دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

شاهزادگان چپ


شاهزادگان چپ

ظهور و پیدایی جریان چپ در ایران به سال های نخستین قرن بیستم باز می گردد زمانی که جمعی از ایرانیان مهاجر در قفقاز با جنبش در حال نضج سوسیال دمکرات آشنا شدند

ظهور و پیدایی جریان چپ در ایران به سال‌های نخستین قرن بیستم باز می‌گردد؛ زمانی که جمعی از ایرانیان مهاجر در قفقاز با جنبش در حال نضج سوسیال دمکرات آشنا شدند. این آشنایی سطحی بود و بخشی از این مهاجران را به جهت شعارهای برابری‎خواهی و ظلم‎ستیزی و مبارزه با استبداد، مجذوب خود می‌ساخت. به‎گفته احسان طبری، در نسل اول چپ‎گرایان ایرانی، یک نوع برداشت رومانتیک از چپ ایجاد می‌کنند. تا آنان‎که از مصایب و ناگواری‌های سیاسی و اقتصادی عصر قاجار احساس رنج و اندوه می‌کردند و راه چاره می‌جستند، سوسیال دمکراسی را و شعارهای جذاب آن را راه برون‎رفت ایرانیان از تنگناهای آن روزگار بشمارند. چنانچه سید جعفر پیشه‎وری که خود از مهاجران ایرانی مقیم در قفقاز بود چنین می‌نویسد:

«در اواخر دوران حاکمیت قاجاریه در ایران، عده کثیری از کارگران ایرانی در شهرهای باکو، تاشکند و دیگر شهرهای قفقاز و آذربایجان و روسیه به کار مشغول بودند، آن‎ها که فجایع و مظالم استعمارگران را در کشور خود دیده بودند و لمس کرده بودند، در آن‎جا نیز در شرایط دشوار غیر انسانی به سر می‌بردند.»

ارتباط و تماس مهاجران ایرانی مقیم قفقاز با رهبران سوسیال دمکرات‌ها، به تشکیل انجمن‌های غیبی و حزب اجتماعیون عامیون در ایران در دوران مبارزات مشروطه خواهان و تشکیل مجلس دوم منجر گردید. اما همه کسانی که به این گروه‌های چپ پیوستند و در رهبری آن قرار گرفتند، دارای نگاه و انگیزه واحد نبودند، نکته اشتراک و انفاق این اشخاص در دوره آغازین، مبارزه با استبداد و آزادی‎خواهی و همچنین جنبه ضد تزاری‌شان بود. ولی به تدریج طیفی در این جریان نفوذ کرده و در رهبری آن قرار گرفت که ارتباط با روسیه و روابط سنتی با کانون‌های قدرت در آن کشور و حفظ این روابط و مخالفت با دولت پهلوی نقطه کانونی فعالیت آن‎ها بود.

این رویکرد جدید در عرصه سیاسی ایران به چپ، سبب گردید که برخی از شاهزادگان و اشراف زادگان قاجار، فعالانه وارد این جریان شوند.

به‎خصوص در دوران جنگ که دولت انگلستان و روسیه را در کنار هم در جبهه ضد فاشیست در مقابل دولت آلمان قرار داد، سبب شد که رجال و جریان‌های هوادار انگلستان و روسیه نیز در قلمرو فعالیت‌های کشورهای درگیر به یک اتفاق و اتحاد تحت عنوان جبهه ضد فاشیستی برسند. این امر پی‌آمدهای متعددی بر جریان چپ بر جای گذارد؛ از جمله حضور نخبگانی با گرایش و مرتبط به انگلستان و شاهزادگان متنفذ قاجار که به‎طور سنتی به روسیه گرایش داشتند و با انگلستان نیز سر و سری به هم زده بودند. این خود ملغمه‌ای پیچیده و مسیری ناهمگون و انحرافی در کژراهه‌های پیش روی جریان چپ گشود؛ مضافا پیچیدگی‌های شخصیت‌ها و اوضاع سیاسی ایران و اوضاع متزلزل حکومت مرکزی در اواخر قرن سیزدهم هجری شمسی را هم باید بر این دشواری افزود. هنگامی که انگلیسی‌ها با استفاده از فرصت‌های پیش آمده، تلاش کردند جاپاهایی در عرصه سیاست و قدرت در ایران کسب نمایند، تنازع و جدال سختی بین خاندان‌ها و مراکز قدرت بالا گرفت و هر یک پایگاهی برای بقای خود در قدرت یا حفظ آن و یا خیز برداشتن برای حضور در قدرت را در معادلات جدید می‌جستند.

در چنین فضایی، شاهزادگان و اشراف‌زادگان و اعیان قاجار که سال‌ها بر اریکه قدرت نشسته و ترک‎تازی می‌کردند، طعم قدرت و ثروت را چشیده بودند؛ به ناگاه با جنبش مشروطه، قدرت و هیمنه بی‎بدیل آنان با چالش‌هایی مواجه شده بود. با کودتای انگلیسی که به قدرت رسیدن رضاخان منجر گردید، به این سرگردانی و تحیر افزوده شد. برخی از آنان با حکومت جدید سازگار شدند و یا به توصیه انگلستان در حکومت جای گرفتند و برخی هم به سمت چپ رفتند و با شعار چپ‎روی تلاش کردند همانند اسلاف خود که با تمسک و اتکا به روسیه تزاری در قدرت ماندند، با نزدیکی به دولت سوسیالیستی شوروی، راهی برای قدرت بیابند. بدین ترتیب، در دوره آغازین و در استمرار این فرآیند، این عناصر همواره از دریچه و نگاه قدرت طلبی، در بالاترین سطوح جریان چپ حضور داشتند.

حضور برخی از بلندپایگان و اشراف زادگان قاجاری در رهبری جریان چپ که تعدادی از آنان نه از دانش مارکسیستی قابل قبولی بهره‎مند بودند و نه سابقه مبارزاتی و نه همگرایی فکری با اندیشه‌های چپ گرایانه داشتند، حکایت از این امر دارد. اتفاقا همین امر بر پیچیدگی و غموض رهبری و تطور جریان چپ در ایران افزوده است. عناصری همانند شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری، شاهزاده عباس میرزا اسکندری، ایرج اسکندری، عبدالصمد کامبخش، کامران میرزا قزوینی، مریم فرمانفرما، هبرا و زهرا اسکندری و سایر فرزندان شاهزاده عبدالحسین فرمانفرما در رهبری حزب سوسیال دمکرات (اجتماعیون عامیون)، حزب سوسیالیست و حزب توده ایران، گویای همین امر است. نقش این عناصر در رهبری جریان چپ در چندین دهه و پی‌آمدهای این حضور و دلایل و انگیزه‌ها و عمل‎کردهای آنان، نیازمند پژوهش مستقل و گسترده‌ای است، اما در این نوشته به اجمال به بررسی سوابق، عمل‎کرد، جایگاه و نقش آفرینی چند تن از بلند‎پایگان و شاهزادگان قاجاری در کادر رهبری چپ ایران، می‌پردازیم:

● شاهزاده سلیمان محسن اسکندری (سلیمان میرزا)

احسان طبری در معرفی او می‌نویسد: سلیمان محسن اسکندری (سلیمان میرزا) شاهزاده قاجار، از سیاست‎مداران ملی‎گرا در رژیم گذشته، رهبر حزب اجتماعیون در اواخر قاجار و اوایل پهلوی، در ۱۳۲۰ ش و مؤسس و رهبر حزب توده بود. وی فرزند کفیل‎الدوله (میرزا محسن اسکندری) از اعیان و شاهزادگان قاجاری است که در رقابت‌های داخل دربار در زمره مخالفان محمد علی شاه، قرار داشت. او زیرکانه، هم با دولت سوسیالیستی شوروی و هم با دولت استعماری انگلستان به مغازله سیاسی دست زد و در کادر رهبری اولین حزب چپ ایران قرار گرفت، از این رهگذر در رأس بزرگترین فراکسیون مجلس دوم مشروطه به‎عنوان یک اصلاح‎طلب، در به قدرت رسیدن رضا پهلوی نقش به سزایی ایفا نمود. نقش سلیمان میرزا اسکندری شاهزاده قاجار در رهبری چپ مورد اتفاق همه مورخان و تاریخ نگاران سیاسی معاصر ایران است، چنانچه محقق ارجمند دکتر حسین آبادیان، می‌نویسد:

«شاخص‌ترین چهره‌ها در حزب دمکرات به غیر از رسول‎زاده که مغز متفکر حزب به شمار می‌رفت، افرادی مثل تقی‎زاده، حکیم‎الملک، حسینقلی خان نواب، سلیمان میرزا اسکندری و برادران تربیت بودند. این‌ها هرکدام در تحولات آتی ایران که منجر به صعود رضاخان شد، نقشی بر عهده داشتند.»

سلیمان میرزا اسکندری به همان خصلت در اشرافی قاجاری، برای ماندن در اریکه قدرت و استفاده از ابزار سیاست در جهت منافع شخصی، با همه دولت‌های قدرتمند و ذی نفوذ در ایران، رابطه دوستی و مودت برقرار ‌ساخت.

او در کنار گرایش چپ، به تبلیغ و ترویج مدرنیزاسیون سطحی و رویکرد مقتدرانه به فرهنگ غرب را نیز تعقیب می‌کرد و با جناح انگلیسی و قدرت حاکمه و پارلمان نیز همکاری نزدیک داشت و در مجلس چهارم و پنجم فضا را برای روی کار آوردن رضاخان مهیا ساخت.

آقای محمد‎تقی‎بهار می‌نویسد: «حزب دمکرات با انگلیسی‌ها روابط خوبی داشت و مأمورین بریتانیا در ایالات به این حزب روی خوش نشان می‌دادند».

شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری در دوران حاکمیت رضا پهلوی از مشاوران ارشد او و عهده‎دار وزارت معارف بود.

«سوسیالیست‌ها که ادامه دهنده راه فرقه دمکرات بودند، به رهبری سلیمان میرزا اسکندری و با همکاری دیگر کمونیست‌ها که فعالیت مخفی داشتند، راه را برای استقرار حکومت رضاخان هموار کردند. آن‎ها یک جبهه چپ تشکیل دادند که این جبهه به‎جای مخالفت با رضاخان، از رضاخان تحت این عنوان که رضاخان درصدد ایجاد جمهوری است، حمایت کردند و در این رابطه اسکندری که رهبر اجتماعیون و لیدر چپ است، در کابینه رضاخان شرکت می‌کند و در آن‎جا وزیر معارف می‌شود.»

قدرت‎طلبی و جاه‎طلبی باعث می‎شود، شاهزاده سلیمان میرزا هم به تثبیت قدرت رضاخان بپردازد و هم به پای‎بوسی احمد شاه قاجار برود و یا از سوی دیگر در رهبری یک حزب چپ استالینیستی قرار گیرد و یا با سرنیزه رضاخانی، رأی مردم را تصاحب و بر کرسی مجلس تکیه زند.

«روزی که احمد شاه وارد تهران شد، شاهزاده سلیمان میرزا با درشکه به استقبال می‌رود و نزدیک گدوک حسن‎آباد به شاه می‌رسد. شاه به محض دیدن شاهزاده، متوقف می‌شود و سلیمان میرزا زانوی شاه را با کمال ادب می‌بوسد و بعد از این هم در موقع انتخابات تهران معروف شد که احمدشاه به درباریان امر کرد، به سلطان میرزا و کاندیدای حزب سوسیال اونیفیه - اجتماعیون – رأی بدهند.»

مرحوم بهار می‌نویسد:

«مرحوم مدرس اطلاع داشت که هزار رأی درباریان به سلیمان میرزا داده‌اند و از این سبب مدرس می‌گفت: احمدشاه بالطبع منعزل است. یعنی شاهی که به سوسیالیست رأی دهد، به سوی انعزال نزدیک می‌شود.»

حزب سوسیالیست به رهبری شاهزاده سلیمان میرزا، به حسب توافقی که بین دولت روسیه و رضاخان، وزیر جنگ، به عمل آمده بود، با روی کار آوردن مستوفی‎الممالک که از پشتیبانان حزب سوسیالیست و متمایل به دولت شوروی بود، به مقصد خود رسید. یکی از محققان می‌نویسد:

«در حقیقت روی کار آمدن شخص مستوفی، محصول ائتلاف رضاخان با بقایای همین دمکرات‌ها بود.»

روی کار آمدن مستوفی و باز گذاردن دست حزب سوسیالیست، در آستانه برگزاری انتخابات مجلس پنجم، نقشه طراحی شده انگلیسی‎ها و با جلب موافقت شوروی‌ها بود؛ مجلسی که قرار بود به انقراض سلسله قاجار و تأسیس سلسله پهلوی رأی دهد. بدین ترتیب زمینه اجرای برنامه‌های دولت استعماری انگلیس فراهم گشت.

حزب سوسیالیست با آن‎که در مجلس اکثریت را در اختیار داشت، با شگردهایی نقش اپوزسیون در قدرت را بازی کرد و به نا‎امنی و ناکارآمدی مشروطه در اذهان و افکار عمومی کمک بسیاری کرد تا زمینه روی کار آمدن و پذیرش رضاخان را فراهم سازد و شاهزاده سلیمان میرزا نیز به سوگندی که در استقرار حاکمیت پهلوی خورده بود عمل کرده و به کمک سوسیالیست‌ها رضاخان را بر تخت قدرت می‌نشاند.

«اما مجلس برخلاف قانون اساسی، با حمایت لیدر حزب سوسیالیست به خلع خاندان قاجار رأی داد و رضاخان سردار را به‎عنوان شاه ایران برگزید.»

او (سلیمان میرزا اسکندری) سوگند یاد کرده بود که زمینه رییس الوزرایی سردار سپه را مهیا کند و چنین هم شد.

«سلیمان میرزا اسکندری رهبر حزب سوسیالیست که در تحکیم پایه‌های حکومت رضاخان تلاش بسیار نموده بود، کمی پس از انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی خود را وکیل چهل‎هزار سرنیزه خوانده بود.»

بعد از تثبیت حکومت استبدادی رضاخان، مأموریت شاهزاده و حزب سوسیالیست نیز پایان یافته تلقی گردید و حزب آنان از عرصه فعالیت سیاسی کنار نهاده شد. تا آن‎که بعد از سقوط رضاشاه، و اتحاد بین انگلیس و شوروی در جنگ جهانی و نیاز به بسیج عناصر ملی، چپ و رجال ایرانی علیه آلمان، حزب توده دوباره به عنوان حزب فراگیر از عناصر قدیمی کمونیستی و ملی تشکیل گردید و آزادانه به گسترده‌ترین فعالیت‌ها در عرصه‌های مختلف اجتماعی – سیاسی دست می‌زد و شاهزاده پیر و مجرب قاجار، سلیمان میرزا اسکندری برای چندمین بار به عنوان لیدر چپ وارد میدان شد و رهبری حزب توده را بر عهده گرفت.

«حزب توده عنوان فعالیت خود را با حمله به فاشیسم آغاز کرد و روزنامه «مردم» ضد فاشیست توسط این حزب برای تبیین و تشریح خطر فاشیسم و سلطه طلبی آن انتشار یافت.»

امتیاز روزنامه «مردم» از آن آقای مصطفی فاتح از مهره‌های شناخته شده انگلستان در شرکت نفت بود که در این ائتلاف جدید در اختیار حزب توده قرار گرفت.

«حزب به بهره‌گیری از اعتبار و حیثیت رهبران سابق و پارلمانی پیش از دوران رضاشاه پرداخت. حزب توده سلیمان میرزا اسکندری یکی از اعضای کهنه‎کار حزب سوسیال دمکرات ایران را به عنوان رییس کمیته مرکزی موقتی پانزده نفره؛ برگزید و دو برادرزاده وی به نام‌های ایرج اسکندری و عباس اسکندری را در این کمیته گنجاند.»

انتخاب شاهزاده اسکندری در صدر رهبری حزب توده، به عنوان نماد جریان چپ، پیام روشنی از سوی شوروی به انگلستان در دوران جنگ جهانی بود. اسکندری مؤسس اولین حزب چپ، رهبری فراکسیون چپ در مجلس دوم، سوم، چهارم و پنجم و رهبری حزب دمکرات و حزب سوسیالیست را به عهده داشت که در روی کار آمدن رضاخان هم عنصر انگلیسی نقش مؤثری را ایفا کرد و این خود، مبین همکاری با انگلستان در حوزه ایران بود.

● ایرج اسکندری

ایرج اسکندری فرزند یحیی میرزا و نوه محسن میرزا اسکندری (کفیل‎الدوله) از نمایندگان دوره اول مجلس شورای ملی مشروطه و از شاهزادگان قاجار، متولد ۲۱ شهریور ۱۲۸۷ در تهران و متوفی ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۴ در آلمان شرقی، از چهره‌های سیاسی کم و بیش شناخته شده دوران سلطنت محمدرضا پهلوی است. ایرج اسکندری در دومین دوره فعالیت حزب کمونیست ایران (۱۳۱۳ – ۱۳۱۶) از نزدیکان دکتر تقی ارانی بود و در زمره گروه ۵۳ نفر به زندان رفت. وی پس از سقوط دولت رضاخان به همکاری جمعی از کمونیست‌های قدیمی و عناصر جدید کمونیستی در کنار عمویش سلیمان میرزا اسکندری و دایی‌اش عباس اسکندری، حزب توده را بنا نهادند.

در تحولات سال‌های ۱۳۱۵ – ۱۳۲۰، اسکندری روابط نزدیکی با احمد قوام (قوام‎السلطنه) به هم می‌زند و با ورود به مراودات سیاسی با جناح آمریکایی قوام، نقش مهمی در جلب همکاری بین حزب توده و حزب دمکرات قوام ایفا می‌کند. با تلاش او و مظفر فیروز در دولت ائتلافی قوام چند پست وزارتی به حزب توده واگذار می‌شود.

ایرج اسکندری از سال ۱۳۰۴ از طرف دولت برای تحصیل به اروپا اعزام شد و در آن‎جا از طریق دکتر مرتضی علوی و عمویش جذب حزب کمونیست گردید. وی در سال ۱۳۱۱ به ایران برگشت و در ۱۳۱۶ بازداشت شد. در ۱۳۲۰ در تأسیس حزب توده مشارکت داشت و در مجلس چهاردهم به نمایندگی مجلس شورای ملی از ساری دست یافت، سپس در سال ۱۳۲۴ در دولت ائتلافی قوام شرکت جست و بعد از شکست غایله آذربایجان در سال ۱۳۲۵ از ایران خارج شد و تا سال ۱۳۳۴ در فرانسه به سر برد که در این سال‌ها افرادی همانند امیر عباس هویدا از اطرافیان و نزدیکان او به شمار می‎رفتند وی سپس به آلمان شرقی رفت و در آلمان غربی هم دوستانی مانند عباس اسکندری و علی امینی داشت که با آن‎ها در ارتباط بود.

در پلنوم چهارم حزب توده در مسکو به عنوان دبیر دوم حزب، انتخاب شد و در همه سال‌های در تبعید از اعضای برجسته هیئت اجراییه و کادر رهبری حزب توده بود.

اسکندری از سال ۱۳۴۸ در آلمان شرقی به دبیر کلی حزب توده انتخاب و تا سال ۱۳۵۷ در این سمت فعالیت داشت.

مشی اشرافی‌گری او و بی‎بند‎وباری اخلاقی و قدرت‎طلبی و سازش‎کاری وی همیشه زبان‎زد اعضای کادر رهبری حزب توده بود.

طبری در مورد اسکندری می‌نویسد: «ایرج اسکندری از لحاظ جاه‎طلبی، حرارت کمتری از رادمنش [دبیرکل قبلی حزب] نداشت، پس از ۲۰ سال که دبیر اول او را تحمل کرد، پس از عزل او اعلام کرد که حالا دیگر احدی نیست که برای اشغال این مقام شایستگی او را داشته باشد. خلق و خوی باز و آمیزش دوستی داشت با ‌جلب به بازی کارت و قمار، با کارگشایی، ایرانیان را از باکو تا لایپزیک به خود جلب می‌کرد. عرصه فعالیت اسکندری، علاوه‎بر کشورهای سوسیالیستی، کشورهای غربی نیز بود و به ویژه به فرانسه و پاریس علاقه‎مندی دیرینه داشت و به وین و اتریش، به‎علت توقف اقوامش در این کشور، نیز دل بسته بود و از امکانات خود برای ترتیب مسافرت و خوش گذراندن در شهرهای مختلف اروپا اعم از شرقی یا غربی، حداکثر استفاده را می‌کرد. خلق و خوی شاهزادگی قاجار با طبع فرانسوی مخلوط شده و ایرج اسکندری را برای «معاشرت» مستعد می‌ساخت.»

طبری مشخصات و رفتار سیاسی ایرج اسکندری را این‎گونه توصیف می‌کند: «یکی از مشخصات سیاسی اسکندری، شیوه تفکر «راست روانه» و تمایل به حکومت شاه و درباریانی مانند هویداست. تقریبا از این لحاظ روش پی‎گیری داشت... هنگامی که انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ گسترش می‌یافت، اسکندری آشکارا به طرف‎داری از شریعتمداری و سنجابی می‌پرداخت و حتی سیاست «فضای آزاد» شاه و شریف امامی را تأیید می‌کرد».

کیانوری نیز درباره مواضع ایرج اسکندری درباره جنبش مردم ایران در سال ۵۶ و ۵۷ می‌نویسد:

«اسکندری معتقد بود که محال است آمریکا اجازه دهد که شاه برکنار شود. حداکثر چیزی که ممکن است در ایران اتفاق بیفتد، تحولاتی مانند سال‎های ۱۳۲۰ – ۱۳۲۴ است یعنی یک دموکراسی محدود...

اسکندری نسبت به نهضت امام بدبین بود و می‌گفت اولا این جریان یک جریان مذهبی فوق العاده ارتدکس و جزمی است... در حالی‎که جریان جبهه ملی و جریان شریعتمداری در روحانیت این توانایی را دارد که با نظریات مخالف سازگاری داشته باشد.... و ثانیا جریان آیت‎ا... خمینی یک حرکت افراطی است.»

خصلت و خوی اشرافی‎گری، اطلاعات و دانش کم او در عرصه سیاسی و حتی اندیشه‌های چپ، قدرت طلبی و فساد اخلاقی سبب گردید که همواره به فراکسیون بازی و رقابت‌های ناسالم داخل حزب و در عرصه سیاست برای دست‎یابی به قدرت سود جوید. در این رفتار او هیچ نشانی از آن همه ادعاهای برابرخواهی، خلقی و کارگری مشاهده نمی‌شود، بلکه حزب توده صرفا یک عرصه و نردبانی برای ترقی، قدرت‎طلبی، جاه‎طلبی، خوشگذرانی‌ها و بوالهوسی‌های او درآمده بود که در عین سرسپردگی به شوروی با مهره‌های آمریکا، انگلیس و دربار نیز مراوده‌های فراوانی داشت. آن‎چه که به خارج شدن اجباری از ایران قبل از فروپاشی حزب توده منجر گردید، زیاده‎روی در می‎گساری و متعاقب آن بر زبان راندن سخنانی خلاف مواضع ظاهر و تاکتیکی حزب توده بود که در مصاحبه با مجله تهران مصور انجام گرفت.

● عبدالصمد کامبخش

از دیگر رهبران و مؤسسان نامور جریان چپ در ایران، به شواهد و گواهی همه اسناد و مدارک و منابع، عبدالصمد کامبخش از شاهزادگان قاجار، تربیت شده و پرورش یافته در محیط شوروی است. او فرزند شاهزاده کامران‎میرزا عبدالممالک‎قاجار، متولد سال ۱۲۸۲ و متوفای ۱۳۵۰، از نوادگان فتحعلی شاه قاجار است. از هشت سالگی برای تحصیل به روسیه فرستاده می‌شود.

او از دوره جوانی به عضویت حزب کمونیست شوروی درآمد و در مدرسه عالی حزبی شوروری آموزش دید و از سوی آن حزب مأموریت یافت تا به احیای حزب کمونیست ایران در دوره رضا پهلوی بپردازد. او به کمک و همراهی دکتر تقی ارانی و سرهنگ سیامک از طرف کمینترن، مأمور احیای حزب کمونیست ایران می‌شود:

«به هر حال، ارانی خود در آلمان و یا در شوروی با کمینترن تماس گرفت و کمینترن هم او را به کامبخش و سیامک مربوط کرد. بدین ترتیب در این دوره حزب کمونیست به رهبری سه نفر: دکتر ارانی، کامبخش و سیامک تشکیل شد.»

شاهزاده عبدالصمد کامبخش در خدمت حزب کمونیست شوروی از جاسوسی، تبانی و هر نوع اقدامی ابا نداشت؛ چنانچه طبری می‌نویسد:

«ارتباط کامبخش با سازمان جاسوسی در عین حال همراه با سازمان کمونیستی جوانان در دوران اقامت شوروی بود.».

حضور او در ایران برای احیای حزب کمونیست و همکاری با ارانی، منجر به بازداشت ۵۳ تن از چهره‌های مارکسیستی گردید که به «۵۳ نفر» شهرت یافتند.

در جریان بازداشت، عبدالصمد کامبخش از سوی رهبران چپ، متهم به همکاری و فاش ساختن اسامی افراد فعال به خصوص لو دادن ارانی گردید که بعد از آزادی در پلنوم چهارم حزب توده که در مسکو تشکیل گردید به جنجالی‌ترین مباحث تبدیل شد. او متهم به لو دادن ارانی بود و با رأی شرکت کنندگان به محکومیت وی، حزب کمونیست شوروی دستور به مختومه کردن پرونده کامبخش می‌دهد و او را در کادر رهبری حزب نگه می‌دارد.

عبدالصمد کامبخش بعد از سقوط رضا پهلوی از سوی حزب کمونیست شوروی، به همراه جمعی از عناصر روشن‎فکر و ملی‎گرا و عناصر چپ قدیم و جدید، مأمور تشکیل یک حزب چپ فراگیر می‌شود که همان حزب توده ایران باشد. چنان‎چه کیانوری از رهبران حزب توده به‎صراحت تأسیس این حزب را در هماهنگی با سفارت شوروی و حضور فعال کامبخش می‌داند.

عبدالصمد کامبخش با دکتر اختر کیانوری خواهر نور‎الدین کیانوری ازدواج می‌کند و این خود زمینه جذب کیانوری و دوستان و خانواده او به حزب توده می‌شود. از سوی دیگر در پیمودن نردبان قدرت در حزب به بزرگترین پشتوانه برای کیانوری تبدیل می‎گردد.

نقش کامبخش در ایجاد فراکسیون و جابه‎جایی افراد در رهبری حزب توده به کمک ارتباطات وثیقی که با سازمان جاسوسی و حزب کمونیست شوروی داشت، از مسایل بغرنج و پیچیده و چالش‎زای داخل این حزب محسوب می‎شود. روابط پیچیده و سر به مهر او با کامران میرزا (اصلانی) و روابط او با دربار رضا پهلوی در هنگام نزدیکی رضاشاه با شوروی و راه‌یابی‌اش به نیروی هوایی و کشته شدن او همه از ابهامات مهم تاریخ حیات اوست.

خصلت‌های سانترالیستی - استالینی و تبعیت بی‎چون‎ و ‎چرا از شوروی و پی‌گیری سرسختانه از منافع شوروی از ویژگی‌های بارز اوست.

● شاهزاده عباس میرزا اسکندری

عباس اسکندری دایی ایرج اسکندری و از مؤسسان حزب توده ایران است.

وی از نزدیکان قوام‎السلطنه و عناصر غرب‎گرا در حزب توده بود که به دلیل خصلت اشرافی در زد‎وبندهای سیاسی سال‌های آغازین فعالیت حزب توده و در نهضت ملی شدن نفت، فعال می‌شود و در کادر رهبری حزب توده جای می‌گیرد. او سرانجام حزب توده را رها ساخته و به سمت دولت انگلستان و دربار رفت.

دکتر احسان طبری درباره بیوگرافی او چنین می‌نویسد:

«شاهزاده قاجار، از سیاست‎مداران ملی‎گرا در سال‎های ۱۳۲۰، از مهره‌های استعمار انگلستان.»

در جای دیگر می‌نویسد:

«عباس میرزا اسکندری (دایی ایرج اسکندری) که وکیل دعاوی قوام بود، وسیله نزدیکی قوام را با اسمیرنف سفیر و ماکسیمف کاردار و سادچیکف سفیر در سفارت شوروی را فراهم آورده بود.»

نور‎الدین کیانوری از رهبران حزب توده درباره عباس اسکندری می‌گوید:

«گروه چهارم [از مؤسسان حزب توده] کسانی بودند که ایرج اسکندری و غیره می‌خواستند آن‎ها را به عنوان «عناصر ملی» جلب کنند، این‎ها یا به‎کلی فاسد بودند و یا برای جاه و مقام به حزب توده روی آوردند. از گروه فاسدین عباس اسکندری، دایی ایرج اسکندری و محمد یزدی برادر دکتر مرتضی یزدی را باید نام برد.

همه می‌دانستند که این آقا [عباس اسکندری] عامل قوام است، پیش‎کار قوام است، وابسته به آمریکایی‌هاست. قوام هم کسی نبود که شناخته نباشد..... عباس اسکندی هم مثل او [قوام] وابسته بود.»

عباس اسکندری به‎دلیل نزدیکی به آمریکا و انگلستان و شهرت او در این امر، از حزب توده اخراج و در مجلس پانزدهم نماینده مجلس شورای ملی گردید. او به دلیل صراحت در جانب‎داری از قوام و خط مشی آمریکا و انگلیس حتی بعد از جنگ جهانی برای رهبران حزب توده مشکل ساز بود. لذا او را کنار گذاشتند، ولی همواره روابط خود با آن‎ها را حفظ کرد.

● فرزندان شاهزاده عبدالحسین فرمانفرما در چپ

۱) مریم فرمانفرما (فیروز)

مریم فرمانفرما (فیروز)، دختر عبدالحسین فرمانفرما، از شاهزادگان بلند پایه و منتقد قاجار است. عبدالحسین فرمانفرما از ملاکین بزرگ تهران و مهره‌های کلیدی انگلستان در ایران بود. نفوذ زیاد او در دربار و ایفای نقش‎های متعدد و فراوان در تحولات سیاسی و در عرصه قدرت ایران از سوی همه آگاهان تاریخ معاصر ایران، مورد تأیید قرار گرفته است. به همین جهت، رضا پهلوی با اطلاع از نفوذ او در قدرت و روابط حسنه وی با انگلستان، تلاش زیادی به‎عمل آورد تا با ترفندهای مختلف از خطر او در امان بماند؛ از نصب فرزند او نصر‎الله فیروز به‎عنوان مشاور ارشد خود تا به قتل رساندن نصر‎الدوله و تصاحب املاک او در منطقه جنوب تهران، همگی اقداماتی بودند که رضا پهلوی با آن درصدد کنترل و تضعیف این مرد هزار چهره و مقتدر قاجاری داشت. عبدالحسین فرمانفرما برای ایجاد حاشیه امنیتی برای خود، دخترش مریم فیروز را به عقد پسر اسفندیاری، رییس مجلس رضاخان در‎می‌آورد تا بدین وسیله از حمایت‌های او در برخوردار باشد، اما این کار نیز ثمره‌ زیادی در بر نداشت.

مریم فیروز بعد از مرگ پدرش و سقوط رضا شاه از اسفندیاری جدا و جذب حزب توده می‌شود و با نور‎الدین کیانوری که در آن موقع از اعضای جوان حزب بود، ازدواج می‎کند و بعدها با فراکسیون‎بازی و زد و بندهای حزبی و روابط گسترده‌ای که با برخی منتقدان حزب کمونیست شوروی به عمل آورد، به کادر رهبری حزب توده راه یافت.

بعد از درگذشت شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری که او به دلیل خصلت اشرافی‌اش به حضور زنان در فعالیت‌های سیاسی رضایت نمی‌داد، مریم فیروز به‎عنوان دبیر تشکیلات زنان حزب توده انتخاب شد و برای تمام دوران حیات حزب این مسئولیت را بر عهده داشت؛ چنان‎که این تشکیلات زیر نفوذ او و دیگر شاهزادگان قاجار اداره می‌شد. در همین تشکیلات باید از نقش خانم زهرا اسکندری (بیات)، خواهر شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری نیز نام برد.

حضور مریم فیروز در صدر رهبری بزرگترین تشکیلات زنان حزب و نقش او در رهبری در سایه تنفذ سالاری شاهزادگان قاجار، نه از سر تعهدات ایدئولوژیک بود و نه تحت‎تأثیر گفتمان مارکسیستی و سوسیالیستی. خود او در کتاب خاطراتش می‌گوید: «عضویت من در حزب توده و فعالیت در آن، صرفا به دلیل یافتن جایی برای مخالفت با رژیم پهلوی بود.» رژیمی که مؤسس آن رضاخان به عنوان قاتل پدرش تلقی می‌شد. و به صراحت می‌گوید که شناخت و درک درستی از مرام و مسلک سوسیالیستی و کمونیستی نداشته است.

لازم است از نقش برجسته و فعال دکتر نور‎الدین کیانوری، شوهر مریم فیروز و آخرین دبیر کل حزب توده و از اعضای کادر رهبری حزب از تأسیس تا فروپاشی و روابط نزدیک او با خانوادة فرمانفرما و شاهزادگان قاجار یاد کرد.

۲) مظفر فیروز

مظفر فیروز فرزند نصر‎الدوله فیروز و نوه عبدالحسین فرمانفرما است که از حامیان و پشتیبانان حزب توده محسوب می‎شود. عمه او مریم فیروز همسر کیانوری آخرین دبیر کل حزب توده قبل از فروپاشی است. ورود مظفر فیروز به جریان چپ به بیان آقای کیانوری صرفا به دلیل پدرکشتگی بود که با رضاخان و بغضی بود که نسبت به پسر او داشت. مظفر فیروز به همراه ائتلاف حزب توده با قوام‎السلطنه وارد کابینه شد و بعد از فروپاشی ائتلاف که بعد از حل ماجرای آذربایجان اتفاق افتاد، از کابینه اخراج گردید. او به دلیل نزدیکی که با انگلیسی‌ها داشت، در نقش رابط برخی رهبران حزب توده با انگلستان ایفای نقش می‌کرد و از نظر مالی نیز حمایت‌های زیادی در دوران فعالیت حزب به‎عمل می‎آورد. در عین آن‎که مغازله‌هایش را با حزب توده حفظ کرده بود، با قوام نیز روابط نزدیکی ایجاد کرد و در دولت او به‎عنوان معاون نخست وزیر حضور داشت.

کیانوری می‌گوید: «قوام، مظفر فیروز را در جریان آذربایجان به بازی گرفت؛ چون او با حزب توده ایران دوستی داشت و با جریان آذربایجان موافق بود. او به حزب ما خیلی نزدیک شد.»

از خاطرات اسکندری نیز معلوم می‌شود که مظفر تا چه حد به حزب توده نزدیک بود. اسکندری نقل می‌کند که ورود سه نفر از اعضای حزب توده به کابینه قوام به درخواست و پیشنهاد فیروز بود. مظفر فیروز حتی به‎عنوان نماینده جمعیت صلح دوستان که سازمانی وابسته به حزب توده بود، در کنفرانس بین المللی صلح شرکت می‌کند.

در دوران محمدرضا پهلوی به جهت جلب حمایت شوروی، مظفر فیروز به‎عنوان سفیر ایران در مسکو تعیین می‌شود و بعد از عزل از سفارت به پاریس می‌رود و روابط دوستانه خود با شوروی را تا آخر عمر حفظ می‌کند.

● پسران فرمانفرما

از دیگر پسران فرمانفرما که در جریان چپ و حزب توده فعال بودند، می‌توان از افراد زیر نام برد:

۱) محمد ولی میرزا

محمد ولی میرزا به شوروی تمایل داشت و از عناصر چپ بود که به همین جهت، قوام او را در کابیه خود وزیر نمود، اما بعد با فروپاشی ائتلاف با چپ و حل مسئله آذربایجان از کابینه قوام اخراج شد.

۲) سرلشکر محمد حسین فیروز

سرلشکر محمدحسین فیروز از دیگر پسران شاهزاده عبدالحسین فرمانفرما بود که از عناصر چپ به حساب می‎آمد و در کابینه ائتلافی قوام، تصدی وزارت راه را بر‎عهده گرفت او نیز بعد از فروپاشی ائتلاف به همراه وزرای توده‌ای از کابینه اخراج شدند.

پی‎آمد این زد‎و‎بندها و قدرت‎طلبی‌ها و نفوذ شاهزادگانی همانند سلیمان میرزا، ایرج اسکندری، مریم فیروز و عبدالصمد کامبخش در رهبری چپ، انشعاب، قدرت‎طلبی، سازش‌کاری، عدول از همه شعارها و آرمان‌های ادعایی چپ بود؛ چپی که سرخوردگی و یأس، فضاحت‌های اخلاقی و سیاسی، شارلاتانیسم سیاسی و حزبی برای جامعه ایرانی در دوران بحرانی تاریخی، ره‌آورد آن بود.

نویسنده: حمید - احمدی حاجیکلائی

منبع: هفته نامه - پنجره - ۱۳۸۸ - شماره ۳