چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
از شناخت کیهان به سوی معرفت انسان
جهان انسانهای پیش از تمدن که تقریبا در ۱۵۰۰۰سال قبل زندگی میکردند جهانی مملو از اسرار و عجایب بود. انسان اولیه در مواجهه با رویدادهای طبیعی مانند رعد و برق، کسوف و خسوف، زلزله، سیل و... به توجیهات غیرعلمی روی میآورد. در واقع انسان اولیه از طریق فرافکنی ویژگیهای خود به طبیعت به توضیح رویدادهای طبیعی میپرداخت. به عنوان مثال عصبانیت و خشم انسان به آسمان و زمین نیز تعمیم داده میشد که از آن تحت عنوان انسانانگاری (anthropomorphism) یاد میشود.
از سوی دیگر جاندارپنداری (animism) یعنی تصور زنده بودن طبیعت، در کنار انسانانگاری هر دو در جهت معنا بخشیدن به زندگی و عدم تمایز بین امور مادی از غیرمادی و جاندار از بیجان بوده است. فرض پدیدهای به نام روح یا شبح در اشیا و موجودات رویکرد دیگری بود که انسان اولیه برای شناخت طبیعت و بیان توجیهات خود به کار میگرفت. تصور چنین ارواحی موجب شد که انسان اولیه به طرق مختلف تصمیم به ارتباط با آنها بگیرد و به همین دلیل شیوههای عجیب و نامانوسی تحت عنوان جادو ابداع شد تا افراد با بهکارگیری آنها بر این ارواح تاثیر بگذارند. کاربرد کلمات، اشیا یا اعمال ویژه تحت عنوان جادو برای تاثیرگذاشتن بر ارواح هرچند در زمره عقاید بدوی به شمار میآید، ولی حداقل در انسانهای اولیه این احساس را ایجاد میکرد که تا حدودی بر سرنوشت خود کنترل دارند. جاندارپنداری، انسانانگاری، جادو، مذهب، فلسفه و علم همواره رویکردهایی بودهاند که انسانها در طول تاریخ بشری برای ارضای نیاز به شناختن طبیعت و کنترل آن به کار بردهاند.
● مذهب یونانی
در قرن پنجم پیش از میلاد، یونانیان برای توجیه امور به مذهب روی آوردند. الهیات حاکم در آن زمان عبارت بود از مذهب المپی (Olympian) و مذهب دیونوسوسی ـ ارفئوسی (Dionysius- orphic). مذهب المپی که در واقع مذهب نجیبزادگان یونان بود از اعتقاد به خدایانی سخن میگفت که ارتباط چندانی با نگرانیهای انسانهای عادی نداشتند و تا حدودی آتشی مزاج و غیراخلاقی بودند. خدایان المپی به نظم و عقلانیت نیز ارزش قائل بودند و به همین دلیل نیز طبقه اشراف و نجیبزادگان از پیروان اصلی این مذهب به شمار میآمدند. در مقابل، مذهب طبقات دهقانان، کارگران و بردگان مذهب دیونوسوسی ـ ارفئوسی بود. عقیده به تناسخ روح اساس مذهب دیونوسوسی ـ ارفئوسی را تشکیل میداد، به این معنا که روح در چرخه زایش قرار گرفته و رهایی از این چرخه آرزوی بزرگی بود. بعدها عقیده ارفئوسی مبنی براین که روح به دنبال رهایی از وجود زمینی و آلوده خویش و بازگشت به وجود آسمانی خود است اهمیت بسیار یافته و به بخش مهمی از میراث یهودی ـ مسیحی مبدل شد.
در تحلیل شرایط حاکم بر تاریخ فلسفه یونانباستان میتوان چنین استنباط کرد که بخش اعظمی از فیلسوفان یونانباستان به سمت عقلانیت نسبی مذهب المپی گرایش پیدا کردند و تنها تعداد معدودی از فیلسوفان آموزههای مذهب دیونوسوسی ـ ارفئوسی را پذیرفتند.
