چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
تحقیق مفصل درباره نسخ
ما ننسخمن آیهٔ او ننسها نات بخیر منها او مثلها ا لم تعلم ان اللهعلی كل شیء قدیر (۱۰۶)ا لم تعلم ان الله له ملك السماوات و الارض و ما لكم من دون الله من ولی و لا نصیر (۱۰۷)
●ترجمه آیات
ماهیچ آیهای را نسخ نمیكنیم و از یادها نمیبریم مگر آنكه بهتراز آن و یا مثل آنرا میآوریم مگر هنوزندانستهای كه خدا بر هر چیزی قادر است(۱۰۶).
مگر ندانستهای كه ملك آسمانها و زمیناز آن خداست وشما بغیر از خدا هیچ سرپرست و یاوری ندارید(۱۰۷).
●بیان
این دو آیه مربوط بمسئله نسخ است، و معلوم است كهنسخ بان معنائی كه در اصطلاح فقهامعروف است، یعنی بمعنای(كشف از تمام شدن عمر حكمی ازاحكام)، اصطلاحی است كه ازاین آیه گرفته شده، و یكی از مصادیق نسخ در این آیه است.و همین معنا نیز از اطلاق آیه استفادهصفحه : ۳۷۷میشود.
معنینسخو مراد ازنسخ آیهما ننسخ من آیهٔكلمه(نسخ)بمعنای زایل كردن است، وقتی میگویند: (نسخت الشمسالظل)، معنایش اینستكه آفتاب سایه را زایلكرد، و از بین برد، در آیه: (و ما ارسلنا من قبلك منرسول و لا نبی، الا اذا تمنی، القی الشیطان فی امنیته، فینسخ الله مایلقی الشیطان، هیچ رسولی وپیامبری نفرستادیم، مگر آنكه وقتی شیطان چیزی در دل او میافكند، خدا القاء شیطانی را ازدلشزایل میكرد)، بهمین معنا استعمال شده است. (۱) معنای دیگر كلمه نسخ، نقل یك نسخه كتاب به نسخهایدیگر است، و این عمل را از اینجهت نسخ میگویند، كه گوئی كتاب اولیرا از بین برده، و كتابی دیگر بجایش آوردهاند، و بهمینجهتدر آیه: (و اذا بدلنا آیهٔ مكان آیهٔ، و الله اعلم بما ینزل، قالوا: انما انت مفتر، بل اكثرهملا یعلمون)بجایكلمه نسخ كلمه تبدیل آمده، میفرماید: چون آیتی را بجای آیتی دیگر تبدیلمیكنیم، با اینكه خدا داناتر است باینكه چه نازل میكندمیگویند: تو دروغ میبندی، ولیبیشترشان نمیدانند. (۲) و بهر حال منظور ما این است كه بگوئیم: از نظرآیه نامبرده نسخ باعث نمیشود كه خود آیتنسخ شده بكلی از عالم هستی نابود گردد، بلكه حكم در آن عمرشكوتاه است، چون بوضعیوابسته است كه با نسخ، آن صفت از بین میرود.
و آن صفت صفت آیت، و علامت بودن است، پس خود این صفتبضمیمه تعلیل ذیلش كهمیفرماید: (مگر نمیدانی كه خدا بر هر چیز قادر است)، بما میفهماند كهمراد از نسخ از بین بردناثر آیت، از جهت آیت بودنش میباشد، یعنی از بین بردن علامت بودنش، با حفظ اصلش، پس بانسخاثر آن آیت از بین میرود، و اما خود آن باقی است، حال اثر آن یا تكلیف است، و یا چیزیدیگر.
و این معنا از پهلوی هم قرار گرفتن نسخ و نسیان بخوبیاستفاده میشود، چون كلمه(ننسها)از مصدر انساء است، كه بمعنای از یاد دیگران بردن است، همچنانكه نسخبمعنای از بینبردن عین چیزیست، پس معنای آیه چنین میشود كه ما عین یك آیت را بكلی از بین نمیبریم، و یاآنكهیادش را از دلهای شما نمیبریم، مگر آنكه آیتی بهتر از آن و یا مثل آن میآوریم.
