پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

تغییرات و دگرگونی های اجتماعی بخش دوم


تغییرات و دگرگونی های اجتماعی بخش دوم

در یک تقسیم بندی متفاوت , تدااسکاچپول قائل به وجود چهار دسته از انواع نظریه های انقلاب است که با ارائه نظریه ساختاری خودش به پنج دسته قابل تقسیم است

● کارکردهای سه گانه جنبشهای اجتماعی

در جنبش های اجتماعی ، سه کار کرد را به شرح زیر می توان ملاحظه کرد :

۱) کار کرد رابط یا میانجی بودن

۲) کارکرد ایجاد و بالا بودن آگاهی های جمعی

۳) کارکرد ایجاد فشار

دریک تقسیم بندی متفاوت ، تدااسکاچپول قائل به وجود چهار دسته از انواع نظریه های انقلاب است که با ارائه نظریه ساختاری خودش به پنج دسته قابل تقسیم است. وی دسته اول را نظریه مارکسیستی انقلاب می نامد که بر اساس آن نزاع طبقاتی حاصل از تغییر در زیر بنای اجتماعی منشا بروز انقلابات اجتماعی دانسته می شود . دسته دوم ، نظریه های روانشناسی انقلاب است که حالت روانی مردم در شرایط عدم تناسب بین چیزهای با ارزش از یکسو ، و فرصت دستیابی به آنها از سوی دیگر ، منشا خشونت سیاسی می شود . دسته سوم ، نظریه وفاقی نظامهای ارزشی است که به هم خوردن تعادل بین ارزشهای درون سیستم با محیط پیرامون آن را منشا ایجاد بحران برای یک سیستم اجتماعی و به تبع آن بروز خشونت می داند . دسته چهارم ، نظریه نزاع سیاسی است که در چهار چوب آن ، انقلاب را حاصل شرایطی می داند که در نتیجه تعدد حاکمیت ایجاد شده است و نزاع بین مدعیان در نهایت به جا به جایی قدرت ختم می شود . اسکاچپول سرانجام نظریه خویش را با عنوان نظریه ساختاری ارائه می دهد . در تقسیم بندی دیگر ، نظریات انقلاب با معیار نسلها دسته بندی شده اند گلدستون به سه نسل و جان فورن به چهار نسل در نظریه پردازی انقلاب اشاره کرده اند .

در تشریح نظریات سیاسی انقلاب ، تیلور ابتدا در زمینه تاریخ نظریه های انقلاب به « سه موج » اشاره می کند . موج اول مربوط به دوران کلاسیک است که در آن جنبه هنجاری ـ اخلاقی انقلاب بررسی می شود ؛ نظریه ها ی ارسطو مثال بارز آن است . موج دوم مربوط به دورانی است که از منظر توصیفی به انقلاب نگریسته می شد . در این مرحله انقلاب چونان توطئه سیاسی سازمان یافته پنداشته می شد و در قالب تاریخ سیاسی نخبگان به آن می پرداختند . نهایتا ، موج سوم به تبیین انقلاب و همچنین عوامل موثر در فرایند شکل گیری انقلاب پرداخته است .

کوهن در تعبیری کلی ، از نظریه های انقلاب به عنوان « مکاتب » نام می برد و سعی در فهم آنها چونان مکاتبی از اندیشه سیاسی ـ اجتماعی دارد . در همین راستا ، وی روش تحلیلی ـ انتقادی را بر می گزیند . به بررسی مکاتب مورد نظر خود می پردازد . در این پردازش ، وی مبنای تمایز نظریه های مطرح در باب انقلاب را به دو دسته کلی تقسیم می کند : اول آنهایی که انقلاب را فرایندی گریز ناپذیر و وقوع آن را به تبع عوامل و شرایط معینی ضروری و لازم و بدیهی می دانند ؛ دوم آنهایی که انقلاب را پدیده ای عارضی می دانند که می توان از وقوع آن اجتناب کرد . در دستگاه فکری اول ضرورت تاریخی حیات بشری به گونه ای روند حرکت تاریخی را به پیش برد که نهایتا انقلاب اجتماعی را به دنبال خواهد داشت . در دستگاه فکری دسته دوم ثبات و تداوم در وضعیا یک جامعه هم طبیعی و هم مطلوب است . انقلاب در این چهار چوب بیانگر بروز آسیب و عوارض در نظام اجتماعی است و می توان از آن دوری جست . همچنین هیچ ضرورت تاریخی در بطن حیات تاریخی بشر نهفته نیست و صرفا بر اثر فقدان برخی عوامل امکان بروز وقایع پیش می آید.

کوهن مکتب مارکسیسی انقلاب را از نوع دستگاه فکری اول می داند که خود مشتمل بر چند گونه است . نظریه های کار کردی ، روانشناسانه و جامعه توده وار از انواع دستگاه دوم هستند . در میان نظریه پردازان دسته اول مارکس ، لنین و مائو و در میان دسته دوم چارلمرز جانسون ، تدگار ، هانا آرنت و کورن هاوزر را نام برد.

اخیرا ، حمیرا مشیرزاده نیز تلاش کرده است دسته بندی جامعی از نظریه های انقلاب ارائه دهد ؛ وی این نظریه ها را با عنوان «سه موج » دسته بندی کرده است . موج اول شامل نظریه پردازان کلاسیک است . این دوره شامل متفکرانی چون کارل مارکس ، توکویل ، دورکهایم ، پاره تو و ماکس وبر می شود . به نظریه وی موج دوم ، اولین تلاش برای مطالعه علمی انقلاب بوده است . نماینده این نوع نظریه پردازی ، که از نوع تاریخ طبیعی انقلاب است ، کرین برینتون است . نهایتا ، موج سوم نظریه پردازی شامل دو نوع کلان و خرد است . در نوع کلان نظریه هایی چون نظریه جامعه شناختی مور،اسکاچپول و جانسون قرار دارد و در نوع خرد نظریه های روانشناختی انقلاب .

● انقلاب دگرگونی اجتماعی وکنش تاریخی

برخلاف آنچه بعضی گمان می کنند، شاید بتوان گفت که انقلاب نه یک «کل» است ونه تغییری اجتماعی محسوب می گردد ونه کنش تاریخی است ، بلکه برعکس انقلاب درتاریخ طولانی جوامع بشری، لحظه ای نادراست. باوجوداین ، جامعه شناسی باید بیش از آنچه راکه مربوط به لحظه ای استراتژیک وخاص است ، مورد مطالعه وتوجه قراردهد. انقلاب درحقیقت نوعی نقطه عطف محسوب می گردد که تاریخ جامعه رابه صورت بارزی به دوقسمت پیش وبعد که کاملا باهم متفاوت هستند، تقسیم می کند. انقلاب با توجه به آنچه که قبل وبعد از انجام دادن آن رخ میدهد، حادثه ای تاریخی است که زمان وقوع جریانات آن از لحظه ناگهانی آن فراتر می رود درواقع بازتاب دگرگونیهایی که به وسیله انقلاب به وجود می آید، غالبا به صورت غیرمنتظره وعموما بسیار عمیقتر ازآنچه تصور می رفت ، درآینده دوری ظاهر می گردد. ازطرف دیگر،انقلاباتی که به صورتی ناگهانی وحیرت انگیز رخ می دهند ودرابتدا به مثابه حادثه ای ظاهر می گردند ، درحقیقت درتحلیل جامعه شناسی ، آغاز کنش تاریخی طولانی ، تلقی می گردند.

این انقلابات با چنین خصوصیات استراتژیکی درتاریخ که توجه تاریخ نویسان رانیز زیاد به خود معطوف داشته است ، همان انقلاباتی هستند که تغییرات اجتماعی وذهنی قابل ملاحظه ای را به دنبال خود می کشانند .

انقلاب درحقیقت عبارت از قطع رابطه با وضعیت حاضر است که غیر قابل قبول وتحمل ناپذیر می باشد وبه عبارت دیگر ، انقلاب وضعیت حاضررا به طور کامل نفی و طرد می کند ودرمقابل ، سعی درتجدید بنای محیط اجتماعی وانسانی کاملا متفاوتی دارد. این دگرگونیها حاصل نمی شود مگر به دنبال تغییرات عمیق دروضع روانی وشعور قسمتی ویا کل جامعه ای که به دنبال آن بازهم تغییرات دیگری درروحیه وهم در سازمان اجتماعی ایجاد خواهد شد .

● پویایی دگرگونی اجتماعی

تاکید مارکس بر فراگرد دگرگونی اجتماعی، در تفکر او چندان اهمیت دارد که در واقع، همه نوشته‌های او را مشخص می‌سازد. به نظر مارکس، نیروی محرک تاریخ را نباید در هیچیک از عوامل فرابشری مانند «مشیت الهی» یا «روح عینی» جستجو کرد. او بر این باور بود که انسانها خود تاریخشان را می‌سازند. تاریخ بشری همان فراگردهای است که انسان‌ها از رهگذر آن خودشان را دگرگون می‌سازند، حتی هنگامی که برای چیرگی بر طبیعت به مقابله با آن برمی‌خیزند. انسان‌ها در طول تاریخ پیوسته در طبیعت دخل و تصرف می‌کرده‌اند تا بیشتر بتوانند آن را در خدمت مقاصدشان درآورند. آنان ضمن دگرگون ساختن طبیعت، خودشان را نیز تغییر می‌دهند.

● نظریه دگرگونی اجتماعی

نظریه دگرگونی اجتماعی وبلن، اساسا یک نظریه فنی تاریخ است. او معتقد بود که در آخرین تحلیل، «وضعیت فنون صنعتی»، یعنی همان تکنولژی‌ای که در دسترس یک جامعه قرار دارد، خصلت فرهنگ آن جامعه را مشخص می‌سازد. اختراع، ما در ضرورت است. اما به نظر وبلن، ایت تاثیر حیاتی تکنولژی، به هیچ روی، تاثیری مستقیم و بی میانجی نیست. یک تکنولژی تازه خود به خود نظام قانونی جدید، رویکردهای اخلاقی تازه یا آموزش نوینی را به ارمغان نمی‌آورد، بلکه نهادهای کهنه را به مبارزه و مقاومت فرا می‌خواند. «نهادها فرآورده‌های فراگرد گذشته‌اند و با مقتضیات گذشته سازگارند و از همین روی، هرگز با اوضاع زمان حال همخوانی کامل ندارند.» آنهایی که «منافع ریشه‌داری» در سامان کهن دارند، برای نگهداشت نهادهای کهن از هیچ کوششی دریغ نخواهند ورزید، حتی اگر این نهادها دیگر با تحولات فنی سازگاری نداشته باشند. رویکرد خاص هواداران وضع موجود را «می‌توان در این گفته خلاصه کرد: آنچه که هست، درست است؛ حال آنکه قانون گزینش طبیعی اگر در مورد نهادهای انسانی به کار بسته شود، چنین حکم می‌کند که: هر آچه که هست نادرست است.» وبلن بر این باور بود که یک تکنولژی نوین، سرانجام، افکار پذیرفته شده را در خواهد نوردید، بر منافع جا افتاده چیره خواهد شد و نهادها را مطابق با نیازهایش تغییر شکل خواهد داد. اما این فراگرد به گذشت زمان نیاز دارد و در همین عقب ماندگی زمانی ـ برای مثال، زمانی که یک جامعه صنعتی هنوز تحت سلطه حقوقی و اخلاقی عصر کاردستی سیر می‌کند ـ جامعه از ضایعات ناشی از فقدان تطابق میان نهادها و تکنولژی‌اش رنج می‌برد.

در دوران گذار یک سامان کهنه به یک سامان نوی که هنوز باید آفریده شود، درگیری‌های اجتماعی بالا می‌گیرند. وبلن بر خلاف مارکس، نبرد طبقاتی را موتور تاریخ نمی‌دانست. او برخورد میان تکنولژی پیشرفته و نهادهای تاخیر انداز را نیروی تعیین کننده تاریخ به شمار می‌آورد. تنها در دوره‌ای که این برخورد جنبه‌ای حاد پیدا می‌کند، میان افرادی که اشتغال‌های مالی دارند و ابقای وضع موجود را به سود خودشان می‌بینند، و کسانی که اشتغال‌های صنعتی دارند و با درخواست‌های تکنولژی روز سازگارند، تنازع‌های طبقاتی در می‌گیرند.

گرچه وبلن به یک آیین تکاملی عام گرویده بود، اما به تکامل تک خطی باور نداشت. او به چیزی که نظریه‌‌پردازان اخیر «جهش مراحل تاریخی» خوانده‌اند، به درستی آگاه بود؛ از همین روی، به «مزیت وام گرفتن فنون از خارج به جای ساختن و پرداختن آن‌ها در داخل» توجه اکید کرده بود. وبلن چنین استدلال می‌کرد، زمانی که تکنولژی‌ها از جامعه‌ای دیگر وام گرفته شود، «آثار سوء عناصر دیگر فرهنگی را که در حول و حوش این تکنولژی‌ها و طی تحول و کاربردشان در جامعه‌ای دیگر رشد پیدا کرده‌اند، با خود به همراه نمی‌آورند» از این روی، عناصر تکنولژی را می‌توان به گونه‌ای ساخته و پرداخته به دست آورد، بی آنکه عناصر نهادی کشور زادگاه این تکنولژی‌ها به همراه آنها بیایند. از این روی است که می‌بینیم آلمانی‌ها تکنولژی ماشینی انگلیسی‌ها را گرفتند، «بی آنکه دچار عوارض ناخوشایند آن شده باشند». با آن که در انگلستان نهادهای کهن هنوز چوب لای چرخ این تکنولژی می گذاشتند و فنون و فراگردهای کهن و نوین دوشادوش هم وجود داشتند، آلمانی‌ها پیشرفته‌ترین تکنولژی‌ها را از آنها گرفتند و در یک محیط فازغ از موانع ناشی از منافع جا افتاده، به کاماترین صورت به کارشان بستند. امروزه این قضیه به ویژه در مورد مسایلی که کشورهای توسعه نیافته با آنها روبرو شده‌اند، به درستی مصداق دارد.

وام گرفتن تکنولژی از کشورهای دیگر، به تسریع رشد تکاملی کشور وام گیرنده کمک می‌کند، حال آنکه قدرت رقابت کشور زادگاه تکنولژی را پایین آورد. ای «تاوان پیشی گرفتن از دیگران است. یک نظام صنعتی مانند نظام انگلستان که از دیر باز در مسیر بهبود، توسعه، ابتکار و تخصص قرار داشته است، در گذشته خودش را متعهد به آن چیزی کرده است که زمانی برنامه و ابزار کار متناسب بوده است» اما همان تجهیزاتی که زمانی متناسب بوده‌اند، با پیشرفت فراگرد صنعتی شایستگی‌شان را از دست می‌دهند. از همین روی، تکنولژی‌های مهجور دوشادوش تجهیزات نوین ادامه حیات می‌دهند. گر چه ممکن است که تکنولژی‌های مهجور بهبود یابند و برای سازگاری با پیشرفت‌های صنعتی جدید اصلاح گردند، اما باز «بی توجهی یا ناتوانی مرگبار در فایق آمدن بر اغین افت ناشی از مهجور ماندگی» شاید همچنان ادامه یابد. برای مثال، راه آهن بریتانیا بر پایه ریل‌های با فاصله کم ساخته شده انمد و «تسهیلات ایستگاهی، خطوط و تسهیلات تعویض خطوط و وسایل بارگیری آن، متناسب با حجم کالسکه طراحی شده‌اند». از نظر منافع کل اجتماع انگلیس، همه این تجهیزات باید از رده خارج شوند، اما از آنجا که این نظام راه آهن قدیمی هنوز برای صاحبان صنعت راه آهن سود دهی دارد و آنها در ابقای این نظام منافع ریشه‌داری دارند، این نظام حتی به بهای فرسودگی صنعتی انگلستان همچنان پا برجا مانده است. «این به آن معنا نیست که انگلیسی‌ها به نوامیس تکنولژی‌ بی‌احترامی کرده‌اند، بلکه به این معنا است که آنها دارند تاوان پیشاپیش قرار گرفتن و راه نشان دادن به دیگران را می‌پردازند.

علیرضا غفاری