● فلسفه و فیلسوفان یونانباستان
از آن هنگام که توجیهات طبیعی پیرامون جهان جایگزین توجیهات فوقطبیعی و اساطیری شد انقلابی عظیم در تاریخ اندیشه بشری رخ داد. طلایهداران چنین حرکتی، فیلسوفان یونانباستان بودند که در کسوت کیهانشناسان ماهر به تامل و توجیه منشأ، ساختار و فرآیندهای حاکم برکیهان پرداختند. در نگاه این فیلسوفان، جهان دارای نظم و نظامی خاص بود. چنین برداشتی از آن جهت اهمیت داشت که تامل در مورد جهان را امکانپذیر و توجیهپذیر میساخت. فردریک کاپلستن در کتاب تاریخ فلسفه خود، یونانیان را نخستین متفکران و دانشمندان بلامنازع و بیرقیب اروپا معرفی میکند که در جستجوی معرفت برای خود معرفت بودهاند. در عین حال مهمترین ویژگی این متفکران داشتن روح علمی و آزاد از تعصب بود.
تمدن جدید یونانی در منطقهای به نام ایونیا شکل گرفت و نخستین متفکران آن بیش از آن که در قامت یک فیلسوف ظاهر شوند در کسوت یک دانشمند طبیعی به تبیین جهان مادی پرداختند. هرچند نباید از این نکته غافل شد که در آن زمان علم و فلسفه هنوز از یکدیگر متمایز نشده بودند. در ادامه به برخی از متفکران بنام و خلاصهای از مهمترین دیدگاههای آنها اشاره خواهیم کرد.
در میان فیلسوفان پیش از سقراط، طالس از جایگاهی خاص برخوردار است؛ شخصی که کاپلستن شخصیت وی را ترکیبی از فیلسوف و دانشمند اهل عمل معرفی میکند. طالس در مقام نخستین فیلسوف بر این باور بودکه جهان قابل فهم و در حیطه آگاهی انسان است. به همین دلیل وی به دنبال ماده اصلی (physis) که جهان از آن تشکیل یافتهاست، بود. طالس، آب را ماده یا عنصر اصلی تشکیلدهنده جهان نامید. دستاوردهای فلسفی طالس از آن جهت اهمیت دارد که امکان تسلط انسان بر طبیعت و آگاهی از آن را فراهم میکند. طالس آموزههای خود را در قالب حدس و گمان مطرح کرد تا انتقاد و تصحیح آنها امکانپذیر باشد، نکتهای که پوپر در آثار خود بدان اشاره و طالس را نخستین معلمی میداند که سنت انتقادکردن را پایهریزی کرده است.
هراکلیتوس از جمله فیلسوفان مطرح یونانباستان است که آتش را به عنوان physis مطرح کرد. اندیشهمحوری در نظام فلسفی هراکلیتوس تاکید بر این واقعیت مسلم درباره دنیا بود که هیچ چیزی در حال «بودن» نیست، بلکه همه چیز در حال «شدن» است. وی با بیان این مساله کلیدی، سوالی معرفتشناختی را مطرح کرد که تا به امروز نیز مورد توجه قرار گرفته است: اگر چیزی مرتبا در حال تغییر است چگونه میتوان آن را شناخت؟ فلسفه هراکلیتوس به مشکل اصلی در شکلهای مختلف تجربهنگری اشاره و بیان میکند که اگر دنیای مادی مدام در حال دگرگونی است، حتی اگر فرض کنیم که گیرندههای حسی ما با دقت به تشخیص محیط و اشیای مادی میپردازند، دانش ما در بهترین حالت یک دانش احتمالی و نه قطعی خواهد بود. در مخالفت با اندیشه هراکلیتوس، پارمنیدس معتقد بود که واقعیت امری محدود، یکنواخت و ثابت است و تنها از طریق عقل قابل شناخت است.
ترکیب اندیشه پارمنیدس و اندیشه هراکلیتوس را در اندیشه فیثاغورث که از وی به عنوان پیشوا و پدر فلسفه الهی یاد میشود میتوان مشاهده کرد. به اعتقاد بسیاری، فیثاغورث نخستین کسی است که اصطلاح فلسفه را به کار برده و خود را فیلسوف نامیده است. فیثاغورث که بر اندیشههای افلاطون تاثیر چشمگیری گذاشته است ۲ دنیا را فرض کرد؛ یکی مادی و دیگری انتزاعی. این دو جهان بریکدیگر تاثیر میگذارند و در این میان جهان انتزاعی جهانی برتر به حساب میآید. فیثاغورث معتقد بود که توجیه اساسی برای هرچیز در جهان را باید در اعداد و روابط عددی جستجو کرد. از سوی دیگر فیثاغورث و پیروانش معتقد بودند که دنیای اعداد مستقل از دنیای تجربی وجود دارد و آگاهی از آن تنها از طریق استدلال و منطق امکانپذیر است. تفکیک میان دنیای مادی و دنیای انتزاعی در اندیشه فیثاغورث موجب شکلگیری دوگانه نگری ذهن و بدن شد. میان مذهب دیونوسوسی ـ ارفئوسی و فلسفه فیثاغورثی در مسائلی چون بدن را زندان روح درنظر گرفتن، مفهوم تناسخ روح، گیاهخواری و... اشتراکاتی میتوان یافت.
در میان فیلسوفان یونانباستان پیش از سقراط، دیدگاه امپدوکلس تا حدودی متفاوت از دیدگاه سایرین بود. وی به جای یک عنصر از ۴ عنصر خاک، آتش، هوا و آب سخن میگفت و در عین حال از عشق و نزاع به عنوان ۲ نیروی علیتی دنیا که عناصر را جذب و دفع میکنند سخن به میان میآورد.
آخرین کیهانشناس یونانباستان فردی به نام دموکریتوس است که معتقد بود همه چیزها در این جهان از اجزای جداییناپذیر به نام اتم تشکیل شدهاند. واژه اتم از کلمه یونانی atomos به معنای غیرقابل تقسیم گرفته شده است. تفاوت موجود بین اشیای این جهان از طریق شکل، اندازه و تعداد اتمها قابل توجیه است. نظریه دموکریتوس نخستین نظریه کاملا طبیعتگرایانه درباره جهان بود و از این جهت که فیلسوفان پس از وی به ماهیت انسان بیش از ماهیت دنیای مادی توجه کردهاند از وی به عنوان آخرین کیهانشناس یونانباستان نیز یاد میشود.
● طب معبدی و طب طبیعتگرا
در یونانباستان، اطبای مشهوری وجود داشتند که خدمات خود را به بیماران عرضه میکردند و به دلیل شهرتشان جایگاه خداگونه برای آنها درنظر گرفته میشد و پس از مرگ آنها معابدی به نامشان ساخته میشد. در کتب تاریخی مربوط به یونانباستان، مجسمه آسکلیپوس که خدای طب یونان نامیده میشود با ماری که دور یک میله پیچیده است نشان داده میشود. در یونانباستان، مار نماد معما، قدرت و دانش بود و از سوی دیگر میله و مار به عنوان سمبل حرفه پزشکی درنظر گرفته میشد.
در برخی معابد، روحانیون با تبعیت از آموزههای اطبای متوفی به امر طبابت مشغول میشدند و طبی را رواج میدادند که به طب معبدی مشهور بود. روحانیون معابد، آموزههای خود را محرمانه نگه میداشتند و به دلیل این که طب معبدی همراه با برخی از مناسک و آداب ویژه بود برای بیماریهای روان تنی کارساز بود. در واقع در طب معبدی، شفای ایمانی و روشهای پزشکی سحرآمیز مطرح میشد.
رشد پزشکی طبیعتگرا و رساندن آن به جایگاه رفیع توسط بقراط صورت گرفت. بقراط و پیروانش تلاش زیادی به منظور تقدسزدایی از بیماریها نمودند. به عنوان مثال در آن دوره صرع یک نوع بیماری مقدس در نظر گرفته میشد که به دلیل حلول روح شیطانی در بدن فرد بیمار رخ میداد. بقراط و شاگردانش با رد چنین تبیینی معتقد بودند که همه بیماریها علل طبیعی دارند و طرح علل فوق طبیعی برای بیماریها نشان از جهل و نادانی است. بقراط در موافقت با دیدگاه امپدوکلس پیرامون شکل گیری جهان از عناصر چهارگانه، معتقد بود که در بدن انسان نیز ۴ مزاج اصلی شامل سودا، صفرا، بلغم و خون وجود داردکه برهم خوردن تعادل میان این مزاجها موجب بیماری میشود. تقریبا ۵۰۰ سال بعد از بقراط، جالینوس این ۴ مزاج را با خلق و خو مرتبط دانست. اصطلاح خلق و خو (temperament) از فعل لاتین (temperare) گرفته شده که به معنای مخلوطکردن است. در واقع به اعتقاد جالینوس، اگر یکی از مزاجها برفرد مسلط شود فرد خصوصیات مرتبط با آن مزاج را در خود آشکار میکند. برای مثال مزاج بلغم با خلق و خوی بلغمی ارتباط دارد که در قالب ویژگیهایی همچون سستی، تنبلی و غیراحساساتی بودن خود را نشان میدهد. همچنین مزاج خون با خلق و خوی دموی (بشاش و خوشرو)، مزاج صفرا با خلق و خوی صفراوی (تندخو، جوشی) و مزاج سودا با خلق و خوی مالیخولیایی (غمگین) شناخته میشود.
● سوفسطاییان و نسبیت واقعیت
هر چند سیر حرکت از توجیهات فوق طبیعی به سوی توجیهات طبیعی در تفکر بشری گامی بس بزرگ به شمار میآمد، اما تحول عظیمتر در تفکر یونانباستان حرکت از سوالهای کیهانشناسی به سوی سوالات معرفتشناختی بود. چنین تغییر جهتی توسط سوفسطاییان که سخنوران چیره دست و معلمان حرفهای بودند صورت گرفت. در نگاه سوفسطاییان دیگر عنصر و ماده شکل دهنده جهان، مساله اصلی به حساب نمیآمد، بلکه سوال اصلی این بود که انسانها چه چیزی را میتوانند بدانند و چگونه میتوانند آن را کسب کنند. امیل بریه در کتاب تاریخ فلسفه خود در توصیف سوفسطاییان چنین مینویسد: «طریقت سوفسطایی که ظهور آن در قرن پنجم قبل از میلاد است، مذهبی فلسفی نبود، بلکه روش خاصی برای تعلیم و تربیت به شمار میرفت. سوفسطاییان آموزگارانی بودند که شهر به شهر در پی شاگردانی که به تعلیمات آنان گوش فرا دهند میگشتند و با اخذ اجرتی که درباره آن مبلغ با شاگردان خود توافق مییافتند طرق غلبه بر حریف را در مباحثه راجع به هرگونه عقیدهای، گاه در ضمن درس و گاه طی سلسلهای از دروس میآموختند و به این ترتیب غلبه بر حریف از راه الزام و اقناع و اغوای او جای طلب حقیقت و نشر آن را میگرفت.» (بریه، ۱۳۵۲،ص ۱۰۲)
نخستین و معروفترین سوفسطایی، پروتاگوراس بود که با بیان این مطلب که انسان مقیاس همه چیز است موضع سوفسطاییان را با صراحت تمام اعلام کرد. با طرح چنین ادعایی مساله نسبیت واقعیت مطرح شد. این به آن معنا بود که واقعیت امری نه چیزی مستقل، بلکه وابسته به درک کننده است. برخی معتقدند که نسبیتگرایی افراطی سوفسطاییان وجوه مشترکی با جنبش پستمدرنیسم امروزی دارد.
● نتیجهگیری
به تعبیر کاپلستن، نخستین فیلسوفان یونان را باید یک جهانشناس در نظر گرفت تا یک فیلسوف، زیرا آنان اشتیاق وافری برای شناختن ماهیت جهان از خود نشان میدادند. هرچند مطالعه آنان به نتیجهای نظاممند و واحد منجر نشد و نوعی ورشکستگی جهانشناختی را به دنبال داشت. به همین دلیل بود که جهت اندیشهورزی از مطالعه جهان به سوی مطالعه انسان تغییر یافت و بذرهای مطالعه انسان به عنوان فاعل شناسنده پرورانده شد. در مجموع نباید فلسفه پیش از سقراط را به عنوان یک مرحله فرعی و حاشیهای در نظر گرفت، بلکه این مرحله به عنوان نخستین کوشش یونانی برای نیل به فهم عقلانی جهان، شایسته مطالعه و بررسی است.
محمدمهدی میرلو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست