پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

جانباز نابینا فضای رعب را شکست


جانباز نابینا فضای رعب را شکست

بعد از عاشورا که حسین و یارانش کشته شده و خانواده شان به اسارت رفتند, در کوفه سر بریده شده حسین را در کوچه های شهر گرداندند تا مردم مرعوب شده و دست از مخالفت بردارند

بعد از عاشورا که حسین و یارانش کشته شده و خانواده شان به اسارت رفتند، در کوفه سر بریده شده حسین را در کوچه های شهر گرداندند تا مردم مرعوب شده و دست از مخالفت بردارند. فضای سرکوب و اختناق پس از قتل عام کربلا بسیار سنگین و یأس آور بود. حاکمان به ظاهر احساس پیروزی و قدرت می کردند. با از میان برداشتن حسین و یارانش دیگر مانع جدی بر سر راه تحکیم قدرت و بهره برداری از آن نمی دیدند. تصور می شد دیگر ندای مخالف و منتقد جدی وجود نداشته باشد. بنابراین تنها کار این بود که با تحلیل و تفسیرهای خود این واقعه را برای مردم توجیه کرده و حقانیت حکومت را در ذهن آنان تثبیت کنند. ابن زیاد والی کوفه با همین تصور به مسجد شهر آمد و برای مردم سخنرانی کرد.

او گفت؛ سپاس خداوندی را که حق و صاحبان حق را آشکار و امیرالمومنین یزید و پیروانش را یاری کرد. دروغگو پسر دروغگو یعنی حسین بن علی را کشت. او خدا را حامی خود و حاکمیت دمشق معرفی می کرد و به نوعی کارها و جنایات خود را ناشی از فرمان و خواست خدا و امری دینی نشان می داد. او می دانست به نمایش گذاشتن سر بریده حسین کافی نیست. دیدن این صحنه نشانه شکست و عدم موفقیت حسین و پیروزی و غلبه حاکمیت است. اما پذیرش حقانیت و مشروعیت رمز پایداری و تثبیت است. باید حسین را در ذهن توده ها با کفر و شرک و ضدیت با اسلام مترادف کرد. ابن زیاد با این احساس که روایت دیگری از اسلام نیست که در مقابل او قدعلم کند به تبلیغات مشغول شد تا با تفسیری به نفع خویش، اسلام را در جهت تثبیت قدرت و حاکمیت یزید و خودش مصادره کند.

● جانباز جنگ

اما حرکت قهرمانانه یک جانباز جنگ همه معادلات و پندارهای وی را نقش بر آب کرد. عبدالله بن عفیف یک چشمش را در جنگ صفین از دست داده بود و چشم دیگرش را در جنگ جمل و اینک کاملاً نابینا بود. او بسیاری از اوقات خود را در مسجد می گذراند. مسجد علاوه بر محل عبادت، مرکز مراودات مردمی و تبادل اخبار و اطلاعات میان مردم بود. بی جهت نبود مردم کوفه او را به خوبی می شناختند. سخنان ابن زیاد بر عبدالله بن عفیف بسیار گران آمد. از جا برخاست و خطاب به ابن زیاد فریاد زد؛ ای پسر مرجانه، دروغگو تو و پدر تو و آن کسی است که تو را والی کوفه ساخت. ای دشمن خدا فرزندان پیامبر را می کشید و بر منبر مسلمانان این سخنان را می گویید؟ ابن زیاد که بعد از آن قلع و قمع شدید دیگر انتظار مقاومتی درمیان مردم نداشت، از این اعتراض یکه خورد و خشمناک پرسید، گوینده کیست؟ عبدالله شجاعانه فریاد زد و خود را معرفی کرد. او علیه ابن زیاد سخنانی گفت و از مردم خواست اعتراض خود را آشکار کنند. ابن زیاد که سخت برآشفته بود دستور دستگیری وی را به ماموران داد.

اما عبدالله درمیان مردم چهره شناخته شده یی بود. پسرعموهای وی که بزرگان قبیله ازد بودند، برخاستند و او را درمیان گرفتند و در ازدحام جمعیت از در مسجد بیرون برده و به خانه اش رساندند. اما ابن زیاد نمی توانست در برابر این حرکت که فضای سکوت و رعب را شکسته بود، سکوت کند. قدرت طلبی حکم می کرد با اولین مقاومت و اعتراض برخوردی شدید کند تا دیگران درس گرفته و به فکر ادامه این راه نیفتند وگرنه این بساط تمام نشدنی است. دستور داد برای دستگیری او به خانه اش بروند. خبر هجوم ماموران حکومتی به سرعت در شهر پیچید و مدافعان عبدالله به سرعت خود را به خانه وی رساندند و در مقابل ماموران مقاومت کردند. جنگ سختی درگرفت و گروهی کشته شدند.

سرانجام عده یی از ماموران به خانه عبدالله رسیدند. در را شکستند و وارد خانه شدند. دختر عبدالله پدر را از ورود دشمن باخبر کرده و به دستور پدرش شمشیر او را به دستش داد. عبدالله که نمی توانست جهت مهاجمان را تشخیص دهد، با چرخاندن شمشیر دور سرش به مقابله با نیروهای دشمن می پرداخت. هنگامی که ماموران از هر سو به او هجوم می آوردند دخترش او را باخبر می کرد و او در همان جهت به دفاع از خود می پرداخت. سرانجام تعداد ماموران زیاد شد و عبدالله دیگر نتوانست در همه جهات بجنگد. دستگیرش کردند و او را به دارالخلافه پیش ابن زیاد بردند.

● دستگیری

ابن زیاد در ادامه همان سیاست که در مسجد دنبال می کرد به این جانباز نابینا گفت؛ سپاس خداوندی را که تو را خوارکرد. عبدالله با جسارت تمام گفت؛ ای دشمن خدا، به چه چیز خداوند مرا خوار کرد، حال آنکه اگر چشم داشتم دنیا را بر تو تاریک می کردم. ابن زیاد این بار برای مشروعیت دادن به خود و زیر سوال بردن مواضع عبدالله از او پرسید؛ ای دشمن خدا درباره عثمان چه می گویی؟ او که می دانست عبدالله پیرو علی بن ابیطالب بوده و نسبت به رویه های حکومتی عثمان انتقاداتی داشته است، می خواست او را به عنوان مخالف خلیفه سوم معرفی کرده و خود را مدافع عثمان قلمداد کند تا از این طریق برای خود مشروعیتی رقم بزند اما عبدالله هوشیاری سیاسی اش را حفظ کرد و بلافاصله پاسخ داد تو را با عثمان چه کار.

اگر بد کرده باشد خدایش حکم خواهد کرد. تو از خودت و یزید و پدرش سوال کن. ابن زیاد دریافت که در حوزه سیاسی حریف عبدالله نمی شود و هر چه با او کلنجار رود بیشتر زیان می کند. سرانجام به او گفت از هیچ چیز سوال نمی کنم تا تو را نکشم. عبدالله گفت من که در جنگ های گذشته شرکت کردم آماده شهادت بودم اما توفیق نیافتم و اکنون به آرزویم می رسم. ابن زیاد دستور داد او را به قتل رسانده و بدنش را در محلی به نام سبخه (زمین شوره زار) به دار آویختند. به این ترتیب عبدالله بن عفیف نشان داد یاران امام حسین تنها همان تعداد نیستند که در کربلا به شهادت رسیدند. ضمن اینکه اعتراض او فضای رعب و ترسی را که حکومت می خواست بعد از عاشورا حاکم کند درهم شکست.