سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
این ۳ جوان از کف خیابان گیشا درآمد میلیونی دارند

آنها ۳ نفرند؛ کنار پیادهرو مینشینند و پول درمیآورند. کارشان را دیوانهوار دوست دارند. در کنار کار، دوست دارند پول هم در بیاورند، اما نه دوست دارند این طرفی باشند و نه آن طرفی؛ نه دوست دارند فقط برای پول کار کنند و نه دوست دارند بیخیال آن شوند.
تیریپشان، خیلی هنری و خاص است؛ جوری که شاید بیرون از این پیادهرو آنها را ببینید، فکر کنید که بچه مایهدار هستند. البته این کار را هم با تعصب خاصی دنبال میکنند و از سر استیصال به آن روی نیاوردهاند. البته بدشان هم نمیآید که پول خوبی دربیاورند؛ پولسازی هم، یکی از هدفهای آنهاست. یک رفیق باحال هم توی این راسته دارند؛ یک فلوتزن میانسال که با آنها رفیق است. میگویند زمانی کاسب بوده و ورشکست شده و طی این ۴ سال، مدام او را میبینند و دایی صدایش میکنند. دایی، راسته پیادهروهای گیشا را گز میکند و بالا و پایین میرود. آنها به ما میگویند که خلاقیت، لازمه پولسازی است و به ما میگویند که در پیادهروهای گیشا، چه خبر است. راستی، آنها جلوی یک آژانس هم کار میکنند؛ جایی که صاحبان آژانس، حسابی هوایشان را دارند و به قول بچهها، یکجورهایی اسپانسرهایشان هستند.
خب، سروکله شما از کی، توی گیشا پیدا شد؟
بهروز: تقریبا از ۴ سال پیش. اصلا این ناحیه را ما باب کردیم که گروهی بیاید و گوشه پیادهرو بنشیند و ساز بزند. در آن زمان، در قسمتهایی از شهر، آرام آرام این کار داشت باب میشد. ما هم اینجا را شناسایی کردیم و مستقر شدیم. محله خوب و راحتی هم هست. روز اولی هم که اینجا آمدیم، من بودم و نوید و یک نفر دیگر که از ما جدا شد.
این همه جا، حالا چرا اینجا؟
بهروز: راستش آمده بودیم همین فست فودی که پایینتر است، غذا بخوریم. پول نداشتیم. ساز ما، پشت ماشین بود. من فلوت داشتم و نوید هم گیتار. برای امتحان هم که شده، رفتیم و نشستم و ساز زدیم تا ببینیم پولی درمیآید یا نه. دیدیم ۱۰هزار تومانی درآمد. ما هم خوشمان آمد و پول غذا را حساب کردیم. بعدش فکر کردیم ایده خوبی است. البته همهاش هم این نبود. من و نوید از بچگی ساز میزدیم. بعد به این فکر کردیم که کاری مرتبط با هنرمان انجام بدهیم. این اتفاق هم که افتاد، دیگر عملیاش کردیم.
مگر جای دیگری برای ارائه کارتان وجود نداشت؟
بهروز: برای من که خیلی راحت است، چون درسش را میخوانم. توی تالار رودکی هم امکانش وجود داشت که کنسل شد. خیلی راحت میتوانم خیلی جاها بروم.
پس چرا این روش را انتخاب کردهاید؟
اول اینکه خیلی لذتبخش است. دوم اینکه من و نوید و پوریا، خیلی به موسیقی معتادیم. خودم اگر یک روز اینجا نیایم و هنرم را ارائه ندهم، دچار مشکل میشوم. بالاخره این روش هم، چیزهایی را به آدم یاد میدهد تا اجراکننده خوبی باشد. من توی دانشگاه، به کسانی که موقع ساز زدن خیلی راحت هستند، توجه زیادی میکنم. این روش و همچنین ساز زدن توی کافه و جاهای دیگر هم، این راحتی در کار را به ما منتقل میکند و یاد میدهد. اصلا آزادیای به آدم میدهد که وصفناپذیر است.
