جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
خرمشهر, از آزادی ات بگو
امروز پس از گذشت ۲۵ سال از جنگ تحمیلی به خرمشهر میرویم و باز خاطرات دفاع و استقامت و حماسه را تجدید میکنیم که این تجدید میثاق نه هر سال بلکه هر روز و هر لحظه باید اتفاق افتد تا شاید اندکی از حماسهآفرینیها، مقاومتها، ایستادگیها و به همراه همه اینها تحمل مظلومیتها و لب به اعتراض نگشودنها را درک کرد.
از میان آن همه جوان خرمشهری دههی ۵۰، تعدادی از آنهایی که از شهادت جا ماندند و از اسارت جان به در بردهاند، در خرمشهر ماندهاند. حرفهایی دارند که هر ایرانی را اندکی در عشق به خاک وطن به تامل فرو میبرد و غنیمت آن را گوشزد میکند.
«کریم ملاعلی زاده» در آن زمان ۲۰ ساله بوده است. زاده خرمشهر بود و پس از انقلاب به بنیاد مستضعفان پیوسته بود. در روزهای اسارت خرمشهر گروه مقاومت را با همسالان محلهها تشکیل میدهند، حدود ۱۸ گروه. از سپاه سلاح میگرفتند و هر جا به نیرو نیاز بود، حضور پیدا میکردند.
ملاعلی زاده از روزهای اشغال خرمشهر میگوید: «خانوادهام ۲۰ روز پس از اشغال خرمشهر به شادگان منتقل شدند. البته در لحظه سقوط خرمشهر بسیاری از اهالی در آنجا بودند و کارهای پشتیبانی را برای رزمندگان انجام میدادند».
او پیش از جنگ و حین جنگ و پس از جنگ در خرمشهر بوده است اما در هیچ برههای شهرش را اینقدر مظلوم ندیده بود که در روزهای اسارت.
میگوید: «درد مظلومیت خرمشهر بیشتر از درد لحظههایی بود که شهیدی بر زمین میافتاد و جان میداد زیرا مظلومیت شهر در مقابل مظلومیت و شهادت شهیدان بسیار سنگینتر بود. شهیدان خود این مسیر را برگزیده بودند و به اختیار خود پرپر میشدند و شهادت ناراحت کننده نیست، اما خرمشهری که از مهمترین بنادر دنیا بود و تنها یک شرکت کشتیرانی آن ۶۵۰ خط کشتیرانی به سراسر نقاط دنیا داشت؛ در آن روزها نه به اختیار خود، که در جنگی تحمیلی به شهر سوخته و درماندهای تبدیل شده بود و این درد، روی همه تلخیها را کم میکرد».
ملاعلیزاده در روزهای اسارت خرمشهر از سپاه مهمات میگرفت و میجنگید. به نیروهای گروههای مقاومت گفته بودند به هر کدام سه تا چهار خشاب خواهند داد اما وقتی برای تحویل سلاح رفته بودند به هر کدام تنها ۲۰ تیر دادند و با همین مهمات اندک، از آنها دفاع از خاک خود را خواستند.
آنها با همین ۲۰ تیر نخستین مرحله عملیات بیتالمقدس را آغاز کردند.
نخستین مرحله عملیات بیتالمقدس با رمز یا علیبن ابی طالب(ع) در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با سه قرارگاه عملیاتی قدس، فتح، و نصر آغاز شد که در این مرحله «سلمان بهار»، «اکبر طاهری»، «حمید ارجعی»، «مرتضی پورحیدری»، «صالح یوسفیاصل»، «سیدعلیاکبر نعمتزاده»، «غلامرضا آبکار»، «محمدرضا باقری»، «عبدالحسین کاظمی»، «مهدی ملحاوی»، «سعید غضنفری» و «ابوالفضل خاورییگانه» از بچههای خرمشهر به شهادت رسیدند.
در دومین مرحله این عملیات که با همین رمز در ساعت ۲۲:۳۰ شامگاه ۱۶ اردیبهشت آغاز شد، رزمندگان در محور حسینیه به نوار مرزی رسیدند و دشمن مجبور شد از شهر هویزه و منطقه جفیر عقبنشینی کند. در این مرحله نیز «دکتر عبدالرضا موسوی»، «شریف مهاجر» و «اسماعیل خسروی» خرمشهریهای شهید عملیات بودند.
مرحله سوم عملیات بیتالمقدس در ساعت ۲۲ شامگاه ۱۹ اردیبهشت آغاز شد که در این مرحله هرچند خسارات و تلفات سنگینی به دشمن وارد شد اما تمرکز نیروهای عراقی و خطوط پدافندی سبب شد رزمندگان نتوانند به اهداف تعیین شده برسند. در این مرحله از جمع بچههای خرمشهر «امیر جراحزاده»، «احمد توپال»، «ابراهیم قاطعی»، «قاسم داخل زاد»، «منصور گلی»، «علیرضا آبکار»، «احمد قندهاریها»، «رضا کاظمی»، «جمشید برون»، «محسن رنگرز»، «محمود کریمی»، «جاسم محرزیزاده»، «عبدالحسین طاهریانپور»، «منصور مرادی» و «عبدالرحیم ملاعلیزاده» در کنار دیگر شهدای بزرگ این عملیات به شهادت رسیدند.
مرحله چهارم عملیات پپروزمندانه بیتالمقدس که در ساعت ۲۲:۳۰ شامگاه یکم خرداد ماه آغاز شد، نیروهای عملکننده موفق شدند پس از محاصره خرمشهر و اسیر کردن نیروهای دشمن، در ساعت ۱۱ صبح سوم خردادماه دوسوم شهر را که در اختیار دشمن بود، پس از ۵۷۵ روز اشغال آزاد کنند. در این مرحله از عملیات، از میان بچههای خرمشهر تنها «شهید علیاکبر طاهری بنی» نتوانست طعم شیرین آزادسازی خرمشهر را بچشد و طعم گوارای شهادت را چشید.
به سراغ رزمنده دیگری میرویم که در سرش یادگاری از جنگ دارد. «محمد سمیرمی» میگوید: «در روزهای نخست جنگ حداکثر نیروهای رزمنده ایرانی که در نوار مرزی شلمچه مستقر بودند با احتساب نیروهای ارتش و سپاه، از ۱۰۰ نفر تجاوز نمیکردند و بعثیها با همین پیشزمینه تهاجم خود را با امکانات نفربر و تانک به نوار مرزی شلمچه آغاز کردند و درگیریها شکل گرفت. مقاومت نیروها به علت دشتی بودن منطقه بسیار سخت بود و در همان روزهای نخست جنگ ۱۱ نفر از نیروها اسیر شدند که تنها دو نفرشان به وطن برگشتند و سرنوشت بقیه آنها مشخص نشد. خانوادهها در ابتدای جنگ در شهر بودند که به دستور شهید جهانآرا آنها را مجبور به مهاجرت کردیم اما بسیاری از اهالی زیر بار نمیرفتند و در شهر باقی ماندند».
سمیرمی که خود در آن روزها از خانوادهاش اطلاعی نداشت، میگوید: «من مسوول ادوات و خمپارههای سپاه بودم و هفتهای ۷ ساعت برای نظافت و استراحت مرخصی داشتم. در یکی از این مرخصیها که پس از ۱۳ روز به من داده شد، به منزل رفتم که بر روی درب منزل نوشتهای با دستخط برادر کوچکم دیدم که نوشته بود «محمد ما به کازرون رفتیم». وارد منزل شدم و لباسهای رزمی خود را که دو هفته گذشته به خواهرم داده بودم تا بشوید، از روی بند رخت برداشتم و با لباسهای آلوده از خاک و خون جنگ عوض کردم. رفتن از خانه همان و بازگشت پس از هفت سال به خانه همان»!
وی ادامه میدهد: «۲۰ روز پس از این مرخصی در منطقهی «کوتشیخ»، مامور بمباران توپخانه دشمن شدیم. در ساختمانی چهار طبقه که دیوارهی داخلی آن برای بالا رفتن رزمندگان سوراخ شده بود و به وسیله پله امکان گذر یک نفر از آن وجود داشت، مستقر بودیم.
در بالای ساختمان تانکری قرار داشت که روی آن را با گونی پوشانده بودند و بر بدنهاش سوراخهایی ایجاد شده بود که امکان دید زدن از میان آن روزنهها وجود داشت. قصد بمباران توپخانه دشمن را داشتیم که در همان حال ترکشی به سر من اصابت کرد. دیدهبان همرزم من تعریف میکرد که پس از آن، خون همچون پمپاژ از جمجمه سر من خارج میشد و در آن دقایق کسی به من نزدیک نشد تا با آرامش جان دهم، تا اینکه لرزش بدنم و صدای ناله من، همرزمانم را امیدوار کرد که هنوز جانی در بدن دارم و آن وقت بود که مرا به پایین ساختمان منتقل کردند».
اشک در چشمان حاج محمد جمع میشود و میگوید: «من در آن وضعیت وخیم بیهوشی سه مرتبه به هوش آمدم. بار نخست موقع پایین آوردنم توسط یکی از همرزمانم بود که به علت تنگی و دشواری مسیر، نوک تیز پاره آجری از دیوار در کمر من فرو رفت و از شدت درد آن به هوش آمدم. بار دوم هنگام رسیدن به کف ساختمان بود که قطرات باران به صورتم خورد و لحظهای به هوش آمدم و دفعه سوم وقتی بود که میخواستند مرا به بیمارستان منتقل کنند و ماشین باید از روی نهری که با ورقهی آهنی پلی بر آن زده بودند، عبور میکرد اما به علت سرعت، ماشین در نهر سقوط کرد و من از این سوی ماشین به آن سو پرت شدم.
پس از درآوردن ماشین از نهر، بالاخره به بیمارستان رسیدیم که پزشکان توانستند تنها تکههایی از استخوانهای خرد شده را از جمجمهام خارج کنند و ترکش برای یادگاری نزد من و در جمجمهام باقی مانده است».
حرفهای بازماندگان عملیات آزادسازی خرمشهر، به فیلم میماند، مثل فیلمهای جنگی، با صحنههای عجیب، ما چه میدانیم از حال آن روزهای این رزمندگان و حال آن روزهای تو، خرمشهر!
حالا تنها رزمندگانی که برای تو جنگیدند، درد تو در آن روزها را درک میکنند و میتوانند حرف دلت را بزنند و واقعهها را شرح دهند.
خرمشهر، با چه خون دلها آزاد شدی و با چه سختیها دوباره به ما برگشتی! ایران ما، چه چشمها به تو حریصند و چه دندانها برایت تیز کردهاند! و حماسهی مقاومت همچنان پابرجاست.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست