سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

دلم کنار شهیدان کربلا مانده


دلم کنار شهیدان کربلا مانده

«عاشورای امسال هم گذشت اما آنچه باقی است و باید باقی بماند, اندیشه عاشوراست اندیشه و اخلاق حسین ـ علیه السلام ـ است همراهی با قافله بازماندگان کربلا و پیام آوری زینب کبری است »

«عاشورای امسال هم گذشت؛ اما آنچه باقی است و باید باقی بماند، اندیشه عاشوراست. اندیشه و اخلاق حسین ـ علیه‌السلام ـ است. همراهی با قافله بازماندگان کربلا و پیام آوری زینب کبری است....».

آقاجان، چون شمع شام غریبان در میان جمع خانواده و آشنایان، با سوز و گدازی جانسوز، داشت از واقعه کربلا می‌گفت و از گذشت عاشورا و آغاز قافله‌سالاری شیرزن کربلا و امام سجاد که بعد از شهادت سیدالشهدا و سایر مردان و جوانان بنی هاشم و اعوان و انصار حسینی، رسالت ابلاغ و امتداد اندیشه‌های انسان‌ساز امام حسین را عهده‌دار شده بودند.

آقاجان شروع کرد به خواندن شعری از پسر بزرگش جلال. می‌خواند و اشک می‌ریخت:

دارد نشان از خون تو‌/ ‌این پیکر گلگون تو‌/ ‌ای خون تو خون خدا‌/ ‌راه تو قانون خدا‌/ ‌یاثارالله...یاثارالله...یاثارالله

ای کعبه کمال و کرم‌/ ‌ای حرمت حریم حرم‌/ ‌حرم از قیام تو محترم‌/ ‌تو حرم را کردی قربانگاه‌/ ‌یاثارالله...یاثارالله...یاثارالله

سال‌ها گذشت و من که هنوز به حرف‌ها و گفته‌های آقاجان فکر می‌کردم، روزی در اندوه پس از عاشورا و هجران شام غریبان چنین با خودم به زمزمه‌ای شاعرانه نشستم:

گذشت حادثه و داغ آن به جا مانده

دلم کنار شهیدان کربلا مانده

هنوز غرق تلاوت برای فرداهاست

سری که از تن خورشیدی‌اش جدا مانده...

دهه ۵۰، آن زمان که کودک بودم، پدر دست مرا می‌گرفت و در تاسوعا و عاشورای حسینی در میان دسته‌های سینه‌زنی و زنجیرزنی سوگوار می‌چرخاند. همچنان که می‌رفتیم، گاه تصویر و نوشته‌ای از یک پرچم را برایم توضیح می‌داد؛ و گاه نکته‌ای اخلاقی و آموزشی را یادآور می‌شد.

یادم هست روز عاشورایی، در مقابل تکیه محله‌مان شربت نذری می‌دادند. خیلی این شربت را دوست داشتم. وقتی می‌نوشیدم، آقاجان می‌گفت: «پسرم، قبلش بگو سلام بر لب تشنه‌ات یا اباعبدالله».

هنوز هم که می‌خواهم آبی بنوشم، ناخودآگاه همین کلام بر زبانم جاری می‌شود و شادی روح آقاجان را از خدا می‌خواهم که این چنین مرا با نام و یاد حسین پیوند داد؛ پیوندی ناگسستنی و فراموش نشدنی. فراتر از تمامی قول و قرارها و پیمان و پیوندهای زمینی، یک بار که می‌خواستم اضافه شربت را دور بریزم، آقاجان، گفت: «پسرم، این کار اسراف است. امام حسین مخالف اسراف بود. اگر اطراف را هم کثیف کنی و زباله بریزی، امام حسین ازت راضی نیست؛ چون رعایت نظافت و بهداشت و تمیزی، یک سفارش واجب قرآنی است.» و هنوز که گاه در تاسوعا و عاشورای حسینی، ظروف یک‌بار مصرف شربت و غذا را می‌بینم که در جایی از کوچه و خیابان رهاشده، از حرف‌های آقاجانم یادم می‌آید و تا اندازه‌ای که می‌توانم، آنها را جمع می‌کنم. هنوز حرف آقاجان در گوش جان من طنین‌انداز است: «پسرم، اخلاق و رفتار ما باید زیبنده این خانواده باشد. وگرنه باید بر فاصله‌های خود از امام حسین، گریه کنیم.»

همان روز تاسوعا بود که نوشته درشت روی یک پرچم، توجه مرا به خود جلب کرد: «والله ان قطعتموا یمینی‌/‌ انی احامی ابداً عن دینی». آقاجان معنایش را برایم توضیح داد. گفت: «این شعر که به آن رجز می‌گفتند، زبان حال حضرت ابوالفضل(ع) است که در روز عاشورا می‌گفت: قسم به خدا که اگر دست راست مرا از تنم جد ا سازند، دست از حمایت از دینم نخواهم کشید.»

و باز یادم می‌آید از همان روزکه آقاجان داشت در محفلی صمیمی و خودمانی، از وفاداری حضرت عباس برای جمع دوستان و آشنایان سخن می‌گفت. و می‌گفت که آنقدر آن حضرت برای برادرش امام حسین احترام قائل بود که همیشه خطاب به برادر خود از کلمات احترام‌آمیز مولا و آقا استفاده می‌کرد. وقتی هم که روانه شریعه فرات شد تا برای کودکان حرم آب بیاورد، چون دست خویش زیر آب برد و تا مقابل صورت خود بالا آورد؛ تا یاد تشنگی برادر افتاد و تشنگی کودکان داخل خیمه، رسم وفا و ادب ندید که آب بنوشد. پس آب را روی آب ریخت و مشک را پر آب کرد تا به خیمه‌گاه برد.....

کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام

شد در این کعبه عشاق دو تا تقصیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست کنم قربانی

تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم

رضا رفیع