از کافه حرف زدید. چرا کافه را برای ساز زدن انتخاب نکردید؟
پوریا: علتش این است که در کافه، یک قشر خاصی میآیند تا موزیک ما را گوش کنند. بخش دوم قضیه این است که ساز زدن در کافه، از نظر اقتصادی، محدودیتهای خاص خودش را دارد. یکی از هدفهای مهم ما در این روش، پول در آوردن بود. الان شرایط جامعه ما به گونهای است که نمیتوان به راحتی کار پیدا کرد و روی درآمدش حساب باز کرد. به این فکر کردیم که در نگاه خلاقانهتر و ریزتر، چه کاری میتوانستیم بکنیم که دیگران قادر به انجامش نبودند و به این روش رسیدیم. درآمد کافه هم جوری نیست که بالاخره بشود روی آن حساب باز کرد.
پس نمیخواستید محدود باشید؟
پوریا: مردم ما عادت ندارند توی خیابان، به صداهایی جز بوق و داد و بیداد و... گوش کنند. ما داریم شرایطی مهیا میکنیم که برای چند ثانیه هم که شده، گوششان از این صداهای آزاردهنده رها شده و درگیر صدایی دیگر شود؛ صدایی که میتواند به آنها قدرت تامل بدهد.
● مزیتی که کنسرتها ندارد
الان که بیشتر فکر میکنم، میبینم کارتان با کنسرتها فرقی ندارد. بالاخره آنجا هم پول میدهند و اینجا هم پول. فقط پول آنجا بیشتر است و سالن دارد و مناسب تر است...
پوریا: دیگر چون از این چیزها خبر ندارم نمیخواهم دربارهشان حرف بزنم. ولی یادتان باشد که کار ما، مزیتی دارد که کنسرتها ندارد. اینکه ما بدون غرور میآییم اینجا و کارهایی را اجرا میکنیم که هر کسی به فراخور جیب و نگاه خودش، به کارمان ارزش میگذارد و پولی میدهد. یک نفر شاید پنجاه تا تکتومانی به ما بدهد؛ که این ارزشمندتر از کسی است که ۱۰ هزار تومانی میدهد ولی ارزش کار ما را نمیفهمد.
شما روشی را برای پولسازی انتخاب کردهاید که بالاخره در نوع خودش جالب و منحصر به فرد است، نوعی خلاقیت در کارتان است. اصلا قبل از هر چیزی، بگویید خرجتان درمیآید؟
پوریا: خدا را شکر. آنقدری هست که اموراتمان بگذرد.
عدد نمیدهید؟
پوریا: عدد نمیدهم، چون حالتی از تقسیم درآمد بین ما هست که خاص است. ما بین خودمان از درآمد ماهانه و روزانهمان حرف نمیزنیم. شبها که کارمان تمام میشود، با سبک خاص خودمان درآمد را تقسیم میکنیم.
بهروز: آخر حد متوسط و مشخصی هم ندارد.
عدد؟ من عدد میخواهم...
پوریا: واقعاً تا حالا حساب نکردهایم که بخواهیم میانگین خاصی به شما بگوییم. یک روز کم است، یک روز زیاد.
اینجوری بنویسیم که نمیشود. مثلا ما با یک آبآلبالوفروش معروف صحبت کردیم که میگفت درآمدش از یک پزشک متخصص بیشتر است. اینجوری بگویید دستکم؟
پوریا: اگر بخواهیم اینجوری بگوییم، میگویم درآمد هر کدام ما، به اندازه یک کارمند تازهکار بانک است.
پس ۶۰۰، ۷۰۰ هزاری هست؟
بهروز: اگر بخواهیم، البته زیادتر هم میشود.
شما روزی فقط دو ساعت و نیم اینجا هستید؟
بهروز: بله. بالاخره ما کارهای دیگری هم داریم و باید به آنها هم برسیم.
پوریا: کار ما یک چیز نیست، چند کار را با هم انجام میدهیم. برنامهای مشخص داریم که در کنار این کاری که میکنیم، باید به درس و تفریح و تمرینمان هم برسیم.
تمرین هم دارید؟
پوریا: اصولا تلاشمان را میکنیم تا روزی، دستکم نیمساعت هم تمرین داشته باشیم.
جمعهها و روزهای تعطیل چه کار میکنید؟
بهروز: جمعهها که استراحت میکنیم. روزهایی هم که ببینیم رفت و آمد زیاد نیست، نمیآییم.
پوریا: در کار ما،موانعی است که به هر حال، هست، ولی غیرقابل گذشتن نیست. ما بالاخره در یک جاده خوب نمیرویم، تلاطم و دستانداز دارد و دست اندازها هم مختلف است. یکی از آن مدل دستاندازها، دستگاههایی هستند که وظیفهشان یک چیز دیگر است، ولی نمیدانم چرا به ما گیر میدهند. بالاخره از این دردسرها داریم.
چند تا گروه مثل شما در تهران در حال کار کردن هستند؟
نوید: دقیق نمیتوانم بگویم، ولی بین ۴۰ تا ۵۰ نفر.
بهروز: خیلیها میآیند و نمیمانند. قبح این کار برایمان ریخته است، ولی بعضیها میآیند و نمیتوانند با این مسئله کنار بیایند و حداکثر بعد از ۲ ماه، میروند دنبال کارشان.
نوید: دو تا گروه را میشناسم که ثابت و مرتب دارند کار میکنند. یکی طرفهای میرداماد که گاهی اکباتان و تجریش هم میروند. یک گروه دیگر هم هست.
این گروههای موسیقی، همدیگر را میبینند؟
نوید: دوستیم با هم، همدیگر را میشناسیم و رفیقیم.
● گیشا مال ماست
ناراحت نمیشوید گروههایی مثل شما زیاد شوند؟
بهروز: یکی از هدفهای ما، این است که گروههایی مثل ما زیاد شود.
نوید: روز اولی که داشتیم استارت این کار را میزدیم، شش، هفت نفر دیگر هم غیر از ما بودند. غیر از پول، هدفهای دیگری هم داشتیم. استریت آرت، هنر خیابانی، از محدود مجالهایی است که به آدم دست میدهد تا کنش متقابل اجتماعی را تجربه کند. هنر خیابانی، از مجالهایی است که میتواند باعث این امر شود. از کارهایی است که باعث میشود، مردم در تقابل با اتفاقی که عادت به آن ندارند، کمی فکر کنند. این است که رقابتی در این بین مطرح نیست، چون بالاخره هر کسی برای خودش قلمرویی دارد.
بهروز: گیشا مال ماست!
یعنی الان گروهی دیگر بیایند و چند خیابان بالاتر از شما کار کنند، چه میشود؟
بهروز: مردم به ما عادت کردهاند. یکی هست که چند خیابان بالاتر مینشیند، ولی واقعیتش را اگر بخواهم بگویم، به اندازه ما درنمیآورد.
بحثهای هنری کافی است، بیاید بحثهای اقتصادی کنیم. از پول که بدتان نمیآید؟
نه.
چرا جوانهای ما فکر میکنند برای پول درآوردن، باید میزی باشد و استخدامی و فیش حقوقی و کلیشههای ثابتی که همهمان میشناسیم و با آنها آشنا هستیم؟
نوید: من یکی که اگر پشت میزنشین شوم، در کمتر از یک سال فوت خواهم کرد. هر کسی باید راه خودش را پیدا کند. ولی حواسمان باشد که از هیچ طرف بام نیفتیم. اینجوری نباشد که من بیایم اینجا و خودم را بکشم و بگویم ما نسل اول استریت آرتهای ایرانی هستیم و باید بدبختی بکشیم و این سرنوشت ماست و پول درنیاوریم و همهاش به خودمان دلخوشی بدهیم که نباید ناامید شویم. نه! راستش را بخواهید ما وقتهایی که درآمدمان کم است، حالمان گرفته است. از آن طرف بام هم نباید بیفتیم که حالا باید سوار ماشین آخرین سیستم شویم و اینقدر پول داشته باشیم و شبیه این...
حرفتان را قبول دارم. اما بالاخره جوانهای ما، احتمالا جسارت بعضی از کارها را ندارند، اما شما جسارت دارید که بیایید جلوی چشم مردم، کنار پیادهرو بنشینید و پول دربیاورید. من بحثم این چیزهاست که بیشتر جوانهای ما ندارند و اتفاقا میتواند راهشان را برای فرصتها و موقعیتهای بعدی ببندد.
نوید: بگذارید یکجور دیگر بگویم: پول در چیزی است که خلاقانه باشد.
یعنی کار شما خلاقانه است؟
بهروز: به شدت! قبل از ما هیچ کس این کار را نکرده بود.
نوید: میشود پول درآورد به شرطی که خلاقیت وجود داشته باشد. هزار تا بقالی توی تهران دارند کار میکنند، اما کافی است یکی از آنها، یک چیز کوچولو قاطی خدمات خودش کند، تا کارش بگیرد. اصلا هم لازم نیست که کار بزرگ و قابل توجه و سختی باشد. ما هم این فکر را از مریخ نیاوردهایم، توی رم و پاریس و شهرهای دیگر هم این کار را میکنند.
ظاهرا دورههای خاصی هم دارند که موزیسینها را بفرستند توی خیابانها که برای مردم بنوازند، نه؟
نوید: بله. به دلیل اینکه استریت آرت خیلی ماجرای مهمی است. در ۴۰، ۵۰ سال پیش خیلی رشد کرده و تاثیرهای عجیبی گذاشته. ما هم این ایده را از آنجا گرفتیم و تنها کاری که کردیم، این است که فقط آوردیمش تهران، همین.
● روز اول کمی خجالت میکشیدم
روز اول که اینجا آمدید، خجالت میکشیدید؟
نوید: من آدم راحتی هستم، نه؛ چون رشتهام تئاتر است، مشکلی نداشتم.
بهروز: سخت نبود، البته یک ذره خجالت میکشیدم، ولی یک ماهی طول کشید تا کاملاً رفع شود و راحت اجرا کنم.
آن موقع که خجالت میکشیدید و روزهای اول بود، چه کار میکردید؟
بهروز: من در کل موقع ساز زدن سرم پایین هست. حالا بعضیها هم میدیدند و میگفتند این توی فاز خودش است و دارد ساز میزند و دمش گرم. به هر حال فکرهای مختلفی با خودم میکردم. اتفاقا یک شعری هم هست که این قسمتش را با نوید همیشه میخوانم که: من اینجا چه غلطی میکنم.
مگر شما خوانندگی هم دارید؟
بهروز: اتفاقا خلاقیت ما این است که تنها گروهی هستیم که خواننده انگلیسیزبان داریم.
پس به این ترتیب، هر جایی نمیتوانید بروید؟ چون همه که این تیپ موسیقی را دوست ندارند...
نوید: یکی از عللی که نمیخواهم توی کافه ساز بزنم، این است که دوست ندارم هنرم را به یک مشت بچه بورژوای خرده روشنفکر بفروشم.
بالاخره اینجا هم گیشاست و دستکمی از جاهای بورژوانشین ندارد که...
ببینید، مسئله آدمهایی هستند که مخاطب من میشوند. اول اینکه یقهشان را میگیرم، نه اینکه او مرا انتخاب کند. من میروم توی گوشش، او به من گوش نمیکند. ۷۰درصد آدمهایی که از اینجا رد میشوند سلیقهشان این نیست. ولی مسئله اینجاست که موسیقیای را انتخاب میکنیم که برایشان آسان باشد، در عین حالی که به ابتذال هم کشیده نشود. این مسئله باعث میشود ریز ریز این موسیقی برای مردم جا بیفتد.
چرا صندلی نمیگذارید؟ شبیه کنسرتها میشوید، خلاقیت هم حساب میشود...
بهروز: خلاقیتمان هنوز به صندلی خریدن نرسیده است. البته راستش را بخواهید، خسیسیمان هم میآید.
چرا درباره عدد درآمدتان چیزی نمیگویید؟
نوید: چرا عدد بدهم؟
چرا ندهید؟
نوید: شما عدد خودت را میدهی؟
بله، دو و نیم میلیون.
نوید: بابا وضعت خیلی خوب است، ولی من عدد نمیدهم.
ولی من هم خالی بستم.
نوید: میدانستم، چون کار خبری کردهام، میدانم اینقدری نیست. درآمد ما هم ثابت نیست.
شاید شما عدد دادی و چند نفری خواندند و خواستند بیایند و این کار را بکنند...
بهروز: اگر بیایند، پشیمان نمیشوند. خرج رفت و آمدشان را در میآورند و روز به روز بهتر هم میشود.
نوید: این عدد خیلی به کیفیت کار بستگی دارد و قسمتی از آن بازمیگردد به اینکه، کاری بکنی که مردم خوششان بیاید، کاری بکنی که مردم توجهشان جلب شود. حالا این جلب توجه، میتواند در قالب نوع پوشش یا نوع حرکات و زبان بدن یا نوع سازی که استفاده میکنید، باشد. این اتفاقات، باعث میشد رهگذر، یک ثانیه روی شما تمرکز کند، فکر کند و دست بکند توی جیب و پول دربیاورد.
اینجا تراول هم به شما میدهند؟
پوریا: بله، تراول پنجاه هزار تومانی هم گرفتهایم.
بیشترین درآمد یک روزتان چقدر بوده؟
نوید: باز هم برمیگردیم سر درآمدی که داریم. یکی از دلایلی هم که اصرار دارم این عدد را نگویم، این است که دوست دارم کسانی بیایند سر این کار که آرتیست باشند، علاقه داشته باشند. چون خودم تعصب دارم و بابتش بها دادهام، دوست ندارم کسی با دید کاسبکارانه بیاید. شاید کسی که کاسبکار باشد و بیاید سر این کار، بعد از مدتی آن را رها کند.
بحث سر کاسبکاری نیست، سر این است که دستش توی جیبش برود و نگران هزینههایش نباشد.
نوید: کسی که بیاید توی این کار، دستش توی جیب خودش خواهد بود. من به این کار تعصب دارم، دوست ندارم آهنگزن وارد این کار شود، دوست دارم آرتیست وارد شود.
● خیلی دعوت بهکار میشویم
تا حالا سوپراستاری هم از اینجا رد شده که توجهاش به شما جلب شده باشد؟
نوید: سوپراستار که نه، ولی رفیقمان هومن کیایی که حالا معروف شده، از اینجا رد میشود و کلی قطعههای ما را گوش میکند؛ خانهاش همین بالاست.
شما که اینجا هستید، دعوت به کار هم میشوید؟
نوید: خیلی زیاد. افراد مختلفی میآیند که مثلا ما استودیو داریم و آهنگساز فلان کس هستیم و ... ولی ما نمیرویم.
بهروز: برای کار کردن ما هیچ مشکلی نداریم. همین الان هم اگر بخواهیم، میتوانیم برویم و کار کنیم.
چرا؟
نوید: برای من یکی که اصلا جالب نیست بروم مثلا با فرمان فتحعلیان ساز بزنم. مسئله در همین جالب نبودن است.
خاطره خوب؟
نوید: یک خاطره فوقالعاده دارم. بهروز نبود، پوریا دید که چطور لرزه به تنم افتاد. داشتیم ساز میزدیم. آقایی آمد و کنار جدول، در چهار، پنج متریما نشست. داشتم همان آهنگ چه غلطی میکنم را میخواندم. وقتی که آهنگم تمام شد، آمد و شروع کرد به حرف زدن. گفت به چه زبانی است. گفتیم انگلیسی. گفت که سردردهای میگرنی دارد، سردردش عود کرده و برای اینکه خودش را کنترل کند، روی جدول نشسته بود. وقتی که آهنگ ما را گوش کرده بود، سردردش خوب شده بود. توی جیبش هم یک عالمه قرص میگرن داشت. آنجا بود که گفتم حالا حاضرم بمیرم، چون تاثیر کارم را دیدم.
همدانشگاهیهایتان میدانند که این کار را میکنید؟
نوید: همه میدانند. یک موقعی بود که اجازه نمیدادیم کسی کارمان را ضبط و ثبت کند. اما حالا از این کار نمیترسیم.
آینده؟
بهروز: بهترین اتفاق این است که برای تحصیل، بروم اروپا.
نوید: مهمترین دغدغهام تئاتر است. شرایط هم جوری نیست که بتوانم چشماندازی ترسیم کنم. ترسیم چشمانداز، لازمهاش آن است که مختصات را بتوانی مشخص کنی و وقتی مختصات مشخص و ثابت نیست، دیگر چه چشماندازی؟!
پوریا: دوست دارم به رشتهام بپردازم، برنامهریزی فرهنگی و هنری. از این کانال است که میخواهم اثر خودم را بگذارم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست