پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بهار من


بهار من

بهار آمد میان کوچه ی ما
و دستش را برای من تکان داد
صدایم کرد و از روی دوچرخه
به من خورجین سبزش را نشان داد

کت و شلوار سبزش، گل گلی بود
به روی آستین اش شاپرک داشت
رکاب اش چرخ می زد …

بهار آمد میان کوچه ی ما

و دستش را برای من تکان داد

صدایم کرد و از روی دوچرخه

به من خورجین سبزش را نشان داد

کت و شلوار سبزش، گل گلی بود

به روی آستین اش شاپرک داشت

رکاب اش چرخ می زد چون پرستو

به جای زنگ، چرخ اش قاصدک داشت

کلاه اش صورتی بود و نگاه اش

مرا یاد کبوترهایم انداخت

کمی خندید و از خورجین، گلی را

در آورد و به پیش پایم انداخت

گلم را از زمین برداشتم زود

به دنبال اش سر کوچه دویدم

بهارم را ولی من در خیابان

میان آن همه ماشین ندیدم.

محمد کاظم مزینانی