دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

داش آکل و آنتیگون


داش آکل و آنتیگون

بدبینی فکر, خوش بینی اراده

«در این بین مردی با پستک مخمل، شلوار گشاد، کلاه نمدی کوتاه سراسیمه وارد قهوه‌خانه شد، نگاهی به اطراف انداخت، رفت جلو داش‌آکل سلام کرد و گفت: حاجی صمد مرحوم شد.

داش‌آکل سرش را بلند کرد و گفت: «خدا بیامرزدش»

- مگر شما نمی‌دانید وصیت کرده

- من که مرده‌خور نیستم، برو مرده‌خورها را خبر کن

- آخر شما را وکیل و وصی خودش کرده.» (۱)

زندگی داش‌آکل تا قبل از آنکه پیشکار حاجی صمد او را از مرگ ارباب مطلع کند زندگی آزاد و به دور از هرگونه تعهدی بود که حتی حاضر نبود کسی را بالای دست خود ببیند، او کاری جز سر محله دزدک ایستادن و با دوستان خوش و بش کردن نداشت اما وقتی در قهوه‌خانه خبر به او رسید که حاجی صمد مرده و او را وصی خود کرده، این موضوع حادثه‌ای مهم در زندگی‌اش می‌شود که او را متعهد به انجام وصیت می‌کند. «از این به بعد داش‌آکل از شبگردی و قرق کردن چهارسو کناره گرفت. دیگر با دوستانش جوششی نداشت و آن شور سابق از سرش افتاد.» (۲) در ادامه داش‌آکل عاشق مرجان دختر حاجی‌صمد می‌شود، عشقی که آن را جز به طوطی خودش به کس دیگری ابراز نمی‌کند و آن را چون رازی نهفته در دل نگه می‌دارد و تنها بعد از آنکه داش‌آکل- در پایان داستان- از زخم کاکارستم می‌میرد مرجان از زبان طوطی از آن عشق مطلع می‌شود.

پافشاری داش‌آکل برای آنکه وفای به عهد کند تا به آنجا پیش می‌رود که او جز به آن عهد به چیز دیگری فکر نمی‌کند، داش‌آکل کاری را که حاضر نبود برای خودش انجام دهد برای خانواده حاجی صمد حتی با حس مسوولیتی بیشتر انجام می‌دهد. «از زمانی که وکیل و وصی حاجی‌صمد شد و مرجان را دید، در زندگی‌اش تغییر کلی رخ داده؛ از یک طرف خودش را زیر دین مرده می‌دانست و زیر بار مسوولیت رفته بود، از طرف دیگر دلباخته مرجان شده بود ولی این مسوولیت بیش از هرچیز او را در فشار گذاشته بود. کسی که توی مال خودش توپ بسته بود و از لاابالی‌گری مقداری از دارایی خودش را آتش زده بود، هر روز صبح که بلند می‌شد به فکر این بود که درآمد املاک حاجی را زیادتر کند.» (۳)

پافشاری داش‌آکل برای وفای به عهد کم‌وبیش یادآور مقاومتی است که آنتیگون در برابر کرئون دایی خود انجام می‌دهد، کرئون که پادشاه است از آنتیگون می‌خواهد به فرمان او گردن نهد و جسد برادرش را دفن نکند اما آنتیگون به فرمان کرئون گردن نمی‌گذارد و در جواب او می‌گوید من قوانینی را می‌شناسم که گرچه نوشته نشده‌اند اما جاودانه‌اند. آنتیگون با این جواب می‌خواهد خود را پایبند قول و قرار نانوشته‌ای کند که گرچه صراحت و روشنی قانون رسمی را ندارد و انجام دادن یا ندادنش تابع هیچ اجباری هم نیست اما هرچه که هست آنتیگون به آن وفادار است.

وفاداری در پیوند با اتفاقاتی که گاه حتی خارج از اراده آدمی رخ می‌دهد مثل وصی شدن داش‌آکل بعد از مرگ حاجی صمد می‌تواند موقعیتی را برای سوژه شدن فراهم آورد. در اینجا درک هدایت از سوژه اهمیت می‌یابد، به نظر هدایت سوژه چیزی بیشتر از یک توهم است که دیدگاه‌های پسامدرن و ساختارگرایی بر آن تاکید می‌کنند. سوژه از نظر هدایت می‌تواند قابلیت آن را داشته باشد تا سامان‌دهنده رابطه خود با جهان پیرامون باشد که به صورت فردی مصمم در پی تحقق خواست خود باشد اما با این همه انسان در هر موقعیتی هم نمی‌تواند سوژه‌گی کند. اساسا هدایت آدمی را در کلیت وجود خود سوژه نمی‌داند، او تنها بعضی موقعیت‌ها و تنها بعضی آدم‌ها را مستعد سوژه بودن به حساب می‌آورد. داش‌آکل یکی از آنهاست، حادثه‌ای مثل مرگ حاجی‌صمد و عهده‌دار شدن نقش وصی توسط داش‌آکل و سپس عشقش به مرجان، او را در مرتبه سوژه‌گی قرار می‌دهد. به عبارت دیگر داش‌آکل با وفا کردن به پیمان خودش را سوژه می‌کند و در نتیجه زندگی‌اش مسیری دیگر می‌یابد.

اهمیت عشق به طور کلی- و در اینجا عشق داش‌آکل به مرجان- در وعده‌ای است که در آن نهفته شده است این وعده خوشبختی را نوید می‌دهد. اینکه خوشبختی تحقق یابد یا نیابد از قدرت عشق نمی‌کاهد، در این شرایط عشق از آنچنان نیرویی برخوردار می‌شود که آدمی را به مقام سوژه‌گی ارتقا می‌دهد، آدمی که سوژه می‌شود فی‌الواقع بیانگر روح آزادی در برابر تقدیر است او می‌خواهد اراده خود را به تقدیر پیش‌رو غالب کند. گو اینکه در نهایت تقدیر بر آزادی چیره می‌شود اما این چیرگی از آزادگی آنتیگون و همین‌طور از عیاری‌ داش‌آکل به مثابه سوژه چیزی کم نمی‌کند.

نادر شهریوری (صدقی)

پاورقی:

۱) و ۲) و ۳) داش‌آکل صادق هدایت.