شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

هم سخنی دین و فلسفه


هم سخنی دین و فلسفه

برای بررسی وضعیت همراهی دین و فلسفه باید توجه کرد که اکثر ادیان جهان از شرق برخواسته اند و در آغاز پیدایش این دین ها, فلسفه ای منسجم در این مناطق موجود نبوده لذا در شرق ابتدا ادیان پا به عرصه هستی گذاشته اند و بعد بر اساس باورهای دینی, فلسفه هایی متناسب توسط متفکرینی که با فلسفه غرب آشنا شده بودند, تدوین شده است

این مقاله، تلخیص، تشریح و بازنویسی مقاله " فلسفه و دین " نوشته . E. Smith در دایره المعارف دین به سرپرستی میرچا الیاده است که توسط یکی از کاربران باشگاه برای ما ارسال شده است.

● مقدمه

در طول تاریخ فلاسفه از دو جنبه سعی در تشخیص پدیده ها داشته اند. اول از طریق تلاش برای آگاهی از کلی ترین خصوصیت هر موجود از کثرت و وحدت، هویت و اختلاف و فعل و انفعال. این همان دیدگاهی در فلسفه است که با علم مشترک است و در قرون هفدهم و هجدم " فلسفه طبیعی " نامیده شد و امروزه میدان عمل خویش را به علم واگذار کرده است.

اما در دیدگاهی دیگر فلسفه جستجوی پاسخ در برابر حیرت انسان را بر عهده داشت. حیرت در مورد هستی اشیاء، حیرت در برابر علل وجود ممکنات و سوال از اینکه چه نیرویی باعث وجود حرکت در کلیت جهان است. فلسفه در این دیدگاه دارای حوزه های عمل مشترک با دین میباشد. این اشتراک حوزه عمل و شبیه بودن اهداف دین و فلسفه ( که هر دو به نوعی تلاش در تبیین جهان و تعیین علل غایی آن دارند ) گاه باعث رقابت، گاه باعث همیاری و گاه باعث طرد یکی از این دو بوده است. البته در اینجا لازم است به تفاوت فیلسوف و متفکر دینی ( متاله ) اشاره شود. فیلسوف و متاله در جایگاه باور به خدا اختلاف دارند. خدا و وجود وی برای یک دین دار مساله ای اولیه است که از طریق قبول آن میتوان به پاسخ های سوالات مطرح شده رسید در حالی که برای یک فیلسوف اثبات وجود خدا آخرین قدمی است که پس از حل بسیاری مسائل دیگر، باید برداشته شود. یک متاله با خدا شروع میکند و یک فیلسوف ، فلسفه اش را با خدا پایان میدهد.

برای بررسی وضعیت همراهی دین و فلسفه باید توجه کرد که اکثر ادیان جهان از شرق برخواسته اند و در آغاز پیدایش این دین ها، فلسفه ای منسجم در این مناطق موجود نبوده. لذا در شرق ابتدا ادیان پا به عرصه هستی گذاشته اند و بعد بر اساس باورهای دینی، فلسفه هایی متناسب توسط متفکرینی که با فلسفه غرب آشنا شده بودند، تدوین شده است. مثلا کلمنت اسکدرانی ( وفات حوالی ۲۱۵ میلادی ) فلسفه ای مسیحی بر پایه افکار نوافلاطونیان بنا کرد ، کاری که در جهان اسلام توسط ابونصر فارابی انجام شد.

اما در جهان غرب، وضع کاملا به عکس شرق بود. اولین برخوردهای جهان غرب با ادیان بزرگ شرقی، ۵۰۰ سال بعد از وفات سقراط بود و در این هنگام فلسفه در غرب کاملا ریشه دوانده، جای پای خود را محکم کرده بود. این فلسفه کهن سال، خود را با دینی جوان روبرو میدید که مدعی جهان بینی جدیدی بود و فلسفه را به مبارزه میطلبید.

● شروع اختلاف

شاید به طریقی منطقی بتوان شروع فلسفه منسجم و دستگاه مند را از تفکرات سقراط و سپس شاگردان و جانشینان وی ( افلاطون و ارسطو ) دانست. این فلسفه در مورد حوزه هایی که دین در آن ها بحث میکند، نظرات خاص خود را داشت اما هنگامی که دین با فلسفه ارسطویی روبرو شد، مشکلی به وجود نیامد و حتی به اعتقاد بسیاری، همکاری و همفکری خوب و گسترده ای نیز میان این دو برقرار شد : فلسفه پایه های دین را استحکام میبخشید و دین هم به نوبه خود مسائل، افق های تازه و سرزمین هایی بکر برای تاخت و تاز فلسفه به وجود می آورد. ( برای مثال ارسطو سالها قبل از ادیان توحیدی خداوند را " محرک نامتحرک " میدانست که کمک بزرگی برای پیشرفت ادیان بود و در مقابل دین با اعتقاد کلامی " خلق " جهان، مباحث فلسفی حادث بودن یا قدیم بودن جهان را به روی فیلسوفان باز میکرد )

اما ماجرا به همین صورت ادامه نیافت. در قرن ۱۸ ( و اوائل قرن ۱۹ ) فیلسوف ایده آلیست آلمانی ( ایمانوئل کانت) به گفته ویل دورانت " اروپا را از خواب دلبستگی به اصول مسلمه بیدار کرد ". وی با انتشار کتاب " نقد عقل محض " در سال ۱۷۸۱ به نقد توانایی عقل انسان برای رسیدن به نتایج منطبق با واقعیت پرداخت. کانت در این کتاب به تعیین حدود عملکرد ذهن می پردازد و اموری را که توانایی تجربه آن را نداریم و عقل را در تحلیل امور فی نفسه جهان ( که میتوانند خارج از ذهن ما موجود باشند ) ناتوان خواند. در کنار این کتاب طرز فکر علمی اثباتی ( پوزیتیویستی ) که در تلاش برای تعیین صدق / کذب گزاره ها از طریق بدست آوردن قوانین عام و جهان شمول بود نیز تقریبا در همه مجامع علمی، روش مرسوم و حتی تنها روش مورد قبول بود. این تجربه گرایی تلاش میکرد در حوزه های دینی نیز رسوخ کند و میدانیم که مثبت گرایی روش شناسیک تنها یک معیار برای ارزشگذاری پدیده ها میشناسد : تجربه حسی ! و واضح است که هیچ یک از ( یا اگر با تسامح سخن بگوییم بسیاری از ) گزاره های دینی خارج از تجربه حسی قرار دارند.

پس جدایی از آن جا آغاز شد که کانت عقل محض را ناتوان از تحلیل پدیده های جهان طبیعی دانست و از طرف دیگر مثبت گرایی با تاکید صریح بر اصالت تجربه حسی، تلاش کرد دین های سنتی را از حوزه عقل، به بیرون براند. اما متفکرین دینی و فلاسفه نیز بیکار ننشستند و از طرف مختلفی تلاش کردند همسخنی دین و فلسفه را تحلیل نمایند. بیشترین این تلاش ها را میتوان در سه دسته کلی قرار داد که به آن ها اشاره خواهیم کرد.

● سه استراتژی برای رابطه دین و فلسفه

پس از اینکه کانت عقل را از راهیابی به معنانی ادراک و مفاهیم دینی ناتوان اعلام نمود و از طرفی نیز تجربه گرایان به مبارزه با هرآنچه تجربه ناپذیر است برخاستند و آن را " واهی " خواندند، کسانی که در فکر احیای مباحث دینی بودند شروع به ارائه راه حلهایی برای خروج از این بن بست نمودند. در کل نظرات در باب رابطه دین و فلسفه را میتوان در سه دسته کلی بررسی نمود.

۱) گروه اول تلاش کردند دین را از زیر سلطه مابعدالطبیعه ارسطویی و فلسفه برهانند. لذا در تقابل با بینش کانتی که معتقد بود " عقل و فلسفه نمیتوانند مفاهیم ماورای بشری را درک کنند " تلاش کردند پایه های دین را بر شالوده های جدیدی بنا نهند. برای مثال آلبرخت ریچل ( ۱۸۲۲ - ۱۸۸۹ م. ) تلاش کردن دین مسیحیت را بر اساس مفاهیم اخلاقی تبیین نماید و یا ارنست تروئلیچ تاریخ را محمل پیدایش دین مسیحیت در نظر گرفت و به تبیین این دین بر اساس شرایط تاریخی ( و نه عقلی و علمی ) پرداخت. اما شاید جالبترین رویکرد در این دسته متعلق به " متکلمان طرفدار مواجهه " باشد که مواجهه با مخاطب الوهی را به وجود آورنده دین می دانند. قابل ذکر است که مفهوم مواجهه با مخاطب الوهی نه فقط اشاره به وحی که در اصل چیزی غیر عقلانی است شبیه به رابطه ای قلبی که بین دو دوست یا عاشق برقرار میشود. شاید بهترین مرجع برای این نگرش رساله مارتین بوبر یهودی (۱۸۷۱ تا ۱۹۶۵ م. ) با عنوان " من و تو " بوده است که دین را به " رابطه خاص بین من و توی الوهی " تعبیر میکند. بوبر شناخت نظری و تئوریک را بر باد دهنده این رابطه مبتنی بر احساسات میداند.

۲) دومین دسته بندی متعلق به پوزیتیویست هایی بود که به واحد بودن روش علمی در تمامی رشته ها باور داشتند. شاید تمثیل کتابخانه فیلسوف شکاک ایرلندی ( دیود هیوم ( ۱۷۷۶ - ۱۷۱۱ ) ) بتواند به بهترین وجه نشانگر نظرات این عده باشد :

هنگامی که با ایمان به این اصل [محدودیت علم به ریاضیات و تجربه مستقیم] وارد کتابخانه ای بشویم چه ناراحتی و خسارتی ایجاد خواهیم کرد ! یک جلد از کتب فلسفی [ یا دینی ] را به دست خواهیم گرفت و خواهیم پرسید : " آیا این کتاب مطلب مرجدی درباب کمیت و عدد دارد ؟ " جواب منفی خواهد بود. " آیا مطلب آزمایشی درباب حقیقت و وجود دارد ؟ " باز جواب منفی خواهد بود. آن گاه آن را به آتش خواهیم افکند زیرا چیزی جز وهم و مغالطه در آن وجود ندارد.

مشاهده میشود که این افراد مطالب دینی را حتی غیر صادق نمی خوانند بلکه اساسا آن را خارج از حوزه بحث صدق و کذب و ذاتا واهی میدانند. مشخص است که این گروه اساسا معتقد به امکان وجود مباحث دینی نیستند.

۳) آخرین دسته در سلسله نظرات همنشینی دین و فلسفه وامدار نظرات فیلسوف اتریشی لودویگ ویتگنشتاین (۱۸۸۹ - ۱۹۵۱ م. ) میباشد که فلسفه خود را بر اساس محدودیت اصالت تجربی معنی (همان انحصار علم به ریاضیات و تجربه ) بنا نمود و پیشنهاد کرد که کانون توجه را باید از معنا به سمت کاربرد زبان تغییر داد.

اساس این فلسفه که تغییرات اساسی در مبانی تفکر غربی ایجاد نمود را میتوان بدینگونه توضیح داد که حوزه های مختلف - برای مثال علم، ریاضیات، الاهیات، فلسفه، کلام، اقتصاد، اخلاق و .... از " بازی های زبانی " مختلفی استفاده میکنند. برای توضیح بیشتر بهتر است مثالی بزنیم. " غذایی به ضریع برای آنان [ اهل جهنم ] نیست - نه با آن فربه میشوند و نه یر میگردند " ( قرآن - غاشیه - آیه ۶ و ۷ ). بازی زبانی این آیه - به تعبیر ویتگنشتاین - نوعی بیان وحیانی تنذیری است که با بازی های زبانی فلسفی یا علمی تفاوتی عام دارد. ویتگنشتاین زبان دین را فارغ از جنبه شناختی میداند. به بیان دیگر برای اقوال دینی، بحث از معنی زاید است و تنها باید روی کاربرد تاکید کرد. از دید وی و پیروانش، زبان دینی نه حامل گزاره های شناختی که در حقیقت نوعی نگرش به جهان هستند. در این دیدگاه حتی درون خود بازی زبانی دینی نیز با حوزه های مختلف ( و حتی گاه متضادی ) روبرو هستیم. برای مثال بین متون دعایی و زبان بیان الاهیات و زبان پر شور و حال ناشی از وجود مواجهه الوهی باید تفاوت قائل بود. برای مثال هنگامی که یک زاهد یا عارف خداوند را قادر مطلق میخواند و تلاش خود را بی فایده مینامد، نظرش هیچ تناقضی با کسی که مردم را در راه نزدیک کردن جهان به جهان مورد علاهق خدا دعوت به جهاد میکند وجود ندارد یا کسب خشنودی خداوند در یک متن دعایی - از جهت شناختی - قابل قیاس با لایتغیر بودن خداوند برای یک فیلسوف نیست. در این نگرش هرگونه قصور در فهم اینکه هر بازی زبانی چه چیزی را باید بیان کند ( عملکرد زبان ) به خلط اهداف می انجامد.

در پایان لازم است بگویم که هم سخنی دین و فلسفه میتواند برای هر دوی آن ها سازنده باشد و برای اینکار دین باید به ابزار امروزین مجهز شده، دست از تمامیت خواهی بردارد و با آگاهی از مسائل و روش فلسفی روز، سوالات مرتبطی مطرح نماید تا در انتقال سنت هایش از نسلی به نسل دیگر، دچار اشکال و عدم قبول نسل نو نشود. یک دین زنده لازم است که از طریق قبول تغییرات ذهنی، در مفاهیم خود تغییراتی ایجاد نماید تا پاسخی به دور از خشک اندیشی برای سوالات جدید داشته باشد. فراموش نکنیم که پناه بردن به بن بست " خارج از حوزه تفکرات بشری بودن " دین را از ارتباط با شاهراههای فکری این عصر، ناتوان میسازد.

نویسنده: ای. اسمیت E. Smith



همچنین مشاهده کنید