دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

گوگل چگونه ما را هوشمندتر می سازد


گوگل چگونه ما را هوشمندتر می سازد

بسط تئوری ذهن گسترده

انسان‌ها، «سازمان‌های سایبری طبیعی‌زاده‌شده» هستند و اینترنت «ذهن گسترده» بزرگ ما است.

● همواره در معرض بمباران شدن است

حداقل این چیزی است که امروزه زیاد می‌شنویم. با خیره شدن به پیغام‌های متنی، بی‌سواد شمرده می‌شویم. بلاگ‌ها باعث بی‌نزاکتی می‌شوند، یوتیوب ما را ظاهربین و کوته‌نگر می‌کند. تابستان گذشته روی جلد مجله آتلانتیک این سوال مطرح شده بود: آیا گوگل باعث کندذهنی ما می‌شود؟ در این مجله، نیکولاس کار در مورد این‌که اینترنت به مغز ما آسیب می‌رساند و ما را از خاطرات و تفکرات عمیق باز می‌دارد، به بحث پرداخته بود. او نوشت «اگر ما به کامپیوتر به عنوان وسیله‌ای برای درک جهان متکی باشیم، این هوش خود ما است که به هوشی مصنوعی تبدیل شده است».

زمان سختی گذراندم تا این منفی‌بین‌های عصر کامپیوتر را جدی بگیرم. آنها به جای توجه به واقعیت‌ها، بیشتر علاقه‌مند به واهمه‌ها بودند. زبان‌شناس انگلیسی دیوید کریستال در کتاب جدیدش Txtng: The Gr۸ Db۸، اثبات کرد اکثر هشدارهای ترسناک در مورد پیام کوتاه‌نویسی چیزی بیش از داستان‌های خیالی نیستند. پیام کوتاه‌نویسی منجر به هجای غلط نمی‌شود. در واقع او می‌گوید: «پیام کوتاه‌نویسی باعث تمرین بیشتر در خواندن و نوشتن و بالا رفتن سواد می‌شود.»

واضح است هشدارهای بی‌مورد باعث شکل گرفتن تصویر نادرستی از چگونگی کارکرد ذهن می‌شود. تفکر ما به این سمت سوق دارد که ذهن از واقعیات جهان جدا است؛ تصور می‌کنیم اطلاعات آرام آرام به حس‌های ما نزدیک می‌شوند و به اذهان مستقل ما که بعدا آن اطلاعات را به تصویر کاملی از واقعیت تبدیل می‌کند، می‌رسد. این طور به نظر می‌رسد که اینترنت و آی‌فون دروازه ذهن را شکسته، کارکرد طبیعی‌اش را از آن گرفته و در حالی که انسان را به یک بیمار روانی تبدیل کرد، او را ترک می‌کند. گرچه ممکن است این تصویر تامل‌برانگیز و باورکردنی به نظر آید، اما در تضاد با بیشتر تحقیقات علمی اخیر است. در واقع به نظر می‌رسد ذهن انطباق می‌یابد تا از سر ما بسط پیدا کرده و جهان شامل ماشین‌های ما را به صورت یک گستره از خودش بسازد.

در سال ۱۹۹۸ همان زمانی که گوگل داشت به وجود می‌آمد برای اولین بار مفهوم ذهن گسترده توسط دو فیلسوف به نام‌های اندی کلارک که درحال حاضر در دانشگاه ادینبرگ است و دیوید چالمرز که در دانشگاه ملی استرالیا فعالیت می‌کند مطرح شد. آنها در مجله آنالیزز مقاله کوتاهی به نام «ذهن گسترده» چاپ و پرسشی ساده مطرح کردند: «در کجا ذهن توقف کرده و بقیه جهان به راه می‌افتد؟» شاید جواب اکثر مردم «در جمجمه» باشد. اما این دو فیلسوف می‌خواستند خوانندگان‌شان را متقاعد سازند که ذهن صرفا محصول نرون‌های حبس شده مغز ما در پشت یک دیوار استخوانی نیست. بحث آنها این است که ذهن چیزی بیش از اینها است: سیستمی متشکل از مغز به علاوه بخش‌هایی از محیط پیرامونی آن.

کلارک و چالمرز از خوانندگان‌شان خواستند زنی به‌نام اینگا را تصور کنند. اینگا از دوستی شنیده بود نمایشگاهی در موزه هنرهای معاصر بر پا است.

او تصمیم گرفت به آنجا برود. لحظه‌ای فکر کرد و به یاد آورد موزه در خیابان پنجاه و سوم است و سپس به آن سمت حرکت کرد. حالا مردی بنام اوتو را در نظر بگیرید که آلزایمر دارد. حافظه او دچار مشکل است و برای همین دفترچه‌ای به همراه خود دارد که در آن موارد مهم را می‌نویسد. مثل اینگا، اوتو در مورد نمایشگاه شنیده است. به خاطر اینکه نمی‌تواند از مغزش برای به یاد آوردن آدرس کمک بگیرد، در دفترچه‌اش جست‌وجو می‌کند و همان راهی را که اینگا رفته می‌رود.

از نظر کلارک و چالمرز، اساسا حافظه اینگا که در مغزش است و دفترچه اوتو، هر دو مشابه هم هستند. تنها تفاوت این است که ذهن اینگا به اطلاعات درون مغزش و ذهن اوتو به اطلاعات درون دفترچه‌اش دسترسی دارد. به عبارت دیگر دفترچه بخشی از ذهن گسترده او است. تفاوتی نمی‌کند که دفترچه اوتو اکثر مواقع بسته است؛ چرا که اینگا نیز بیشتر مواقع خودآگاه هوشیارش بسته است. این دو فیلسوف به این نتیجه رسیدند بیشتر افراد شبیه اوتو هستند نه اینگا: همه ما ذهنمان را به محیط اطرافمان بسط می‌دهیم.

۱۱ سال بعد این موضوع تبدیل به یک مناظره سخت بین فیلسوف‌ها، روانشناسان و عصب‌شناسان شد. شکی نیست که ذهن گسترده مفهومی غریب است. یک دلیل عجیب بودن آن این است که ذهن ما احساس می‌کند شامل همه چیز می‌باشد. بطور مثال ما معتقدیم زمانی که در خیابان راه می‌رویم مداوما ذهن در حال گرفتن فیلم کاملی از اطراف‌مان است که بعدا از آن فیلم در مورد اینکه چه کاری باید انجام دهیم کمک می‌گیریم. اما به مانند خیلی از اعتقاداتی که در مورد خودمان داریم، این فیلم هم یک توهم است. در واقع آگاهی ما بسیار اندک است.

یکی از برجسته‌ترین تحقیقات راجع به این که چگونه می‌توانیم بی‌خبر و غافل از دور و برمان باشیم توسط دنیل سیمونز از دانشگاه ایلینویز و کریستوفر کابریس از دانشگاه هاروارد انجام شده است. آنها از افراد خواستند تا به فیلم یکسری دانش‌آموز که برای پاس دادن توپ بسکتبال دور هم چرخ می‌زدند، نگاه کنند. یک تیم لباس‌های سیاه و تیم دیگر لباس سفید پوشیده بودند. گروه مورد آزمایش باید تعداد دفعات پاس دادن توپ توسط اعضای یکی از تیم‌ها را می‌شمرد. در وسط بازی یکی از دانش‌آموزان که لباس گوریل پوشیده بود، به میان صحنه آمد. بسیاری از این افراد بعدا از تماشای فیلم گفتند که آنها اصلا گوریل را ندیدند؛ مغز آنها او را به عنوان چیزی زاید و بی‌ارزش دور انداخته بود.

ما درون سرمان به جای ساختن یک تصویر کامل از دنیا، به تمام چیزهای ریز و کوچک توجه می‌کنیم و چشمان‌مان را از نقطه‌ای به نقطه دیگر به سرعت حرکت می‌دهیم. ما اطلاعات مورد نیاز کاری را که می‌خواهیم انجام دهیم از مغزمان می‌گیریم چه آن کار کوهنوردی باشد چه سوا کردن رخت‌های شستنی.

با تعجب بسیار، در این فرآیند از اطلاعات خیلی کمی استفاده می‌کنیم. دانا بالارد، متخصص علوم کامپیوتری در دانشگاه تگزاس، برنامه‌ای برای یک بازی کامپیوتری نوشت تا این مقدار کم را اندازه‌گیری کند. او به گروه مورد آزمایش شکلی از قطعات رنگی در گوشه سمت چپ بالای مانیتور کامپیوتر نشان داد. سپس آنها را مجبور به ساختن شکلی مشابه در گوشه سمت چپ پایین مانیتور کرد. افراد از موس برای ترسیم یکی یکی قطعات از مجموعه سمت راست استفاده کردند. بالارد حرکت چشم آنها را زمانی که به مدل اصلی و آنچه خود ساخته بودند نگاه می‌کردند، دنبال می‌کرد. او متوجه شد افراد قبل از آنکه قطعه را بردارند به مدل اصلی نگاه می‌کردند و سپس دوباره همین کار را می‌کردند. آزمایشات او نشان می‌دهد افراد در هر نگاه تنها یک قسمت از اطلاعات را ذخیره می‌کنند. بار اول رنگ قطعه را تشخیص می‌دهند. بار دوم جای آن قطعه در مدل را حفظ می‌کنند. به جای نگه داشتن تصویر کامل قطعات در ذهن، تنها از قسمتی از اطلاعات بر اساس نیازشان استفاده می‌کنند.

کلارک می‌گوید: شکل قطعات بخشی از ذهن گسترده گروه مورد آزمایش بالارد را می‌سازد. افراد می‌توانند به آن ذخیره دانش که مخزن بیرونی اطلاعات است، دست پیدا کنند. مثل اینگا که در واقع آدرس را به یاد نیاورد، بلکه تنها صفحه‌ای در دفترچه‌اش را به خاطر آورد که آدرس را در جایی از آن یادداشت کرده بود. حافظه ما اطلاعات زیادی در خود جای داده است. اما ذهن گسترده بین منابع درونی و بیرونی در حرکت است و مشخص نیست از کجا نشات گرفته است

البته ذهن ما کارهای بیشتری از گرفتن اطلاعات انجام می‌دهد. می‌تواند تصمیم‌گیری کند و فرمان صادر نماید– و آن فرمان‌ها مطمئنا درون ذهن نمی‌مانند. به طور مثال در بازی قطعه سازی، بعضی فرمان‌ها به نرون‌های دست می‌روند تا موس کامپیوتر را به حرکت درآورد اما مغز ما تصویر کاملی از دست، موس و میز ندارد تا برآورد کند موس باید به کجا رود. دائما دست و چشم‌های ما به مغز علامت می‌فرستند که بازخورد آنها عوض کردن علائم در برگشت است. دست، چشم و مغز اجزای یک سیستم هستند.

ما به زودی خواهیم توانست مغزمان را از طریق داروها و ایمپلنت‌ها تقویت کنیم. اما ذهن ما پیش از این به خاطر تغییرات ایجاد شده در محیط، عوض شده است.

آنچه حتی در مورد مغز بسیار قابل توجه است، جست‌وجوی آن برای یافتن چیزهای جدید است تا بتواند قسمتی از سیستم بازخوردش را بسازد. تصور کنید با یک تکه چوب به لانه حیوانی ضربه می‌زنید. همان طور که چوب را حرکت می‌دهید، می‌دانید انتهای آن به چه چیزی برخورد می‌کند. این نوع حس‌سازی گسترده در نتیجه قابلیت تشخیص مغز است. دانشمندان زمانی که به‌میمون‌های آزمایشی به مدت ۵ دقیقه چگونگی استفاده از چنگک را آموختند، متوجه بروز رفتار جدید نرون‌های دست آنها شدند. نرون‌ها در پاسخ به محرک انتهای چنگک نه آن طرفی که در دست میمون بود برانگیخته شدند. بقیه نرون‌های مغز به چیزهایی که در نزدیکی بازو هستند واکنش نشان می‌دهند. آموزش استفاده از چنگک به میمون‌ها باعث تغییر این نرون‌ها شد- آنها به اشیای پیرامون چنگک به جای اشیای پیرامون بازو واکنش نشان می‌دادند.

ترکیب فوق‌العاده مغز با اشیا باعث ایجاد بعضی تلاقی‌های حیرت‌آور ماشین- ذهن شده است. به طور مثال، میگل نیکولین و همکارانش از دانشگاه دوک، الکترودهایی در مغز میمون‌ها کار گذاشتند تا آنها را به بازوی روبات وصل کنند. میمون‌ها به سرعت آموختند چگونه با فکر خود بازو را بچرخانند؛ با دوباره سازماندهی کردن نرون‌ها حلقه بازخورد جدیدی بین مغز و بازوی روبات ساختند.

انسان‌ها نیز به ترکیب ماشین و ذهن پاسخ خوبی دادند. نیروی دریایی آمریکا لباس پروازی برای خلبانان هلیکوپتر طراحی کرده که درصورت کج شدن هلیکوپتر به یک سمت، مقداری بخار هوا به همان سمت بدن خلبان می‌فرستد. خلبان در پاسخ به آن بخار کج می‌شود تا لباس آن علامت‌ها را به کنترل‌های فرمان هلیکوپتر برساند. خلبانانی که این سیستم به آن‌ها آموزش داده شده است می‌توانند چشم بسته پرواز کنند یا مانورهای پیچیده انجام دهند مثل نگه داشتن هلیکوپتر در حالی که در حالت ساکن قرار دارد. در واقع هلیکوپتر بخشی از بدن خلبان می‌شود و با ذهن او گره می‌خورد.

کلارک می‌گوید: نتایجی از این دست نشان می‌دهد ذهن دائما در حال گسترش دادن خود است، به ابزارهای جدیدی که تاکنون تجربه نکرده چنگ می‌زند و با آنها ترکیب می‌شود. علاقه افراطی بعضی‌ها به لپ تاپ و GPS باعث تعجب بعضی دیگر می‌شود؛ البته تعجب کلارک زمانی برانگیخته می‌شود که این‌گونه نباشد. به تعبیر او ما «سازمان‌های سایبر طبیعی زاده شده» هستیم.

تئوری ذهن گسترده تنها طرز تفکر ما را نسبت به ذهن عوض نمی‌کند، بلکه چگونگی قضاوت ما را در مورد خوب و بد بودن فن‌آوری‌های تغییر ذهنیت امروزی تغییر می‌دهد. اعتماد به اینترنت- گوگل و بقیه- برای گرفتن اطلاعات طبیعی است؛ چرا که دائما با دنیای اطرافمان به‌مانند یک ویکی پدیای بصری، در حال مشورت هستیم. همان طور که تغییر ذهن میمون برای آموختن بازی با چنگک بد نیست، تغییر ذهن افراد نیز برای یادگیری فناوری‌های جدید بد نیست.

عصب‌شناسان به زودی برای تقویت ذهن راه‌های تازه‌ای مثل دارو و ایمپلنت پیشنهاد خواهند داد. اینکه بگوییم اینها به خاطر بی‌حرمت کردن خود واقعی ما – ذهن مستقل و متمایز ما- غیراخلاقی هستند، به فراموشی سپردن علم حیات است. ذهن ما قبلا به سوی محیط گسترده شده و تغییرات قبلی ما در محیط، باعث تغییر ذهن ما می‌شود. این بدان معنا نیست که هر گسترش ذهنی را تایید کنیم؛ چرا که حتی گستردگی خوب هم اشکالاتی دارد. سقراط نگران بود عمل نوشتن باعث فراموشی و بی‌خردی انسان‌ها شود. درست است که نوشتن، چیزهایی مثل توانایی از بر کردن اشعار حماسی ایلیاد را از ما گرفته است، اما دریای بزرگتری از آگاهی ایجاد کرده که آدم‌ها می‌توانند از آن دانشی بی حد و مرز کسب کنند.

نباید به ارتباطات درون و بیرون ذهن آسیبی رساند، بلکه باید آنها را مدیریت کرد و بهبود داد. به طور مثال برای فیلتر اطلاعاتی که آنلاین می‌گیریم به روش‌های قوی‌تری نیاز داریم تا با خیل عظیم آسیب‌های کنونی مواجه نشویم.

بعضی‌ها می‌ترسند تلاش در تنظیم و بهبود روابط اینترنت- مغز کار غیرممکنی باشد اما اگر از زمان انتشار مفهوم «ذهن گسترده» توسط کلارک و چالمرز چیزی آموخته باشیم این است که نباید قدرت ذهن را در تطابق با دنیای در حال تغییر دست کم گرفت.

منبع: نشریه دیسکاور

نویسنده: کارل زیمر

مترجمان: منصوره واثق و امید شکیبا