و اما اینكه آیت بودن یك آیت بچیست؟در جواب میگوئیم:آیتها مختلف، و حیثیات نیزمختلف، و جهات نیز مختلف است، چون بعضی از قرآن آیتی است برای خدای سبحان، باعتبار اینكه بشر از آوردن مثل آن عاجز است، و بعضی دیگرش كه احكامو تكالیف الهیه را بیان میكند، آیات اویند، بدان جهت كه در انسانها ایجاد تقوی نموده، و آنانرابخدا نزدیك میكند، و نیزموجودات خارجی آیات او هستند، بدان جهت كه با هستی خود، وجود صانع خود راباخصوصیات وجودیشان از خصوصیات صفات و اسماء حسنای صانعشان حكایت میكنند، و نیزانبیاء خدا و اولیائش، آیات اوهستند، بدان جهت كه هم با زبان و هم با عمل خود، بشر را بسویخدا دعوت میكنند، و همچنین چیزهائی دیگر.
مفهومآیتو اقسام آیات الهیو بنا بر این كلمهآیت مفهومی دارد كه دارای شدت و ضعف است، بعضی از آیات در آیتبودن اثر بیشتری دارند، و بعضی اثر كمتری،همچنانكه از آیه: (لقد رای من ایات ربه الكبری، اودر آن جا از آیات بزرگ پروردگارش را بدید) ، نیز بر میآید، كه بعضی آیات از بعضی دیگر درآیت بودن بزرگتر است.
از سوی دیگر بعضی از آیات در آیت بودن تنها یك جهت دارند، یعنیاز یك جهتنمایشگر و یاد آورنده صانع خویشند، و بعضی از آیات دارای جهات بسیارند، وچون چنین استنسخ آیت نیز دو جور است، یكی نسخ آن بهمان یك جهتی كه دارد، و مثل اینكه بكلی آنرا نابودكند، ویكی اینكه آیتی را كه از چند جهت آیت است، از یك جهت نسخ كند، و جهات دیگرش رابایت بودن باقی بگذارد، مانند آیاتقرآنی، كه هم از نظر بلاغت، آیت و معجزه است، و هم از نظرحكم، آنگاه جهتحكمی آنرا نسخ كند، و جهت دیگرش همچنان آیت باشد.
اشاره به دو اعتراض بر مساله نسخ و استنباط پاسخ آنها از آیهكریمهاین عمومیت را كه ما از ظاهر آیه شریفه استفاده كردیم،عمومیت تعلیل نیز آنرا افادهمیكند، تعلیلی كه از جمله،(ا لم تعلم ان الله علی كل شیء قدیر، ا لم تعلم ان الله له ملك السمواتو الارض)الخ بر میآید، چون انكاریكهممكن است در باره نسخ توهم شود، و یا انكاریكه از یهوددر این باره واقع شده، و روایات شان نزول آنرا حكایتكرده، و بالاخره انكاریكه ممكن استنسبت بمعنای نسخ بذهن برسد، از دو جهت است.
جهت اول اینكه كسی اشكال كند كه: آیت اگر از ناحیهخدایتعالی باشد، حتما مشتمل برمصلحتی است كه چیزی بغیر آن آیت آن مصلحت را تامین نمیكند وبا این حال اگر آیت نسخشود، لازمهاش قوت آن مصلحت است، چیزی هم كه كار آیت را بكند، و آن مصلحت را حفظ كند، نیست،چون گفتیم هیچ چیزی در حفظ مصلحت كار آیت را نمیكند، و نمیتواند فائده خلقت را اگر آیت تكوینیباشد - ، و مصلحت بندگان را - اگر آیت تشریعی باشد - ، تدارك و تلافی نماید.
شان خدا هم مانند شان بندگان نیست، علم او نیز مانند علمآنان نیست كه بخاطردگرگونگی عوامل خارجی، دگرگون شود، یك روز علم بمصلحتی پیدا كند، و بر طبقآن حكمیبكند، روز دیگر علمش بمصلحتی دیگر متعلق شود، كه دیروز تعلق نگرفته بود، و در نتیجه بحكمدیگریحكم كند، و حكم سابقش باطل شود، و در نتیجه هر روز حكم نوی براند، و رنگ تازهایبریزد، همانطور كه بندگان او بخاطراینكه احاطه علمی بجهات صلاح اشیاء ندارند، اینچنینهستند، احكام و اوضاعشان با دگرگونگی علمشان بمصالح و مفاسدو كم و زیادی و حدوث و بقاءآن، دگرگون میشود، كه مرجع و خلاصه این وجهاینستكه: نسخ، مستلزم نفی عموم و اطلاق قدرتاست، كه در خدا راه ندارد.
وجه دوم این استكه قدرت هر چند مطلقه باشد، الا اینكه با فرضتحقق ایجاد، و فعلیتوجود، دیگر تغییر و دگرگونگی محال است، چون چیزیكه موجود شد، دیگر ازآنوضعی كه بر آنهستی پذیرفته، دگرگون نمیشود، و این مسئلهایست ضروری.
مانند انسان در فعل اختیاریش، تا مادامی كه از او سر نزده،اختیاری او است، یعنی میتواندآنرا انجام دهد، و میتواند انجام ندهد، اما بعد از انجام دادن،دیگر این اختیار از كف او رفته، ودیگر فعل، ضروری الثبوت شده است.
و برگشت این وجه باین استكه نسخ، مستلزم این استكه ملكیتخدایرامطلق ندانیم، وجواز تصرف او را منحصر در بعضی امور بدانیم، یعنی مانند یهود بگوئیم: او نیزمانند انسانهاوقتی كاری را كرد دیگر زمام اختیارش نسبت بان فعل از دستش میرود، چه یهود گفتند: (ید اللهمغلولهٔ دستخدا بسته است).
لذا در آیه مورد بحث در جواب از شبهه اول پاسخ میگوید، باینكه:(ا لم تعلم ان الله علیكل شیء قدیر)؟یعنی مگر نمیدانی كه خدا بر همه چیز قادر است، و مثلا میتواندبجای هرچیزیكه فوت شده، بهتر از آنرا و یا مثل آن را بیاورد؟و از شبهه دوم بطور اشاره پاسخ گفته باینكه: (ا لم تعلم ان اللهله ملك السموات و الارض؟و ما لكم من دون الله من ولی و لا نصیر؟)یعنی وقتی ملك آسمانها و زمیناز آن خدای سبحان بود، پس او میتواند بهر جور كه بخواهد در ملكش تصرف كند، و غیر خدا هیچ سهمی از مالكیتندارد،تا باعثشود جلو یك قسم از تصرفات خدای سبحان را بگیرد، و سد باب آن كند.
پس هیچكس مالك هیچ چیز نیست، نه ابتداء و نه با تملیك خدایتعالی،برای اینكه آنچه راهم كه خدا بغیر خود تملیك كند، باز مالك است، بخلاف تملیكی كه ما بیكدیگر میكنیم، كه وقتی من خانه خود را بدیگری تملیك میكنم در حقیقتخانهام رااز ملكیتم بیرون كردهام، و دیگرمالك آن نیستم، و اما خدایتعالی هر چه را كه بدیگران تملیك كند،در عین مالكیت دیگران، خودش نیز مالك است، نه اینكه مانند ما الكیتخود را باطل كرده باشد.
پس اگر به حقیقت امر بنگریم، میبینیم كه ملك مطلقو تصرف مطلق تنها از آن او(خدا)است، و اگر بملكی كه بما تملیك كرده بنگریم، و متوجه باشیم كه ما استقلالیدر آن نداریم، میبینیم كه او ولی ما در آن نعمت است، و چون باستقلال ظاهری خود كه او بما تفضل كردهبنگریم- با اینكه در حقیقت استقلال نیست، بلكه عین فقر است بصورت غنی، و عین تبعیتاست بصورت استقلال - مع ذلك میبینیمبا داشتن این استقلال بدون اعانت و یاری او، نمیتوانیمامور خود را تدبیر كنیم، آنوقت درك میكنیم كه او یاور ما است.
و ان معنا كه در اینجا خاطر نشان شد، نكتهایست كه از حصر درآیه استفاده میشودحصریكه از ظاهر، (ان الله له ملك السموات و الارض)بر میآید پس میتوان گفت: دو جمله(المتعلم ان الله علی كل شیء قدیر)و(ا لم تعلم ان الله له ملك السمواتو الارض)دو جمله مرتبهستند، مرتب بان ترتیبی كه میانه دو اعتراض هست.
و دلیل بر اینكه اعتراض بر مسئله نسخ دو اعتراض است، و آیهشریفه پاسخ از هر دواست، این است كه آیه شریفه بین دو جمله فصل انداخته، و بدون وصل آورده یعنی بین آندو،واوعاطفه نیاورده است، و جمله(و ما لكم من دون الله من ولی و لا نصیر)، هم مشتمل بر پاسخ دیگریاز هردو اعتراض است، البته پاسخ جداگانهای نیست، بلكه بمنزله متمم پاسخهای گذشته است.
میفرماید: و اگر نخواهید ملك مطلق خدا را در نظر بگیرید،بلكه تنها ملك عاریتی خود رادر نظر میگیرید، كه خدا بشما رحمت كرده، همین ملك نیز از آنجا كهبخشش اوست، و جدا ازاو و مستقل از او نیست، پس باز خدا به تنهائی ولی شما است، و در نتیجهمیتواند در شما و درما یملك شما هر قسم تصرفی كه بخواهد بكند.
و نیز اگر نخواهید به عدم استقلال خودتان در ملك بنگرید، بلكهتنها ملك و استقلالظاهری خود را در نظر گرفته، و در آن جمود بخرج دادید، باز هم خواهید دیدكه همین استقلالظاهری و ملك و قدرت عاریتی شما، خود بخود برای شما تامین نمیشود، و نمیتواند خواسته شمارا بر آورد،و مقاصد شما را رام شما كند، و به تنهائی مقصود و مراد شما را رام و مطیع قصد واراده شما كند، بلكه با داشتنآن ملك و قدرت مع ذلك محتاج اعانت و نصرت خدا هستید، پستنها یاور شما خدا است، و در نتیجه او میتواند از اینطریق، یعنی از طریق یاری، هر رقم تصرفیكه خواست بكند، پس خدا در امر شما از هر راهی كه طی كنید، میتواند تصرف كند، دقت فرمائید.
در جمله: (و مالكم من دون الله)بجایضمیر، اسم ظاهر آمده، یعنی بجای اینكه بفرماید: (دونه)فرموده(دون الله)، و این بدان جهت بودهكه جمله مورد بحث بمنزله جمله مستقل، و جدا ازما قبل بوده، چون جملات ما قبل در دادن پاسخ از اعتراضات تمام بوده، و احتیاجی بان نداشتهاست.
پنج نكته پیرامون نسخپس از آنچه كه گذشت پنج نكته روشنگردید، اول اینكه نسخ تنها مربوط باحكام شرعینیست بلكه در تكوینیات نیز هست، دوم اینكه نسخهمواره دو طرف میخواهد، یكی ناسخ، و یكیمنسوخ، و یا یك طرف فرض ندارد،سوم اینكه ناسخ آنچه را كه منسوخ از كمال و یا مصلحتدارد، واجد است.
چهارم اینكه ناسخ از نظر صورت با منسوخ تنافی دارد،نه از نظر مصلحت چون ناسخ نیزمصلحتی دارد، كه جا پر كن مصلحت منسوخ است، پس تنافی و تناقضكه در ظاهر آندو است، باهمین مصلحت مشترك كه در آندو است، برطرف میشود، پس اگر پیغمبری از دنیا برود، وپیغمبریدیگر مبعوث شود، دو مصداق از آیتخدا هستند كه یكی ناسخ دیگری است.
اما از دنیا رفتن پیغمبر اول كه خود بر طبق جریان ناموسطبیعت است كه افرادی بدنیاآیند، و در مدتی معین روزی بخورند و سپس هنگام فرا رسیدن اجل از دنیا بروندو اما آمدنپیغمبری دیگر و نسخ احكام دینی آن پیغمبر، این نیز بر طبق مقتضای اختلافی است كه دردورههایبشریت است، چون بشر رو بتكامل است و بنا بر این وقتی یك حكم دینی بوسیله حكمیدیگر نسخ میشود، از آنجا كههر دو مشتمل بر مصلحت است و علاوه بر این حكم پیامبر دوم برایمردم پیامبر اول صلاحیت ندارد، بلكه برای آنانحكم پیغمبر خودشان صالحتر است و برای مردمدوران دوم حكم پیامبر دوم صالحتر است، لذا هیچ تناقضی میان ایناحكام نیست وهمچنین اگر ماناسخ و منسوخ را نسبت باحكام یك پیغمبر بسنجیم، مانند حكم عفو در ابتدای دعوت اسلامكهمسلمانان عدهای داشتند و عدهای نداشتند و چارهای جز این نبود كه ظلم و جفای كفار را نادیدهبگیرند و ایشانراعفو كنند و حكم جهاد بعد از شوكت و قوت یافتن اسلام و پیدایش رعب در دلكفار و مشركین كه حكم عفو درآنروز بخاطر آن شرائط مصلحت داشت و در زمان دوم مصلحتنداشت و حكم جهاد در زمان دوم مصلحت داشت، ولی در زمان اول نداشت.
محمد هادی معرفت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست