جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پرنده یا پرواز


پرنده یا پرواز

مثل آوردن و تشبیه کردن چیزی به چیزی به قصد عبرت یا عقوبت, یکی از شیوه های بیان در ادبیات هر قوم و زبان مردم هر سرزمینی است

مثل آوردن و تشبیه کردن چیزی به چیزی به قصد عبرت یا عقوبت، یکی از شیوه‌های بیان در ادبیات هر قوم و زبان مردم هر سرزمینی است.

بخش عمده ای از داستان ها، افسانه ها و روایت های دینی و آیینی ملت ها با همین شیوه بیان تمثیلی و تشبیهی، پرداخته شده است. تمثیل ها، همانند کنایه ها و استعاره ها، عناصری هستند که از دیر باز در ذهن و زبان انسان ها رخ نموده و در درازای تاریخ حیات آنها در رویارویی با رویدادهای تاریخی و دگرگونی های اجتماعی، با اندیشه ها، فهم ها و استدراک های متفاوت انسان ها در آمیخته اند. بن مایه بسیاری از افسانه ها و داستان های کهن جهان، از یونان و روم گرفته تا مصر باستان، ایران و سرزمین های شرقی، همه جوهره عرفانی و ماورایی داشته و بیانگر تلاش ها و تکاپوی مدام انسان ها برای رسیدن به معرفت و شناخت جهان هستی و حیات متعالی انسانی بوده است.

روایتی تمثیلی و عرفانی

داستان کوتاه «جاناتان، مرغ دریایی» یکی از این نوشته های تمثیلی و عرفانی است. ریچارد باخ، نویسنده این داستان، برای کامل کردن بیان خود در نقل روایت و گزارش سفر تمثیلی پرنده مورد علاقه خود از شیوه بیانی ساده، روایی و شاعرانه بهره جسته است.

جاناتان پرنده ای است که فارغ از هیاهوی دیگر پرنده های دریایی ـ که همواره برای تکه ای غذا با هم در جدال هستند ـ فقط به پرواز کردن و اوج گرفتن و به کمال رسیدن می اندیشد. جاناتان یک پرنده معمولی که فقط برای یافتن خوراک در ساحل دریا پرواز می کند، نیست. او عاشق پرواز و سفر به ارتفاعات بلند است. او پرنده ای نیست که مانند پرنده های سرزمین خود، فقط به خوردن و قانع بودن به روزمرگی حیات ظاهری، اهمیت دهد؛ از این رو، با همنوعان خود، همواره در تضاد و تقابل زیستی و عرفی و عقیدتی است. وقتی پدر جاناتان با مهربانی به او می گوید: «ببین، جاناتان! چیزی به زمستون نمونده و تعداد قایق های اینجا، داره کم می شه و ماهی ها به جاهای عمیق تر می رن. اگه می خوای چیزی یاد بگیری، سعی کن درباره نحوه به دست آوردن غذا باشه. پرواز خوبه، ولی خوردنی نیست. با پرواز که نمی تونی شکمت رو سیر کنی، یادت نره که هدف از پرواز فقط خوردنه.»

او شادمانه به سوی دریا می رود و با آن که گرسنه است، تمرینات خود را از سر می گیرد و پرواز در ارتفاعات متفاوت را تجربه می کند. هرچند ابتدا، صدایی ناآشنا او را برای مدتی در تردید نگاه می دارد و این که «باید این حماقت رو کنار بذارم و به گروه برگردم و به چیزی که هستم، قانع باشم.»

اما سرانجام، همان صدای غریب درونی به او می گوید دست از فکر کردن برندارد و بداند که پرنده دریایی در تاریکی پرواز نمی کند؛ از این رو، با تحمل دشواری های پرواز، مثل یک توپ خاکستری، زیر نور ماه و بر فراز امواج دریا به پرواز درمی آید و به خود می گوید: «کسی که به فضیلت یادگیری دست یافته باشد، نیازی به عهد و پیمان ها ندارد.» از این پس، «سرعت پرواز برای او به منزله قدرت، لذت و زیبایی محض می شود.» به این ترتیب، جاناتان خود را در جهانی نو و دنیایی دیگر می یابد و زندگی برای او، معنی تازه ای پیدا می کند.

سرپیچی از عادات جمعی

حالا دیگر جاناتان دلیلی برای زندگی کردن پیدا کرده است و با خود می اندیشد که «ما می توانیم خود را از جهالت برهانیم و موجوداتی متعالی، خردمند و کاردان باشیم، می توانیم آزاد باشیم، می توانیم پرواز را یاد بگیریم. سال های روشنی پیش روی ماست.»

تنها چیزی که او را در نظر پرنده های دریایی دیگر، خوار و نفرت انگیز کرده، سرپیچی از سنت های خانوادگی و خرق عرف و عادت جامعه از سوی اوست و همین در نظر همنوعانش، نوعی «رسوایی به بار آوردن» به حساب آمده است؛ اما این رسوایی و بی احترامی به سنت های خانواده پرنده های دریایی در برابر موفقیتی که در پرواز به دست آورده، برای او اهمیتی ندارد؛ چراکه جاناتان می داند و باور دارد همنوعانش، سخت در اشتباه اند؛ از این رو، با شجاعت در پاسخ به مرغ ارشد، با صدای رسا می گوید: «برادران! چه کسی مسئول تر از مرغیه که در پی یافتن معنا و هدفی والاتر برای زندگیه؟ هزاران ساله که فقط دنبال ماهی هستیم، اما حالا دلیلی برای زندگی پیدا کرده ایم؛ یاد گرفتن، کشف کردن و آزاد بودن. بهم فرصت بدین تا نشونتون بدم.» اما پرنده های دیگر، چشم های خود را باز نمی کنند تا حقیقت را ببینند.

حالا دیگر، جاناتان به آرزوی خود رسیده و پرواز را بخوبی آموخته و دریافته است که ملال، ترس، خشم و خستگی، برای او معنی ندارد و باید فقط و فقط پرواز کند.

جاناتان در یکی از این پروازها، همراه دو مرغ دریایی در تاریکی آسمان، ناگهان ناپدید می شود و سبکبال و فارغ از جهان خاکی به پرواز خود در آسمان ادامه می دهد و مرغ های دریایی دیگری را ملاقات می کند که بلندمرتبه اند و با مرغ های دریایی همنوع او فرق دارند.

مرشد و مرید

جاناتان یک روز صبح با مربی خود در ساحل دریا دیدار می کند و در گفت وگویی کوتاه، مربی به او می گوید: «اکثر ما، این راه رو در زمانی طولانی طی کردیم. چند زندگی رو پشت سر گذاشتیم تا بفهمیم زندگی چیزی فراتر از خوردن، جدال یا قدرت داشتن در گروهه تا این که به مفهوم کمال پی ببریم.» مرغ ارشد در پرواز، سرآمد دیگر مرغان دریایی است. جاناتان از مرغ ارشد ـ چیانگ ـ می آموزد که «بهشت مکان یا زمان نیست، بهشت به تکامل رسیدنه.»

جاناتان هر روز از صبح تا شام با جدیت پرواز و تمرین می کند تا این که یک مرغ دریایی کامل و بدون محدودیت می شود. او بسیار شاد است. چیانگ به او می گوید: «اگر نسبت به کاری که می خوای انجام بدی، آگاه باشی، همیشه جواب می ده.» جاناتان همچنان بسرعت در حال یادگیری است. سرانجام، روزی که چیانگ ـ مرغ ارشد ـ می خواهد از آنجا دور شود، مرغان دریایی را فرامی خواند و سفارش می کند که «یادگیری، تمرین و تلاش برای درک اصل تکامل زندگی» را از یاد نبرند. آخرین کلمات مرغ ارشد، این است که «جاناتان! همچنان باعشق کار کن.» از این پس، جاناتان برای درک ماهیت عشق، تلاش می کند و می کوشد مربی خوبی برای پرنده های دیگر باشد. پرواز می کند، ارتفاعات بلند را تجربه می کند تا این که خود را با رنج بسیار و زحمت های فراوان به کمال می رساند و با آن که همواره در فکر بازگشت به زمین است، همان جا می ماند و به مرغ های دریایی تازه وارد آموزش می دهد و کمک می کند تا راه درست پرواز کردن را یاد بگیرند.

جاناتان نمی تواند فکر بازگشت را از سربه در کند. هرچند دوستش به او می گوید: «اونا تا نوک بال هایشون رو بیشتر نمی تونن ببینن. همین جا بمون.» گوش نمی دهد و با خود می گوید: «هیچ اهمیتی به تفکرشون نمی دهم. بهشون نشون می دم، پرواز یعنی چه.» پس از سه ماه، شش پرنده دریایی دیگر، به جمع شاگردان جاناتان اضافه می شوند. همه آنها مثل او تبعیدی و عاشق پرواز هستند. جاناتان به آنها می آموزد تا اول خودشان را بشناسند و بعد به پرواز و تمرین کردن بپردازند. تا این که راه او را ادامه می دهند و پس از او، یکی از شاگردانش به پرنده ها ی تازه وارد، چنین توصیه می کند: «مرغ دریایی، تفکر نامحدودی از آزادیه و تصویری از مرغ کبیر. این بدن شما، چیزی جز فکرتون نیست.»

جهان مجاز و جهان حقیقت

داستان جاناتان، مرغ دریایی را می توان یک سفرنامه تمثیلی به شمار آورد. زبان توصیفی نویسنده، زبانی مجازی است، زبانی که به جهانی مجازی تعلق دارد و جهان مجازی، جهان اخوان تجرید است و تجرید، تجربه و تحقیق تام. شخصیت اصلی داستان، پرنده ای است که اندیشه ای والا دارد و در این سفر معنوی به صورت یک سالک و عارف برای رسیدن به کمال حقیقت، رنج ها و دشواری های راه را تحمل و سرانجام با راهنمایی مرشد و پیری، به مقصود و حقیقت می رسد و این جهان خاکی را ترک می کند. ریچارد باخ با طرح این داستان کوتاه، نیرومندی اندیشه، اراده و روح رهایی بخش انسان ها را در رسیدن به رستگاری مجسم می کند. مخاطب باخ در این داستان، دو گروه پرنده (انسان) هستند: آنان که فقط به ظاهر دنیا و روزمرگی فکر می کنند و گروهی که در جستجوی باطن جهان و رسیدن به آگاهی مطلق و کمال حقیقت و پرواز به جهان بالاتر هستند. ریچارد باخ براساس روایت و رویا به مجسم کردن حقیقت پرداخته است. او با آن که از زبان پرنده های دریایی، چیزهایی را توصیف کرده که به تجربه روزمره انسان امروز مسیحی، مربوط می شود، فطرت و عادت های انسانی را نیز در لایه معنوی داستان خود، تصویر کرده است. آیین عرفانی و فلسفی باز نموده شده در این داستان، باور و اعتقادی عمومی است: سفر در آسمان ها برای درک تناسب های جهان ماوراء و تفاوت های جهان ماسوا؛ جهان مجاز و جهان حقیقت و این که «المجاز قنطره الحقیقه».

مقایسه با سی مرغ عطار

بهره جستن از تمثیل و مجاز در شعر و ادب کهن ما نیز پیشینه ای دیرینه دارد. طرح کلی داستان، ما را به یاد سیمرغ و منطق الطیر عطار و سیر و سلوک مردان راه خدا می اندازد و حرکت عارفان از مرحله طلب تا مقام فناء فی الله. شاید بعضی ها، جاناتان را با هدهد، نماینده انسان کامل و مرشد و پرنده ای علوی، همانند بدانند؛ اما به منبع الهام نویسنده و بدایت و نهایت سفر جاناتان نیندیشیده باشند. نهایت سفر و پرواز در منطق الطیر عطار، بقاء بالله است. منبع الهام نویسنده، کتاب انجیل و باورهای جامعه مسیحی است. درست است که در این داستان، اصل بر انسان، بایستگی و شایستگی و فهم درست او از تکاپوهای زندگی است؛ اما نویسنده نتوانسته از پل مجاز تفکر اومانیستی خود بگذرد و به وحدت وجود و نفی ماسوای حق برسد؛ از این رو می بینیم جاناتان و چیانگ فقط ناگهان ناپدید می شوند و ما را در مرتع رویا تنها می گذارند.

از سویی دیگر، پرواز در داستان ریچارد باخ، در آغاز، فردی است؛ در حالی که آغاز حرکت در منطق الطیر دسته جمعی است. پرنده عطار در تمثیل، جان و روح آدمی است و کالبد او زندان و قفس و هدف از سلوک و رهروی، رهایی روح از زندان تن است.

با همه اینها، داستان جاناتان، مرغ دریایی سفرنامه ای خواندنی است؛ زیرا اندیشه عرفانی در جامعه تخیل و تمثیل ادبی در قالب داستانی کوتاه عرضه شده و داستان، حکم راهنما و دلیل پیدا کرده است، اما نمی دانیم، چرا مرغ ارشد ـ چیانگ ـ در پاسخ به جاناتان می گوید: «نه، جاناتان، جایی به اسم بهشت وجود ندارد، وقتی به سرعت کامل دست پیدا کنی، همان لحظه به بهشت خواهی رسید.» این جمله ها ما را برمی انگیزاند تا از خود بپرسیم: این بهشت باخ چیست؟ سرعت کامل، کدام است؟ تکامل نامحدود یعنی چه؟ زمان و مکان بی معنا، چرا؟ آیا ظاهر و غیب شدن ناگهانی شخصیت های داستان، ما را به مرتع رویاهای رمانس غربی نمی برد؟

هرچند فصل مشترک منطق الطیر و جاناتان، مرغ دریایی می تواند معرفت نفس باشد و پرواز، تعالی اخلاص و عمل و ظاهر شدن دو مرغ نورانی و دو خورشید طلایی، نماد دو فرشته الهی باشند، اما جمله هایی مانند «جاناتان نسبت به دیگران از مزیتی الهی برخوردار نبوده است» و «این که بدن شما چیزی جز فکرتون نیست»، بن مایه داستان را برای ما، تامل برانگیز می نمایاند. بعضی ها، جاناتان را همانند سیمرغ پنداشته اند. سیمرغ ما کجا و جاناتان و مرغ کبیر کجا؟ سیمرغ ما «آشیانه بر سر طوبا دارد. بامداد از آشیانه خود به درآید و پر در زمین بازگستراند، از اثر پر او، میوه به درخت پیدا شود و نبات بر زمین.»

عبدالحسین موحد