جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دو تراژدی در یک پرده


دو تراژدی در یک پرده

نمایش خون تو را جنون پدر بر زمین ریخت با این رویکرد دو اسطوره حوزه ادبیات نمایشی را که به دو فرهنگ و اقلیم متفاوت تعلق دارند, به شیوه ای تطبیقی وارد نمایش کرده است

گرچه دنیای نمایش برآیند خود زندگی است، اما حوزه دلالت‌گری‌هایش بسیار فراتر از خود زندگی است.

یعنی علاوه بر مابه‌ازاءها و بن‌مایه‌های موضوعی خود زندگی، به همه تأویل‌ها، ایماژها و تصورات ذهن بشر که در حوزه ادبیات، فلسفه، علوم اجتماعی، زیبایی‌شناختی و روانشناختی که به صورت مکتوب درآمده‌اند به جهاتی سرمی‌زند و همواره برداشت موضوعی و تأویلی از آنها دارد.

اما گاهی این پتانسیل را هم داراست که در عرصه خود ادبیات نمایشی به این تأویل‌ها و حتی قیاس‌ها رو بیاورد و با درون‌نگری در پی یک نتیجه ثانی باشد.

نمایش خون تو را جنون پدر بر زمین ریخت با این رویکرد دو اسطوره حوزه ادبیات نمایشی را که به دو فرهنگ و اقلیم متفاوت تعلق دارند، به شیوه‌ای تطبیقی وارد نمایش کرده است.

نمایش خون تو را جنون پدر بر زمین ریخت به نویسندگی و کارگردانی سیروس همتی در اصل دو تأویل سرراست و کامل اما موجز از دو اسطوره ایرانی و یونانی است.

اسطوره ایرانی همان داستان گشتاسب است که فرزندش اسفندیار را برای اسارت رستم گسیل می‌کند و در این میان اسفندیار روئین‌تن که از چشم آسیب‌پذیراست، با تیر رستم از پای درمی‌آید و قربانی جاه‌طلبی پدرش می‌شود.

داستان اسطوره‌ای دوم، اقتدار‌طلبی و غرور بی‌حد کرئون‌را نشان می‌دهد که سرانجام آنتیگونه را به جرم آنکه جسد برادرش را دفن کرده و از فرمان او سرپیچی نموده محکوم می‌کند، در نتیجه به علت عدم انعطاف و خشونت بیش از حد شاه کرئون، آنتیگونه در این میان قربانی می‌شود.

در هر دو تراژدی ،جبری محتوم از جانب هر دو پادشاه به‌ترتیب دو جوان پاک نهاد و معصوم را به وادی مرگ می‌فرستد. اما نکته‌ای در این میان با عنوان نمایش یعنی خون تو را جنون پدر بر زمین ریخت همخوانی ندارد، چون برخلاف گشتاسب که پدر اسفندیار است، کرئون پدر آنتیگونه نیست، در نتیجه کلمه پدر در عنوان نمایش باید حذف و به جای آن کلمه شاه ذکر شود.

هر دو داستان اسطوره‌ای و تراژیک کاملاً دراماتیک و نمایشی هستند. ضمناً هر دو به تناوب و به موازات هم برای مخاطب نقل و روایت می‌شوند. اما در این نمایش پرده‌خوانی، از نقاشی پرده‌ای خبری نیست و از ویدئو پروجکشن استفاده شده است.

تصاویر ویدئو پروجکشن از لحاظ موضوعی بسیار متجانس و دارای سنخیت هستند و انتخاب آنها یکی از نقاط عطف نمایش محسوب می‌شود.

دلیل سنخیت این تصاویر هم آن است که همه آنها شاکله و نمایه‌ای آرکئیک یعنی باستانی و اسطوره‌ای دارند و حتی یک تصویر هم نمی‌توان یافت که با بقیه همخوانی نداشته باشد و این نشان می‌دهد که «سیروس همتی» ‌با تحقیق و درایت این تصاویر را انتخاب کرده است.

معمولاً قیاس دو داستان یا نمایشنامه به حوزه ادبیات تطبیقی تعلق دارد و خاص حوزه نگارش متن و مکتوبات است، اما چنانچه عملاً به صورت نمایش هر دو به اجرا درآیند، در آن صورت وارد حوزه اجرایی ادبیات نمایشی می‌شوند و البته تنها علت و بهانه به روی صحنه آوردن آنها هم همین باید باشد. خوشبختانه سیروس همتی متوجه این موضوع شده است.

هر دو داستان اسطوره‌ای و هر دو تراژدی هستند و هر دو را همان‌طور که قبلاً اشاره شد به موازات هم روایت می‌کند تا این دو اسطوره جوان کشی روی صحنه شکل بگیرد و، هم به قیاس درآیند.

اما معمولاً این نگره محقق نمی‌شود، مگر آنکه نوعی ارتباط و همسانی بین آنها باشد تا زمینه قیاس آنها را فراهم آورد. این وجه تشابه ارتباط در همسانی نسبی و تشابه داستانی دو اسطوره مذکور است و ضمناً در صدر آن دو پادشاه خود‌رأی (نه دو پدر) هستند که در رابطه با شکل‌گیری این دو فاجعه یا دو تراژدی همچون دو عامل اولیه عمل می‌کنند و همین کفایت می‌کند.

سیروس همتی یک کار نسبتاً تجربی هم انجام داده و آن هم این است که برای اجرای روایی دو تراژدی از شیوه اجرایی یکی از نمایش‌های سنتی ایرانی یعنی «پرده‌خوانی»‌و نقالی استفاده کرده که آمیزه‌ای از بداهه‌نمایی نیز به همراه دارد، ضمن آنکه گاهی برای آنکه فاصله‌گذاری چند لحظه‌ای هم شکل بگیرد از واژه ترکی یا جمله‌ای که به خود بازیگران مربوط است استفاده می‌شود و این نوعی یادآوری غیرمستقیم به تماشاگر است که آنچه اجرا می‌گردد، نمایشی بیش نیست.

قیاس دو اسطوره تراژیک با همدیگر تماشاگر حرفه‌ای تئاتر را به یک نتیجه تحلیلی، تاریخی و حتی روانشناختی مهم نیز می‌رساند و آن اینکه در تراژدی یونانی، کرئون خواهرزاده‌اش یعنی آنتیگونه را آگاهانه از میان برمی‌دارد و حکم به مرگ او صادر می‌نماید.

در حالی که در تراژدی ایرانی این کار به‌مراتب خشونت‌‌آمیزتر و غیرانسانی‌تر انجام می‌گردد؛ یعنی گشتاسب با آنکه می‌داند که بستن دست رستم و به اسارت کشیدن او کاری محال و شدنی نیست، فرزند برومند و پاک نهادش را با میل و اراده خود خواهانه‌اش به سوی مرگ می‌فرستد، گرچه اسفندیار به‌دست رستم کشته می‌شود، اما عامل اصلی مرگ او همانا خود پدر یعنی گشتاسب است.

در تراژدی یونانی، آنتیگونه علیه کرئون طغیان می‌کند و سر از فرمان او می‌پیچد، اما در داستان اسفندیار او هیچ کار عتاب‌آمیزی نسبت به پادشاه، یعنی پدرش انجام نمی‌دهد و صرفاً قربانی خودخواهی‌ها و اقتدارطلبی‌های او می‌شود.

ضمناً سیروس همتی‌کار تجربی دیگری هم کرده که در خور تحسین است: او دو بازیگر زن را برای نقش رستم و آن‌هم در دو مرحله برگزیده است و هر دو بازیگر هم یعنی ساقی عقیلی و شیرین امامی نقش‌هایشان را خوب بازی می‌کنند. بازیگران مرد هم یعنی حسن میرزاعلی (نقال و روایتگر) و رضا پاپی که نقش‌های متفاوتی در نمایش دارند، در حد و نیاز نمایش توان خود را به کار می‌گیرند.

نور موضعی نیز به تناوب و بنا به ضرورت صحنه کاربری پیدا کرده است. لباس‌ها ویژگی خاصی ندارند که بتوان آن را نوعی برجستگی به حساب آورد، ولی نقصانی هم در اجرای نمایش ایجاد نمی‌کنند. به هر حال نمایه‌ای نقال‌گونه به پرسوناژها داده و همین بسنده می‌کند.

اما ای‌کاش از زره و کلاهخود در حد یک نمایه استفاده نمی‌شد تا کاربری آن در نمایش زیر سؤال برود. بلکه این نوع لباس عملاً و به تناسب آشکاری که با مضمون اسطوره ایرانی دارد، به تن زنان هنگامی که نقش رستم را ایفا می‌کنند، پوشانده می‌شد و وجه دراماتیک و معنازایی نمایش را مضاعف می‌کرد.

میزانسن‌ها گاهی معمولی و غیر نمایشی جلوه می‌کنند و به رغم تلاش زیاد بازیگران شکل‌دهی، جای‌گیری و ژست‌های آنها چندان کمکی به حس‌آمیز بودن نوع حادثه نمی‌کند.

گاهی هم یک حادثه سرسری گرفته می‌شود، مثلاً در صحنه‌ای که رستم با تیر به چشم اسفندیار می‌زند نگاه اسفندیار به جای آنکه روبه رستم باشد تا گمانه آسیب‌پذیری چشم اسفندیار بدیهی‌تر گردد، متأسفانه به پهلو می‌ایستد و نگاهش به تماشاگران است. البته می‌توان این اشتباه را در اجرای شب‌های بعد اصلاح کرد.

ضمناً ضعف دیگری نیز در اجرا هست: میزانسن، حرکت و جای‌گیری بازیگران، هنگام روایت‌ها و نقل حوادث تا جایی که به حادثه نهایی منجر نشده، مناسب و بسیار پرتحرک و حس‌آفرین است، اما به محض آنکه به حادثه نهایی می‌رسد گیرایی آن فروکش می‌کند و زمان رخداد نهایی هم خیلی کوتاه و زود‌گذر به نظر می‌رسد.

در مجموع خون تو را جنون پدر بر زمین ریخت نمایشی دیدنی است که به شکلی بسیار ساده اجرا می‌شود. این سادگی میزان تمرکز تماشاگران را نسبت به بازی بازیگران الزامی‌تر می‌کند و ضمناً نوع پایان‌بندی نمایش هم که در آن از فاصله‌گذاری استفاده شده، به جاست؛ تماشاگر همان دو پرسوناژ آغاز نمایش را می‌بیند که دو تن از بازیگران صحنه بوده‌اند و یا دیالوگ‌ کوتاهی که میزان دلبستگی و هم آمیختگی آنان را با نقش‌های قبلی‌شان یادآور می‌شود، بر نمایش‌بودن حوادث روی صحنه تأکید می‌ورزند؛ این وقتی اتفاق می‌افتد که هر دو داستان اسطوره‌ای و تراژیک نمایش هم به پایان رسیده‌اند.

بنابراین، نمای خون تو را جنون پدر بر زمین ریخت ‌با آنکه دو متنی و دوگانه است، اما در نهایت به علت ایجاد ارتباط بین هر دو متن نمایشی و ضمناً به دلیل اجرای هم ارز و همسان آنها و منتهی شدن‌شان به یک نتیجه نمایشی دراماتیک واحد، از انسجام کافی برخوردار است و تماشاگر را به طور نسبی مجاب می‌کند.

حسن پارسایی