چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

حق محوری تجدد و تكلیف مداری سنت


این مقاله بر آن است تا ادله و استدلال های مطرح در اثبات حق محوری تجدد و تكلیف محوری سنت در خارج از موضع و موضوع خود را تبیین كند

این مقاله بر آن است تا ادله و استدلال‏های مطرح در اثبات حق محوری تجدد و تكلیف محوری سنت در خارج از موضع و موضوع خود را تبیین كند. در دیدگاه حق محور تجدد و تكلیف مداری سنت این تصور خطا پیش آمده كه حق و تكلیف در این مقام در حوزه حقوق به معنای مشهور و اصطلاحی آن قرار می‏گیرد، در حالی كه بحث در این مقام ماهیتی وجودشناسانه و انسان شناسانه داشته و درحوزه فلسفه و متافیزیك واقع می‏شود. از این منظر با این كه مقاله نگاهی مثبت به حق محوری تجدد و تكلیف مداری سنت دارد، این نسبت خاص میان تجدد و سنت با حق و تكلیف را نه شأنی برای تجدد و نه منقصتی برای سنت می‏داند. واژه‏های كلیدی: سنت، تجدد، انسان گرایی، حق، تكلیف، نظم وجود . بسیاری این سخن را شنیده‏اند كه تفكر یا فلسفه سنت تكلیف مدار است، حال آن‏كه تفكر یا فلسفه تجدد حق محور یا حق مدار است؛ به تعبیر دیگر، انسان جدید از مجرا و دریچه حق به ارزیابی و داوری دست می‏زند تا این كه به تكلیف و وظیفه بیندیشد، یعنی به جای سؤال از تكلیف و وظیفه، از حق و حقوق خود می‏پرسد. چنین تصویری از تجدد و انسان متجدد در مقابل سنت و انسان‏شناسی سنت، سخن غلطی نیست، با این حال بدون توضیح و تبیین می‏تواند منشأبدفهمی و خطا شود. در واقع هنگامی كه برای اولین بار چنین بیانی در فضای فكری ایران طرح گردید ما با چنین بدبینی‏ها و خطاهایی نیز روبه رو بودیم. جواب‏هایی كه به چنین صورت بندی از سنت و تجدد داده شد به خوبی نشان می‏داد كه چنین خطا و اشتباهی شایع و كاملاً عمیق بوده است؛ اما این خطاها بیش از آن‏كه ناشی از كسانی با شد كه در مقام دفاع از سنت برآمده‏اند، ناشی از خطا و نقصانی است كه در بطن صورتبندی وجود داشت. البته نه این كه صورتبندی غلطی باشد، بلكه به این معنا كه نه در اصل و نه در فرع توضیح و تبیین خوب و درستی از آن ارائه نگردیده بود. یعنی خطاها و نقصان‏هایی كه در جواب به این تصویر داده شد از آن جهت جواب‏هایی نادرست و ناقص بود كه اصل مسأله به صورت غلطی بیان شده بود. درك این نكته با توجه به این مسأله آسان خواهد شد كه تصویر ارائه شده از تجدد و انسان متجدد در خصوص حق و تكلیف مستقیم و غیرمستقیم ماهیتی ارزش گذارانه داشت و به قصد تحسین و تمجید از این نگاه و شأن برتر انسان متجدد نسبت به انسان سنت بیان شده بود. هدف آن نیز این بود كه از این طریق یعنی نقد ضمنی و بلكه صریح فلسفه و انسان‏شناسی سنت، ضرورت دگرگونی آن به نفع تجدد و انسان‏شناسی تجدد اثبات گردد. در چنین وضعیتی مدافعان سنت و انسان‏شناسی سنت چون تصور می‏كردند كه از طریق ارائه تصویری غلط از سنت به نفع تجدد بدان حمله شده است در مقام دفاع برآمدند.در مقابل این دیدگاه، برخی از هم عرضی حق و تكلیف سخن گفتند و معتقدند نه تجدد یكسره از تكلیف خالی است و نه سنت از حق، زیرا بر پایه استدلال درستی كه ارائه می‏شد حق و تكلیف همیشه همراه یكدیگر هستند؛ با این حال گرچه این استدلال به تعبیری كه از حضرت امیرعلیه السلام است استدلال تام است و «حق لایجری لاحد الاّ جری علیه»، این جواب در این جا ناكافی است و حكایت از عدم درك درست آن صورتبندی می‏كند. از منظر درست اساساً ویژگی به اصطلاح حق مدارانه و به تعبیر درست‏تر حق خواهانه انسان متجدد فی نفسه ماهیتی ارزشی و ارزش گذارانه ندارد گرچه در صورتبندی ارائه شده در ایران قصد ایجاد چنین توهمی در میان بوده است. همان‏طوری كه ویژگی تكلیف مدارانه سنت فی نفسه مبین هیچ موضع فرودین و غیرانسانی نیز نیست، گرچه به واسطه درك غلط حق و تكلیف ممكن است چنین توهمی ایجاد شده باشد. ویژگی مورد بحث تجدد و انسان متجدد به انسان گرایی آن برمی‏گردد كه همان‏گونه كه هایدگر بدان توجه می‏دهد، اساساً ماهیتی ارزشی ندارد، بلكه مقوله‏ای متافیزیكی است، گرچه همیشه معنای واقعی آن خود را در پشت نقابی از انسان دوستی مخفی كرده و می‏كند.۲ تقریر درست از مسأله نشان می‏دهد، كه حق خواهی انسان متجدد و حق‏طلبی فلسفه تجدد بر متافیزیكی بنا شده است كه در بنیان هیچ جایی برای حق در معنای حقیقی آن باقی نمی‏گذارد تا به اعتبار آن ارزشی برای این نوع نگرش انسان شناسانه و فلسفی ثبت گردد. به همین دلیل نیز این نادرست است كه سنت نفی این نوع حق خواهی را از فلسفه و انسان‏شناسی‏اش امری نامطلوب و منفی تلقی كند. در واقع انتساب چنین نگرشی به سنت نه تنها هدم بنیان وجودشناسانه آن است، بلكه ارزشی كاملاً مذموم و منفی برای آن به همراه خواهد داشت؛ از این رو نه تنها نباید كوشید تا گفتمان سنت را دارای چنین درك و فهمی از حق و حق‏مداری دانست، بلكه بایستی همان‏گونه كه غرض بعضی از مطرح كنندگان این دیدگاه است، آن را خاص تجدد و منحصر به انسان شناسی تجدد دانست. همان‏گونه كه مشخص است، موضوع مورد بحث این گفتار مسأله‏ای متعلق به حوزه فلسفه سیاسی است، با این حال با نظر به مفروضات و بنیان‏های نظری آن مسأله، به فراتر از این حدود و كل گفتمان تجدد به ویژه انسان‏شناسی آن می‏كشد.

در حوزه فلسفه سیاسی، هابز به عنوان مؤسس اولین فلسفه سیاسی، مبتنی بر حق شناخته شده است.۳ اشتراوس كه به این مسأله توجه داده است می‏گوید كه به این معنا هابز همزمان هم مؤسس اولین فلسفه‏ای است كه دولت‏های مطلقه و اقتدارگرای مدرن از دل آن بیرون آمده و هم دولت و حكومت‏های لیبرال؛ با این حال این طور به نظر می‏رسد كه این نتیجه متضاد از آن رو حاصل شده كه فلسفه هابز اولین فلسفه سیاسی است كه در كناره‏گیری و با انقطاع از سنت شكل گرفته و در بنیان آن انسان‏شناسی تجدد قرار دارد. فلسفه او به لحاظ وجود شناختی با شرایطی آغاز می‏كند كه تنها پایه ممكن برای تأسیس آن، انسان و حق منبعث از آن است؛ اما همان‏گونه كه نزاع‏های موجود بر سر جایگاه هابز در فلسفه سیاسی بیان می‏كند از وجهی وی پیوند خود را با سنت حفظ كرده است؛ از این رو او را نمی‏توان معرّف كامل دیدگاه تجدد در مورد حق دانست. هابز فلسفه خود را بر ویژگی‏های ذاتی در انسان مبتنی می‏كند كه از نظر او ویژگی‏های طبیعی قلمداد می‏شوند. به همین دلیل نیز اشتراوس فلسفه او را تداوم فلسفه قانون طبیعی سنت می‏داند، گرچه این فلسفه به اعتباری كه بیان شد نوع تجددی این فلسفه است. دیدگاه پخته و كامل فلسفه تجدد در مورد حق آن است كه با نظرگاه كانت در این خصوص مشخص می‏شود. در كانون این نظرگاه، با ظهور انسانی كه كانت آن را انسان خود قانون‏گذار(Autonomous) می‏نامد، مواجهیم. برای درك معنا و مفهوم انسان خود قانون‏گذار و جایگاه وجود شناختی آن لازم است از زمان كانت به عقب‏تر بازگردیم همگان با شك دكارتی و جایگاه آن در فلسفه تجدد آشنا هستند. با این حال بعضاً به نظر می‏رسد كه این شك و نقش آن در ایجاد دنیای متجدد و رویكرد آن به عالم و آدم به خوبی فهمیده نشده است. اگر كسی این شك را در حد شكی روش‏شناختی تقلیل دهد قطعاً معنای درست آن را نفهمیده است. با این‏كه دكارت این شك را در كتاب گفتار در روش مطرح كرده، شك مذكور بسیار فراتر از شك معمول روش شناسانه است. در معنای درست شك روش شناسانه متأخر از شكی وجود شناسانه قرار دارد كه دنیای تجدد هیچ‏گاه از آن بیرون نیامده است، بلكه به شهادت تطورات بعدی تجدد به ویژه تطورات اخیر آن در اندیشه پسا تجدد این شك عمق نیز یافته است. در هر حال، این شك به عنوان شكی متافیزیكی شرایط ساختاری كلیت دنیای تجدد و از جمله نظریه‏پردازی را مشخص می‏سازد كه هر آنچه در این دنیا در مقام نظر و عمل تحقق یافته است در چارچوب آن امكان یافته و معنا و مفهوم پیدا كرده است. با این كه شك دكارتی نقطه آغاز تفكر و فلسفه تجدد قلمداد شده است، اما آن را بایستی اولین صورتبندی كامل آن قلمداد كرد. در واقع شك دكارتی طنین شكی است كه از اواخر دوره قرون وسطایی كلیت فكر و روح انسان غربی را به تدریج در خود فرو می‏برد.۴ تایلور در رساله كوچك مرض‏های تجدد، در تحلیل بیماری‏های تجدد اشاره به واقعیتی می‏كند كه به خوبی معنا و مفهوم مورد نظر ما را از شك وجود شناسانه بیان می‏كند. آنچه وی به عنوان یكی از معضل‏های تجدد یا علت مرض‏های آن برمی‏شمارد از دست رفتن نظم وجودشناختی عالم پس از سنت است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید