جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

مهندسی ژنتیك و انسان آینده


مهندسی ژنتیك و انسان آینده

پروتئین مذكور به طرز بی رحمانه ای به درون سیستم بدنی شما پمپاژ می شود و این پروتئین است كه چگونه بودن شما را تعریف می كند وقتی كه نتوانید مثل آن جوجه پر در بیاورید, دیگر چه اهمیتی دارد كه شما چقدر مشتاق داشتن آن هستید, شاید آن ها بتوانند مزاج شما را به گونه ای مهندسی كنند كه اصولاً فكر پر و بال, اصلاً در ذهنتان خطور نكند

بستر زندگی ما طی پانصد سال اخیر به سرعت شروع به كوچك و جمع و جور شدن كرده است. در حالی كه علم، ابتدا توضیحات تازه و در مرحله بعد، تكنولوژی‌های جدید را عرضه می‌كرد، ما بر سر همان بسترها و زمینه‌های قدیمی كه انسان‌های فهمیده زندگی می‌كردند، معامله كردیم و در این داد و ستد، آن‌ها را دادیم تا آزادی به دست آوریم. كلیسای قرون وسطی كه بر تمدن غربی حاكم بود، راه را به سمت دین شخصی شده‌تر گشود، دیگر ما انجیل را برای خودمان می‌خواندیم و یا آن را نمی‌خواندیم؛ راه به سمت تحرك بسیار بالای سرمایه‌داری مبتنی بر تكنولوژی گشوده شد: اكنون دو درصد آمریكایی‌ها به عنوان كشاورز مشغول به كار هستند و هموطنان برجسته‌مان در طول زندگی‌شان، هشت بار تغییر شغل می‌دهند. محافظه‌كاران در مورد تهدیدی كه علیه سنت‌ها ایجاد شده بود، سر و صدا راه انداختند؛ آن‌ها «می‌دانستند» كه گالیله باعث دردسر شده است. می‌توان گفت، خط سیری كه از وی و تلسكوپش آغاز شد، به نیچه و مرگ خدا رسید. البته ماركس و انگلس در نوشته‌های خود در سال ۱۸۴۸، از این پدیده تنها یك توصیف كلی ارائه می‌كردند: « همه چیزهای ثابت، روابط منجمد و مستحكم، با دنباله‌های قدیمی شان و تعصبات مقدس و اعتقادات، به دور ریخته شدند؛ همه اشكال جدید آن‌ها، قبل از آنكه بتوانند جای‌گیر شوند، منسوخ شدند. همه تبدیل به ذرات و در هوا پراكنده شدند....».

آلبرت بورگمن می‌نویسد: «بعد از ایجاد هر حریق مدهش تكنولوژیكی، بسیاری از واقعیات سنتی و طبیعی می‌سوزند» و اینك نوبت تكنولوژی مهندسی ژنتیك است.

در قرن گذشته، اختراع ماشین، آزادی جابجایی را به ارمغان آورد. به بهای از دست دادن جهان كوچك و دنیای فیزیكی منسجمی كه بیشتر انسان‌ها در آن می‌زیستند. اختراع رادیو و تلویزیون انتخاب‌های نامحدودی از فرهنگ‌های ملی و یا جهانی را پیش روی ما قرار داده است، اما زندگی بومی را كه همیشه وجود داشته، مضمحل كرده است. افراد كهنسال شهر كوچك و روستاگونه من هنوز می‌توانند به یاد بیاورند زمانی را كه «دید و بازدید» از مشغولیات شبانه آن‌ها بوده است. در دهه ۱۹۵۰، زمانی كه (شبكه‌های تلویزیونی) «سی. بی. اس» و «ان . بی. سی» از راه رسیدند، (این شب نشینی‌ها) به سرعت ناپدید شدند. به نظر می‌رسید كه دهه ۱۹۶۰، دورهای پایانی این آزادسازی بی‌پایان را رقم می‌زند: ابداع طلاق به عنوان یك پدیده شایع، آشكار ساخت كه خانواده دیگر آن معنی را كه ما همیشه فرض می‌كردیم، ندارد؛ و این كه خانواده هم می‌تواند مثل دهكده‌هایی كه متروك شدند، متروك شود؛ قرص و روابط آزاد جنسی، ما را از بار مسئولیت‌های جنسی غریزی سابق آزاد كرد، بلكه حتی آن را اغلب تا حد یك چیز صرفاً «اتفاقی» تقلیل داد.

این‌كه آیا همه این چیزها «خوب» و یا «بد» هستند، سؤال غیر ممكن و بیهوده‌ای است. این تغییر و تحولات، همچون دگرگونی‌های جوّی عارض ما شده است؛ «ما» آن‌ها را «انتخاب كردیم»؛ تنها براساس مفاهیم گسترده‌ای كه این كلمات دارند. این كلمات، قبل از آنكه ما بتوانیم كاری در ارتباط با آن‌ها بكنیم، عارضمان شده‌اند. ممكن است كه شما تلویزیون خود را در پستوی خانه خود بگذارید، ولی با این وجود، شما همچنان در یك جامعه تلویزیونی زندگی می‌كنید. امكان طلاق اكنون مثل مرغی است كه بالای سر هر ازدواجی پرپر می‌زند. متاركه را اگر به دقت بنگریم، با آنچه قبلاً بوده است فرق دارد. آنچه اهمیت دارد این است كه همه این تغییر و تحولات به یك سمت پیش رفتند: آن‌ها بستر زیستی سابق را با آزادی شخصی معامله كردند. شاید این یك معامله با ارزش بوده است؛ بدون آن، ما خوشبختی! را كه نشانه زندگی غربی است و همه چیزهایی كه این خوشبختی را می‌سازند، نخواهیم داشت، زندگی طولانی‌تر، ظرفیت انتخاب‌های بی‌پایان را می‌طلبد؛ اما هزینه‌ها هم آشكارا صورت واقع به خود گرفته‌اند: وقتی كه جامعه ناپدید شد، ما به سختی تلاش كردیم كه به وسیله «ارزش‌های سنتی و كلیساهای انجیلی و حمایت از مزارع اشتراكی و آیین مذهبی عصر جدید»، حفره‌های خالی به وجود آمده را پر كنیم. اما این هیجانات عصبی، بیشتر به پررنگ كردن تنهایی افراطی‌مان دامن می‌زند. همان‌طور كه در كتاب «پایان طبیعت» استدلال كردم، حتی با به محاصره در آوردن دنیای طبیعی هم دیگر چیزی به نام زمین در خدمت ما نیست. ما آن را به طور تمام و كمال شكل تازه‌ای داده‌ایم.

پانصد سال اخیر ما را تا جایگاه فردیت بالا برده و از طرف دیگر، تا جایگاه فردیت تنزل داده است. در پایان این روند، همان شده است كه ما اكنون هستیم: صاحبان قدرت، توانایی و افرادی منزوی و جدا از هم. چه این را بركت بنامیم و چه نفرین و یا هر دو، این جایی است كه ما خودمان را ساخته‌ایم. بزرگ‌ترین دستاورد فرهنگی ما احتمالاً «سین فلد» می‌باشد، یك برنامه تلویزیونی كه به كشف این موضوع می‌پردازد كه این دستگاه به زندگی كردن چه معنایی می‌دهد، آن نوع زندگی كه نه بستر دارد و نه معنا. یك نمایش مشهور در ارتباط با بیهودگی. به عبارت دیگر، خطر بزرگ دنیایی كه ما آن را ساخته‌ایم این است كه این دنیا ما را در برابر بی‌معنایی آسیب‌پذیر می‌سازد. دنیایی كه در آن مصرف، همه چیز آن است، زیرا چیز دیگری در آن باقی نمانده است كه معنا داشته باشد. ما اكنون باید چیزی را از خود بپرسیم كه سابقاً بدان توجه نمی‌شد: آیا زندگی من با چیزی تعیّن می‌یابد؟ آیا دارای وزن و یا جسم است و یا فقط به سرعت به سمت پوچی و به درون یك وضعیت خیالی و بی‌اساس می‌رود؟

اكنون تنها منبع واقعی كه بسیاری از ما در مقابل این بی‌معنایی داریم، خود فردی ما است. اكنون دیگر كلیسا، دهكده و خانواده و حتی دنیای طبیعی، هیچ‌كدام نمی‌توانند آن بستر پهناور (معنایی) سابق را برایمان فراهم نمایند. ما به گونه‌ای مجبوریم همهٔ آن زمینه‌ها و بسترها را برای خودمان خلق كنیم؛ این آن چیزی است كه دنیای مدرن در پی آن است. نباید برای آن زاری كرد؛ در وقوع هر واقعه‌ای، جواب چه كسی، چه جایی، چطوری، چه چیزی و چرایی، ما هستیم. ما برای این سؤالات پاسخی به زیبایی آنچه كه خودمان در خور آن هستیم، یافته‌ایم.

اما، اكنون و بالاخره، اینجا محور و قلب استدلال ما است؛ «ما حتی در جایگاه فردیت، بر لبه ناپدید شدن ایستاده‌ایم». بیشتر پرده‌های پشت صحنه تئاتر، خیلی وقت است كه از صحنه كنار زده شده‌اند و بسیاری از بازیگران ناپدید شده‌اند؛ هر كدام از ما یك‌جانبه از چیزهای مهم خود حرف می‌زنیم و تلاش می‌كنیم تا به آن‌ها بها دهیم، اما از جانب دیگر، مهندسان ژنیتك محكم ایستاده‌اند تا ما را نیز در صحنه تئاتر نادیده بگیرند و با این اقدام، پرده اتمام نمایش را به پایین بكشند.

مهندسان قول می‌دهند كه روند آزادسازی را كامل نمایند و ما را (یا كودكان ما را) از محدودیت‌های DNA آزاد كنند، درست مثل اجدادشان كه ما را از محدودیت‌های جهان بینی قرون وسطایی یا دهكده‌های بومی یا خانواده، رها و آزاد كردند، آن‌ها می‌توانند. آن‌ها با اطمینان قول می‌دهند، قیوداتی را كه ما را محدود می‌كنند، محو كنند: ژن‌هایی كه باعث می‌شوند، ما به درون یك سلامتی بیمارگونه فرو غلطیم و یا از باهوش‌تر شدن، دارای اندام ماهیچه‌ای شدن، جذاب‌تر و زبیاتر شدن و یا شادتر شدن جلوگیری می‌كنند، این طور به نظر می‌رسد كه مهندسان با به هم متصل كردن و چیدن، فقط می‌خواهند وزنه‌هایی را كه ما را به پایین می‌كشند حذف كنند؛ بدون مهندسی ژنتیك، ما بیشتر در قید و بند خواهیم بود و با آن، واقعاً می‌خواهیم آزادتر شویم!

در واقع، هر چه كه درباره ۵۰۰ سال گذشته می‌اندیشیم، می‌بینیم كه آزادی بیش از حد برای انسان به وجود آمده است. ما داریم آخرین وزنه‌ای كه ما را روی زمین نگه می‌دارد برمی‌چینیم و هرگاه كه این وزنه هم برچیده شود، ما به گونه‌ای صامت، در خلأ بی‌معنایی شناور خواهیم شد. هرگاه شما كد خریداری شده خود را كه با تراوشش موجب تغییر فرد می‌شود، درون هسته یكی از میلیون‌ها سلول جنین خود قرار دهید، با این اقدام، برای نوزاد خود چه كرد‌ه‌اید. شما آخرین شانس ممكن از درك زندگی را از وی ربوده‌اید. می‌گویید كه او در سن ۱۶ سالگی خودش را به طرز غریبی خوشحال می‌بیند. آیا او شاد خواهد شد؟ احتمالاً كودكی را می‌بینید كه ابتدائاً مهر می‌روزد. اما وقتی كه وی آشیان كوچكی از سلول‌ها بوده، یك چیز تولید شده یك شركت را در درونش قرار داد‌ه‌اند، یك كروموزوم مصنوعی؛ او اكنون تبدیل به یك فرد شده است، فردی كه سروتونین بیشتری تولید می‌كند؟ فكر نكنید كه او متحیر نخواهد شد: روح حساس یك شانزده ساله از هر چیزی می‌پرسد. اما، شما بر «هوش وی افزوده‌اید» و شاید به همین دلیل، وی سؤالات خیلی سختی را بپرسد. اما وی حتی نمی‌تواند مطمئن باشد كه این سؤالات متعلق به خود او است.

در اینجا جرج استاك، از طرفداران جدی این نوع مهندسی، توضیح می‌دهد كه این علم چگونه عمل می‌كند: «مردم مایلند به فرزندانشان آن دسته از مهارت‌ها و خصایص را یاد دهند كه با مذاق و سبك زندگی خودشان همخوانی داشته باشد. یك انسان خوش‌بین ممكن است نسبت به خوش‌بینی خودش احساس خیلی خوبی داشته باشد و برای فرزندش آن را بیشتر بخواهد. یك زن پیانو نواز. شاید موسیقی را آن چنان همگون با زندگی ببیند كه بخواهد دخترش استعدادی بیشتر از او در این زمینه داشته باشد. یك فرد دین‌دار ممكن است بخواهد فرزندش را حتی بیشتر از خودش مذهبی و مقاوم در مقابل هوای نفس ببیند». به عبارت دیگر، افراد با ترتیبی كه ایجاد می‌كنند، شیوه‌های مختلفی را علیه تفاوت‌ها اتخاذ می‌كنند و برای زندگی خود بستری را خلق می‌كنند (مثل خوش‌بینی، دین‌داری و هنرمندی). والدین نیز می‌توانند این تغییرات را ایجاد كنند. در نتیجه، فرزند كشیش ممكن است حتی دین‌دارتر از خودش بشود. اما اگر بعدها، این فرزند به خود توجه كند، آیا از خود نمی‌پرسد كه دین‌داری او شستشوی كامل مغزی است و یا معنی دیگری هم می‌دهد. ممكن است ژن پیوندی آن‌قدر مؤثر باشد كه وی تبدیل به یك راهب زاهد شود و در دل بیابان سكنی گزیند، ولی اگر چنان سؤالی را نكند، ایمانش تماماً بی‌معنی می‌شود، بی‌معنی‌تر از جدّ دوران قرون وسطایی­اش كه این ایمان را از طریق تولد به ارث برده بود. لذا او یك «روبات» با تمام معنی و مقصودی كه از آن متصور است، خواهد بود. دختر پیانو نواز چطور؟ یك پیانو نواز مثل هر فرد دیگر، محكوم به ایجاد بستر خاصی برای خودش است و این نامشخص است كه موسیقی وی قبل از آنكه نواخته شود، آیا نتیجه مهارت و استعداد خودش است و یا پروتئین­های كاتالوگ هستند كه انگشتانش را این­چنین به چالاكی به حركت در می­آورند . چنین موسیقی­ای در ذات خودش موسیقی نیست؛ چرا كه این مفهوم موجود در ذهنیت مادرش بوده است كه باعث ایجاد و رغبت و تمایل در وی سپس تلاش برای این كار شده است. اگر این مادر آن­ها را به درون سلول ­های دخترش تزریق كند، در این صورت وی برای همیشه این شانس را از دخترش گرفته است كه بستر و زمینه صحیح موسیقی خاص خودش را به وجود بیاورد، یا دست به انتخاب دیگری بزند؛ اقدامی كه باعث می­شود، زندگی وی معنی پیدا كند.

دویدن یكی از زمینه­ها و بستری است كه من آن را برای خودم خلق كرده­ام؛ یكی از چیزهایی است كه زندگی­ام را سامان می­بخشد و آن را پر از استعاره و معنی می­كند. اگر والدین من به طریقی بدنم را تغییر می­دادند، به گونه­ای كه می­توانستم سریع­تر بدوم، در این صورت، همان­طور كه گفتم، این حقیقت، آن معنی را كه من از دویدن داشتم دگرگون می­كرد. از نگاه من، منظور از دویدن، پیمودن هر چه سریع­تر زمین نیست؛ برای این كار می­توان از موتور سیكلت استفاده كنم. منظور این است كه در پی خروج از آن محدودیت­هایی باشم كه برایم وجود دارد. توجهم را متمركز كنم، خودم را كشف كنم. اما اگر بدنم تغییر یافته باشد، بسیار سخت است. اگر ذهنم به گونه­ای مهندسی شده باشد كه مرا وادارد تا سختی و زجر دویدن را (به راحتی) از سر بگذرانم و یا اصلاً بدان توجهی نكنم، در این صورت، آن منظور و مقصود از دویدن حقیقتاً محو می­شود. دیگر تلاش «من» جهت ایجاد برخی زمینه­ها برای خودم، عبث و بیهوده است.

هنگامی كه زمان آن فرا رسد كه به بیمارستان (دارای بانك ژن) بروم و برای فرزند (آینده) خودم بخواهم برنامه بریزم، چگونه می­توانم به چرایی انتخابی كه می­كنم پی ببرم؟

منبع: ماهنامه سیاحت غرب، شماره ۳۵


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.