» می روید و می بینید یک در با قدمت طولا نی را تابلو کرده و به دیوار خانه اش قاب کرده یا کف خانه کاشی های قزاقی است و آتش دان خانه، آتش دان زرتشتی است یا من در همین استودیو باران فیلم خودم یک «سقاخانه دارم» و شما وقتی وارد می شوید می گویید که باید با اینها زندگی کنیم، چون در هیچ کتابی این ها را نمی خوانید، شما نمی خوانید که یک گل شمعدانی با گلدان سفالی خزه بسته زیبا می شود. ولی در خانه یک هنرمند آن را می بینید از آن عبرت می گیرید: این یک جور مشق «زیباشناسی» است.

من می گویم یک «آرتیست» تمام ابعاد و عوارض زندگی اش آرتیست است ، یعنی حرف زدن او، لباس پوشیدن، غذاخوردنش، معاشرت و زندگیش باید آرتیستیک باشد. ما از کجا بفهمیم کی نقاش، تجار، پلیس یا مدیر کل یک اداره یا آرتیست است؟ ما از همین رفتار و آثار و نوع زندگی که دارد متوجه این مسائل می شویم. این دور هم جمع شدن فایده اش این است که انسان به یک «جمال شناسی» جمعی می رسد.

▪ یک برهه ای هم قصد داشتید مجله «تئاتر و سینما» را منتشر کنید، این به چه زمانی باز می گردد؟

من که از پاریس بازگشتم دراوایل انقلاب، برای انتشارات کتیبه یک شماره فقط مجله «تئاتر و سیما» را سر دبیری کردم، بعد مشکلاتی برای صاحب آن انتشارات پیش آمد که او نبود. اما من یک شماره مجله را منتشر کردم و بعد هم دیگر ادامه ندادم.

▪ از فاصله «تئاتر و سیما» تا «نشانی» به عنوان کسی که لیدر اصلی یک نشریه باشد، کار مطبوعاتی نکردید؟

خیر، ولی معمولا برای بسیاری از نشریات چون «جام جم» و ماهنامه «فیلم» یادداشت نیز نوشته ام.

▪ دو سه سال پیش اعلام کردید که از دنیای بازیگری خداحافظی کرده اید، چرا؟

بازیگری را واقعا وقت انجامش را ندارم و خیلی مساله ای نیست، من اگر با مسعود کیمیایی عزیز آشنا نمی شدم و اصرار ایشان نبود تا در فیلم «تیغ و ابریشم» بازی کنم، شاید اصلا به این سمت نمی آمدم، ضمن اینکه من پیش ازاین فیلمی با نام «باغ آرزوها» به کارگردانی مرحوم حسین عطار کار کرده بودم که در آن فیلم احمد امینی فیلمساز خوب امروزمان - فیلمبردارش و عکاس فیلم محمود کلاری بود و در آنجا من نقش اول را ایفا می کردم، پیش از آن هم یک سریال با نام «پژوک» که در دوران نوجوانی ام در آن بازی کرده ام... اما بازیگری هیچ وقت دلمشغولی ام نبود، چون از ابتدا من کارگردان و نویسنده بودم و در برهه ای هم کارگردان رسمی تلویزیون بودم... وقتی که فیلم «تیغ و ابریشم» پیش آمد، سناریوهای زیادی پیشنهاد شد، همیشه گفته ام: افتخارم به فیلم هایی است که بازی نکرده ام. از طرفی متوجه شدم که در آن واحد من درگیر چندین کار مثل تدریس، ترانه نویسی، نمایشنامه نویسی و کارهای دیگر هستم; بازیگری تنها کاری است که به طور کامل من را در اختیار خودش می گیرد، هیچ کار دیگری هم نمی توانید انجام دهید ودائم باید آماده باشید تا با شما تماس بگیرند و شما بروید سرصحنه، به نوعی می توان گفت در بازیگری وقت ام برای خودم نیست... به همین دلیل تصمیم گرفتم که دیگر کار نکنم و سال هاست که از این وادی دور شده ام; همین امسال هم دائما به من پیشنهاد شده ولی تصمیم ام را گرفته ام، دیگر قصد انجام کار بازیگری ندارم!

▪ ولی خاطرم هست که گفته بودید به شدت عاشق کار «بازیگری» هستید؟

بله خوشم می آید و هنوز هم می گویم وقتی جلوی دوربین قرار می گیرم غش می کنم و حالی به حالی می شوم. ولی کارهای دیگری هم دارم که آن کارها برایم اساسی تر است و باید به آنها برسم.

▪ کسی که در جریان تئاتر مدرن ایران بسیار تاثیر گذار بوده و یکی از ستون های اصلی تئاتر به حساب می آید; تئاتر مستند هم به روی صحنه برده، تئاتر خیابانی را برای اولین بار او کارکرده و همچنین تئاتر آوانگارد که مینی مالیستی ترین تئاتر دنیا هنوز به نام اوست، حال این سوال مطرح می شود که چرا از این حوزه هم فاصله گرفتید؟

من از پاریس که برگشتم، خیلی دوست داشتم دوباره کار کنم; آخرین کارم نمایشنامه «خمیازه کفشهایم» بود که ۵ بازیگر خانم داشت; مرحومه مهین صالحی، مهری ودادیان، شهره آغداشلو، مهین دیهیم و خانم فروهر، بعد یک تئاتر با نام «آب پلاستیکی نان پلاستیکی» در لندن کار کردم. خیلی علاقمند بودم که کار تئاتر کنم ودائما نمایشنامه می نوشتم. انصافا هم باید گفت که خیلی از دوستانی که لطف داشتند سراغ ام می آمدند و اگر کم کاری بوده از طرف من رخ داده است، همان اوایل انقلاب رئیس اداره تئاتر آمد به منزل من و اصرارداشت که من کار تئاتر انجام دهم، همیشه این اصرارها بود، بعدها حسین پاکدل عزیز که مسئول تئاتر شهر بود، دائم به سراغ من می آمد تا دوباره کار کنم، اما نمی دانم چطور ولی فکر می کردم آن فضایی که من برای اجرای یک اثر آوانگارد در ذهن داشتم دیگر وجود ندارد... همیشه هم خیز بر می دارم و دلم می خواهد کاری انجام دهم، در حال حاضر هم چند سال پیش نمایشنامه ای نوشتم به نام «خفه شو، عزیزم!» و اخیرا هم نمایشنامه ای نوشتم که شبکه چهار پیشنهاد داده بیش از آنکه روی صحنه برود،تله تئاتر آن را آماده کنم و امیدوارم که زنده باشم و بتوانم دوباره کار تئاتر انجام دهم.

▪ چند سال پیش در یکی از برنامه هایتان در رادیو ترانه ای از شما شنیدم که شروع اش اینگونه بود: «اون روزا که دله بود دله پرحوصله بود/ انتظار دیدنت / پشت هر پنجره بود...» گویی دلتان پر از گله است؟

به هر حال ترانه است; وقتی کسی ترانه می گوید با دل اش حرف می زند و به جای اینکه با مغزش حرف بزند با دل اش حرف اش را می گوید. شاید این حرفی که می خواهم بزنم تنها در مورد من صدق کند; من هیچ وقت به سمت ترانه نرفته ام، همیشه ترانه به سراغ ام آمده است. وقتی در حال رانندگی وقتی خواب هستی و یکدفعه گریبان ات را می گیرد. ترانه ای بود در مجموعه ای که برای شبکه ۳ با نام «به سمت خدا»ی ساختم; ساعت ۶ صبح آن ترانه «اذان می گوید» با مطلع عاشقان وقت نماز است/ اذان می گوید... .

با آهنگ فریدون خوشنود و صدای محمد حشمتی...

بله این یک اتفاق شگرف است، آنهایی که این کاره هستند می دانند چه می گویم; مقصود این است که ترانه به سراغ آدمی می آید و حال و هوایش را هم خودش با خود می آورد.

▪ حتی خاطرم هست که در جایی گفته بودید ترانه «منو نترسون» را زمانی گفتید که آنقدر خسته بودید که حتی خوابتان هم نمی برده است؟

مشغول تمرین نمایش «زیر چادر اکسیژن» یا «اسکی آتش » برای برنامه جشن هنر بودیم. ما قرار بود در افتتاحیه برنامه جشن هنر برنامه داشته باشیم و از این رو اهمیت ویژه ای داشت، طی سالهای گذشته از آن همیشه یک تئاتر خارجی افتتاح کننده این جشن بود و برای اولین بار قرار بود یک تئاتر سوکان ایرانی افتتاحیه را برعهده داشت و من یادم است که روزهای تمرین مان من هر روز ۳ دفعه به شیراز می رفتم و باز می گشتم; این نمایشنامه اولین پروداکشن رنگی تلویزیون ایران به حساب می آمد، بلا فاصله پس از اولین اجرای اش که ضبط شد یک کپی از آن به فرانسه برای کانال ۲ آنجا رفت و ۲ بار از آن شبکه پخش شد. حتی شنیدم که لوموند در همان زمان نوشت که این اولین اثر غیر فرانسوی است که در طول یک ماه به دلیل درخواست بیش از اندازه مردم ۲ بار پخش شده است. خلا صه خیلی خسته بودم و بعد از ۴-۳ روز بی خوابی، هر کاری می کردم میان ملا فه های سفید و نرم خوابم نمی برد. یادم هست که آمدم در ایوان نشستم و این ترانه را نوشتم که «ستار» خواننده اش بود!

نویسنده : خدایار قاقانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.