دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
گفتار و عمل به مثابه حیات سیاسی

هانا آرنت از جمله متفکران قرن بیستم به شمار میرود که با شیوههای کاملا متفاوت، به بحرانهای عمده سیاسی، اجتماعی و به ویژه اخلاقی قرن بیستم در قالبهای فلسفی و سیاسی پرداخت. زندگی او مصادف بود با تشنجهای بین دو جنگ، انقلابها و جنگهای داخلی و رخدادهایی که تصور آنها برای هر انسانی دشوار است. وی در زندگی علمی خود همواره درصدد بود که عرصههای جدید تجربه انسانی را کشف کند و با آن در شیوههای مرسوم نگرش به جهان، با عرضه روشهایی دیگر تردید ایجاد کند. در واقع وی بر این باور بود که انسان در برابر راههایی قرار دارد و باید از میان آنها راهی برگزیند.
آرنت متوجه بود فضای مدرنی که انسان وارد آن شده است، مملو از اضطرابهایی است که به تنهایی و بیخانمانی ناشی از موقعیتهای پیش آمده برای انسان قرن بیستم، دامن میزند، از این رو با نگارش وضع بشری و تحلیل دیدگاه خویش در این کتاب، کوشید که به انسانها کمک کند تا با فرآیند از خودبیگانگی روبرو شوند و در برابر آن مقاومت کنند. او با نگارش این کتاب درصدد بود که با رجوع به تجربه انسان، تفسیری پیچیدهتر، از وضع بشر به دست دهد، و بویژه با اشاره به تجربه انسان در اعصار گذشته، دیگر امکانات انسان را باز نماید. از نظر آرنت تجربه انسانی، تجربهیی غنی و پیچیده است که همواره بخش عمدهیی از آن مغفول میماند و انسان باید بکوشد حوزههای فراموش شده آن را بازیابد. وی در این اثر با تاکید بر نوعی زندگی که آن را زندگی عملورزانه مینامد، در مقابل زندگی نظرورزانه، در تلاش برای روشن کردن بنیادیترین وجه وضع بشری است که اگر بناست انسان باشیم و انسان بمانیم، این وجه باید حفظ شود. از دیدگاه آرنت زندگی عملورزانه یعنی زندگی انسانی تا آنجا که فعالانه درگیر انجام دادن کاری است، بدین گونه که در جهان انسانها و چیزهای انسان ساخته ریشه دارد و هرگز آنها را ترک نمیکند یا کاملا از آنها فراتر نمیرود. وی تاکید میکند که محیط فعالیت هر انسان را چیزها و انسانها تشکیل میدهند و بدون آنها محیط فعالیت بیمعنی است.
در واقع اگر این محیط یعنی جهانی که در آن به دنیا میآییم، بدون فعالیت انسانی که آن را تولید کرده است و از آن مراقبت میکند، وجود نداشت، زندگی انسانی حتی برای زاهدی که در طبیعت وحشی زندگی میکند، بدون این جهان ممکن نبود؛ بدون جهانی که مستقیم یا غیرمستقیم به حضور انسانهای دیگر گواهی میدهد. آرنت بر این باور بود که همه فعالیتهای انسانی مشروط به این است که انسانها با یکدیگر زندگی کنند، اما تنها عمل است که خارج از جامعه انسانی حتی نمیتوان آن را تصور کرد. در حالی که زحمت، نیازی به حضور دیگران ندارد، هر چند زحمت در انزوای کامل انسانی نیست، بلکه در واقعیترین معنای کلمه زحمت، حیوانی است. نکتهیی که باید بدان توجه داشت این است که عمل امتیاز انحصاری انسان است و از این رو عمل یکسره به حضور دایم دیگران وابسته است.
بهنظر میرسد این ارتباط خاص عمل و وجود رویهمرفته ترجمه اولیه حیوان سیاسی ارسطوست که سنکا آن را حیوان اجتماعی میخواند و در سیر تطور این مفهوم، توماس آکویناس لفظ سیاسی را جانشین لفظ اجتماعی کرد. از این رو انسان بنا به ماهیت خود سیاسی یعنی اجتماعی است. قرار گرفتن لفظ سیاسی به جای لفظ اجتماعی بیش از هر نظریه مبسوطی نشان میدهد که تا چه میزان استنباط اولیه یونانیان از سیاست از میان رفته بود. به این علت، پرمعنا اما نه تعیینکننده است که کلمه «اجتماعی» اصالت رومی دارد و در زبان یا فکر یونانی معادل ندارد. کاربرد لاتینی کلمه اجتماعی «societas» نیز در اصل معنای سیاسی روشن و نسبتا محدودی داشت؛ این کاربرد ائتلاف انسانها را برای هدفی خاص نشان میدهد، مانند هنگامی که آنها برای حکومت بر دیگران یا ارتکاب جنایت سازماندهی میشوند. البته باید توجه داشت که فقط با مفهوم متاخر نوع انسان اجتماعی است که کلمه «اجتماعی» به تدریج معنای عمومی وضع بنیادی انسان را کسب میکند.
در واقع اینگونه نیست که ارسطو یا افلاطون از این نکته ناآگاه یا بدان بیتوجه بودند که انسان نمیتواند بدون همراهی انسانهای دیگر زندگی کند، بلکه آنها این وضع را از زمره مشخصات خاص انسان برنمیشمردند؛ بر عکس، این چیزی است که زندگی انسانی در آن با زندگی حیوانی مشترک است، و فقط به این علت بطور بنیادی انسانی نیست. همراهی طبیعی و صرفا اجتماعی نوع انسان محدودیتی تلقی میشد که نیازهای زندگی زیستی بر ما تحمیل کردهاند؛ نیازهایی که برای انسانو دیگر اشکال زندگی حیوانی یکسانند. براساس تفکر یونانی، استعداد انسان برای سازماندهی سیاسی در تقابل مستقیم با کانونهای طبیعیای قرار دارد که مرکز آن خانه و خانواده است. ظهور دولتشهر بدان معنا بود که انسان فراتر از زندگی خصوصی خود به نوعی زندگی دوم یعنی زندگی عملورزانه رسیده است. اکنون هر شهروندی به مرتبهیی از وجود تعلق دارد؛ و تمایز بارزی میان آنچه از آن اوست و آنچه اجتماعی است، وجود دارد. این فقط دیدگاه یا نظریه ارسطو نبود، بلکه حقیقتی تاریخی و ساده بود که انهدام همه واحدهای سازماندهیشده مبتنی بر خویشاوندی نظیر خانواده و قبیله اساس دولت شهر را تعیین میکند. از میان همه فعالیتهای لازم و حاضر در جوامع انسانی، فقط دو فعالیت سیاسی یعنی عمل و گفتار، تشکیلدهنده چیزی است که ارسطو حیات سیاسی تلقی میکرد، قلمرویی که امور انسانی از آن سر برمیآورد. اما، هر چند یقینا تنها بنیان دولتشهر انسان را قادر میکرد که زندگی خود را در قلمرو سیاسی با عمل و گفتار بگذراند، به نظر میرسد که این باور که این دو استعداد انسانی به یکدیگر تعلق دارند و عالیترین استعدادها به شمار میروند، بر دولتشهر مقدم و در تفکر پیشاسقراطی موجود باشد.
در تجربه دولتشهر عمل و گفتار فعالیتهای سیاسی جداگانهاند که هر روز بر استقلالشان افزوده میشود. تاکید از عمل به گفتار انتقال مییافت، و بر گفتار به مثابه وسیلهیی برای اقناع به جای شیوه پاسخگویی خاص انسان یعنی جواب دادن و اقدام در برابر آنچه روی داده یا انجام گرفته است، تاکید میشد. در واقع سیاسی بودن یعنی زندگی کردن در دولتشهر بدان معنا بود که درباره همهچیز با کلمات و اقناع و نه با زور و خشونت تصمیمگیری شود. در خودآگاهی یونانی، وادار کردن مردم با خشونت و فرمان دادن به جای اقناع، شیوههای پیشاسیاسی ارتباط با مردم بود که ویژه زندگی بیرون از آرای مردم یعنی زندگی خانه و خانواده بود که در آن رییس خانواده با نیروی استبدادی و بدون مخالف فرمان میراند، یا زندگی در امپراتوریهای آسیایی که استبداد شرقی آنها اغلب مرتبط با خانواده تلقی میشد. آرنت بر این باور است که تعریف ارسطو از انسان به مثابه حیوان سیاسی نه تنها بیارتباط و حتی متضاد با کانونی طبیعی بود که در زندگی خانوادگی وجود دارد، بلکه آن را فقط در صورتی میتوانیم به درستی بفهمیم که تعریف مشهور دوم وی را از انسان - یعنی انسان موجود زندهیی است که قادر به سخن گفتن است - به آن اضافه کنیم.
ترجمه لاتینی این عبارت به animal rationale یعنی حیوان ناطق بر استنباط نادرستی مبتنی است که کمتر از استنباط نادرست بنیادی مربوط به «حیوان اجتماعی» نیست. مراد ارسطو نه تعریف انسان بطورکلی بود و نه نشان دادن عالیترین استعداد انسان که از نظر وی لوگوس یعنی گفتار یا عقل نیست، بلکه نوس یعنی استعداد تعمق است که ویژگی اصلی آن این است که محتویات آن را نمیتوان به گفتار تبدیل کرد.
ارسطو، در دو تعریف مشهورتر خود، فقط دیدگاه رایج صاحبان آرا را درباره انسان و شیوه سیاسی زندگی بیان کرده است؛ براساس این دیدگاه، هر کس از زمره صاحبان آرا نبود، از بردگان و وحشیان بود که البته آنها نه فقط از قوه گفتار بلکه از شیوه زندگیای که در آن گفتار معنایی داشت و دغدغه اصلی همه شهروندان سخنگفتن با یکدیگر بود، محروم بودند. سوءاستنباط عمیقی که در ترجمه لاتینی «امرسیاسی» به «امراجتماعی» وجود دارد، شاید در هیچ جای دیگر از بحثی که در آن توماسآکویناس ماهیت فرمانروایی خانوادگی را با ماهیت فرمانروایی سیاسی مقایسه میکند، روشنتر نباشد. وی براین باور است که رییس خانواده شبیه سلطان است، اما قدرت وی به اندازه قدرت سلطان تمامعیار نیست.
نه تنها در یونان و در میان صاحبان آرا بلکه در سراسر دوران باستان، در واقع بدیهی بود که حتی قدرت جبار، به اندازه قدرتی که پدرسالار یا فرمانروا با آن بر خانواده و بردگان خود حکم میراند «کامل» نیست. علت این امر آن نبود که قدرت فرمانروای شهر بر مجموع قوای روسای خانوادهها انطباق مییافت و آنها آن را مهار میکردند، بلکه بدان علت بود که فرمانروایی بیمعارض و قلمرو سیاسی مانعالجمع بودند.
حامد خزایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست