سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
یادی ازصائب
در بهمن ماه گذشته كتابخانه مركزی دانشگاه تهران مجلس بحثی درباره صائب تبریزی یا اصفهانی و آثار او برپا كرد. اینكار از چند جهت لازم و سودمند بود. از آن جمله یكی آن كه صائب، این شاعر پراندیشه و پركار كه روزگاری دراز شهرتی گسترده در سراسر كشورهای فارسی زبان و فارسی دان داشته و هنوزدر قسمت بزرگی از آن سرزمین خواهنده و خریدار دارد دیری است كه درایران به دست فراموشی سپرده شده است. دیگر آن كه اگر گاهی در آثار ادیبان ذكری از او به میان میآید داوری درباره او و آثارش را سرسری میگیرند و راه آسانتر را در این قضاوت اختیار میكنند و آن قبول و تكرار مطالبی است كه آذر بیگدلی و امثال او در حق این دسته ازسخنوران فارسی زبانان نوشتهاند.این داوریها همه بر بنیاد سلیقه شخصی است و در بیان آنها تندی و غرض به كار رفته است. صاحب آتشكده هیچ یك از پیروان این شیوه را نمیپسندد. درباره طالب آملی كه ملكالشعرای جهانگیرشاه هندی بود مینویسد: «در شاعری طرزی خاص دارد كه مطلوب شعرای فصیح نیست» و درباره اهلی ترشیزی میگوید: «به سبك هندی شعر میگفت... سخنش چنگی به دل نمیزند». در حق آثار ظهوری ترشیزی چنین اظهارنظر میكند: «در نظر فقیر حسنی زیاد ندارد». اما تندترین قضاوت او متوجه صائب است:
«از آغاز سخن گستری ایشان طرق خیالات متینه فصحای متقدمین مسدود، و قواعد مسلمه استادان سابق مفقود، و مراتب سخنوری بعد ازجناب میرزای مشارالیه كه مبدع طریقه جدیده ناپسندیده بودهر روز در تنزل، تا درین زمان بحمدالله طریقه مخترعه ایشان بالكلیه مندرس و قانون متقدمین مجدد شده».
اما اگر از نظر سیر تحول شعر در این دوران هزار ساله ادبیات دری بنگریم این گروه ازشاعران مقام و منزلتی خاص دارند. غزل فارسی از سنائی تا حافظ در یك راه سیرتكامل را طی كرد و با حافظ به سر حد كمال رسید. در این فاصله، یعنی از اوایل قرن ششم تا اواخر قرن هشتم، غزل فارسی همان راههائی را كه سنائی و انوری نشان داده بودند طی كرد. راه انوری به سعدی منجر شد و راه سنائی، یعنی غزل آمیخته با عرفان، یا اندیشههای عرفانی، به حافظ رسید و در هر دو راه به كمال انجامید. اما هر كمالی نقصانی در پی دارد. پویندگان همه ازیك راه رفتند و حاصل آنكه پس از حافظ تا دو قرن هیچ نكته ناگفتهای، یا هیچ راه نارفتهای نمانده بود. معانی همه مكرر وشیوه بیان نیز هزاران بار تكرار شده بود. همه میخواستند از همان راه بروند كه دیگران پیش ازایشان رفته بودند و بعضی مانند سعدی و حافظ به پایان آن رسیده بودند. چند صد دیوان از شاعران فارسی، خاصه غزلسرایان، در این دوران هست كه درسراسر آنها به ندرت میتوان نكته خاصی یافت كه نشانه ابداع وابتكار گوینده باشد. از معاصران حافظ چندین دیوان هست كه خواندن آنها جز تلف كردن وقت نیست. از جهان خاتون، بانوی عزیزی كه معاصر حافظ بود دیوان مفصلی در دست است. اما سراسر غزلهای او چنان تكرار مضامین و شیوه بیان متداول زمانه است كه حتی چند بیت در آنها نمیتوان یافت كه از روی آنها بتوان به یقین گفت كه گوینده زن است نه مرد. همه جا گفتگو از سیب زنخدان و خال و خط وگیسو و زلف و قد سرو معشوق و غم فراق و آرزوی وصال است؛ یعنی همان معانی كه در دیوان هر غزلسزایی است؛ سكههای قلبی كه اگر چه بها ندارد در بازار سخن قرنها رواج داشته است. دیوان بزرگ غزلیات جامی هم اگر نبود گو مباش. از گنجینه ادبیات فارسی چیزی كم نمیآید.از قرن نهم به بعد گروهی از شاعران در پی آن برآمدند كه از تقلید و تكرار بپرهیزند و راهی كه پیش گرفتند بیان احساسات صمیمانه و صادقانه در غزل بود. وحشی و اهلی و هلالی و سپس عدهای كه خود را به مكتب وقوع وابسته میشمردند و حتی بعضی «وقوعی» تخلص میكردند از این گروه بودند. اما در سرزمینی كه زن در پشت پرده بود و بردن نامش هم با غیرت كسان و نزدیكانش برخورد داشت چگونه احساسات طبیعی عاشقانه را میتوانستند بیان كنند؟ یگانه راه، عشق به هم جنس بود. بسیاری از این دسته شاعران حتی به این امر در كوچه و بازار تظاهر میكردند، و دنبال معشوق خنجركش و عاشقكش در حسرت نیم نگاه به راه میافتادند. اما این شیوه رفتار هم گرهی از كار دشوار غزل فارسی كه در لجنزار ابتذال افتاده بود نگشود.در پی این مرحله بود كه نهضتی در شعر فارسی روی داد و چون اكثر پیروان این شیوه به امید صلات و عطایای شاهان وامیران هند به آن سرزمین روی میآوردند این شیوه به «هندی» معروف شد. سبك هندی كه بیش از دو قرن دركمال انتشار و رونق بود سرانجام به ابتذال گرائید و بازتابی پدید آورد كه پرچمداران آن عاشق و مشتاق و هاتف و میرزانصیر و همین آذر مؤلف آتشكده بودند و بر اثر آن شیوه هندی مطرود و متروك ماند.
اما هنوز بحثی درست وجامع درباره این شیوه شعر فارسی انجام نگرفته است.۱ نه خود پیروان سبك هندی درباره او و رسم خود توضیحی دادهاند و نه مخالفان ایشان كه با آن حدت و شدت برایشان تاختهاند علت مخالفت و موارد اختلاف نظر را به تفصیل و دقت بیان كردهاند.در كشورهای اروپایی هر وقت جنبشی در یكی ازرشتههای هنر پیش میآمد و پیروان آن گرد هم میآمدند و «بیاننامه»ای در باره راه تازهای كه پیش گرفته بودند منتشر میكردند و گاهی میان دو گروه موافق و مخالف بحث وجدل درمیگرفت. اما در ادبیات فارسی این رسم نبوده است. شك نیست كه هر شاعری، خاصه شاعران بزرگ كه صاحب سبك خاص خود بودهاند به رموز فن خود علم وآگاهی داشتهاند. اما هیچگاه در این باب توضیحی نداده و تنها به مفاخرت بر اقران و شكایت از مدعی و حسود اكتفا كردهاند. در باره پیروان سبك هندی نیز وضع چنین است. صائب كه بزرگترین نماینده این گروه است رسالهای یا بیانیهای درباره شیوه شاعری خود ندارد. اما در دیوان بزرگ او بارها به ابیاتی برمیخوریم كه متضمن اشاراتی به شیوه خاص اوست. صائب درباره سبك شاعری خود غالباً عبارتهای «شیوه تازه» و «طرز نو» و یا مطلقاً «طرز» را میآورد:
طرز نو
منصفان استاد دانندم كه از معنی و لفظ
شیوه تازه نه رسم باستان آوردهام
میان اهل سخن امتیاز من صائب
همین بس است كه با طرز آشنا شدهام
اما مختصات این «طرز تازه» چیست؟ از گفته خود شاعر میتوان بعضی نكتهها را دریافت:
ایجاز
یعنی معانی را در كمترین و كوتاهترین لفظ بیان كردن، و این یكی از خردههائی است كه مخالفان بر گفتار اومیگیرند:
زیادتی نكند هیچ لفظ بر معنی
ز راست خانگی خانه عدالت ما
لفظ ومعنی باید چنان آورده شود كه ازیكدیگر قابل تفكیك نباشد:
لفظ و معنی را به تیغ از یكدگر نتوان برید
كیست صائب تا كند جانان و جان از هم جدا
این ایجاز در بیان را گاهی شاعر به «نازكی لفظ» تعبیر میكند:
به لفظ نازك صائب معانی رنگین
شراب لعلی در شیشههای شیرازی است
شاعر مدعی است كه به داد لفظ و معنی رسیده است:
امروز غیر طبع سخن آفرین تو
صائب به داد لفظ و معانی رسنده كیست
اما آن معانی كه با این الفاظ نازك بیان میشود چگونه است؟ شرط اصلی آن دوری از تكرار و ابتذال است و شاعر این صفت را به «معنی بیگانه» عبارت میكند:
معنی بیگانه :
صائب ز آشنائی عالم كناره كرد
هر كس كه شد به معنی بیگانه آشنا
آشنائی كه زمن دور نگردد صائب
در خرابات جهان معنی بیگانه اوست
تلخ كردی زندگی بر آشنایان سخن
این قدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست
گاهی حال غربت روحی و ناآشنائی خود را با اهل زمانه به آن معانی لطیف و نازك تشبیه میكند كه به لفظ درنمیآیند:
من آن معنی دور گردم جهان را
كه با هیچ لفظ آشنائی ندارم
نازكی اندیشه :
شاعر به نازكی اندیشه خود مباهات میكند:
نیست صائب موشكافی در بساط روزگار
ورنه چون موی كمر اندیشه ما نازك است
و خود را ازگروه «نازك خیالان» میشمارد:
گر چه صائب نازك افتادست آن موی میان
فكر ما نازك خیالان راعیار دیگرست
اما این معانی نازك را آسان به دست نمیتوان آورد. برای یافتن معنی لطیف كه مغز سخن است رنج و كوشش لازم است.
تا به مغز سخن افتاده مرا ره صائب
پوست بر پیكر من تنگتر از پسته شدست
معانی لطیف را «صید» باید كرد:
با تن آسانی سخن صائب نمیآید به دست
صید معنی را كمندی به ز پیچ و تاب نیست
با این كوشش است كه شاعر به «فكر رنگین» میرسد:
فكر رنگین تو صائب ز خیالات دگر
چون گل سرخ ز خار و خس بستان پیداست
سرانجام به پیروان خود سفارش میكند:
دامن هر گل مگیر و گرد هر خاری مگرد
طالب حسن غریب و معنی بیگانه باش
زیبائی در غرابت :
جست وجوی زیبائی در غرابت نكته قابل توجهی است. در ادبیات ما همیشه «غرابت» را مخل فصاحت شمردهاند. در جامعه ما اگر كسی همرنگ جماعت نمیشده رسوا میشده است. همه میبایست مقررات و رسوم متداول جامعه را مراعات كنند و به آنها احترام بگذارند. حافظ این معنی را در یكی ازغزلهای خود چنین بیان میكند:
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز كم كن كه درین باغ بسی چون تو شكفت
گل بخندیدكه از راست نرنجیم ولیك
هیچ عاشق سخن تلخ به معشوق نگفت
زیبائی هم موازین معین و ثابتی داشته است. این كه در عالم واقع دلبر شاعر دارای چه شكل و شمایلی بوده اصولاً مطرح نیست. دلبری كه در شعر جلوه میكند باید اوصاف معینی داشته باشد. چشم سیاه و ابرو كمانی و زلف غالیهسای و گیسو كمند و كمر باریك و قد مانند سرو... و از این گونه وصفها كه یكنواخت و یكسان در دیوان هر غزلسرائی میتوان یافت. اما صائب میخواهد كه از قید این مقررات خشك و جامد بگریزد. چشم «ازرق» یعنی كبود، در ادبیات عربی و فارسی نشانی از خبث طینت بوده است. اما صائب به این رسم و عقیده پابند نیست و به چشم كبود، یا آسمانی، هم دل میبندد:
دل خراب مرا جور آسمان كم بود
كه چشم شوخ تو ظالم هم آسمانگون شد
جستجوی زیبائی در غرابت یكی از نكتههائی است كه در ادبیات جهان چندان قدیم نیست. در شعر فرانسوی ابتكار این شیوه دریافت زیبائی را به شارل بودلر نسبت میدهند و صائب در ادراك این نكته بر او تقدم دارد. زیبائی دارای حدود خشك و معینی نیست. قلمرو زیبائی بسیار وسیع است و عالم غرابت را نیز در برمیگیرد.
در بیان عواطف عاشقانه هم لازم نیست كه مقررات ثابت وخشكی فرمانروا باشد، چنانكه به راستی هم در عالم واقع چنین نیست. عاشق میتواند برنجد، تندی كند، ترك معشوق بگوید، و حتی قساوت و شقاوت به كار ببرد. خبر اینگونه رفتار را هر روز میشنویم. پس چرا باید در عالم شعر وشاعری تنها به بیان یكی از این گونه روابط عاشقانه محدود و مجبور باشیم؟ صائب گاهی میخواهد كه پا بر سر این مقررات تصنعی بگذارد:
كاری مكن كه بدعت وارستگی ز عشق
من در میان سلسله عاشقان نهم
كاری مكن كه نیمه شب از رخنه نفس
راه گریز پیش دل ناتوان نهم
و درباره طرز شاعری صائب هنوز جای گفتگو بسیارست، و تحلیل وتجزیه شیوه خاص او كه با شدت و خشونت مطرود و محكوم شده است و رابطه وضع اجتماعی زمان او با این طرز «نو» مجالی فراختر میخواهد كه دنبال این بحث خواهد آمد.
درباره شیوه شاعری صائب گفتگو میكردیم. گفتیم كه صائب در جستجوی معانی و مطالب غیر مكرر و تازه است و به صید معانی میپردازد. اما این معانی را چگونه به كار میبرد؟ همچنان كه فن خاص حافظ «ایهام» است و در كمتر غزل اوست كه از این صنعت استفاده نشده باشد، هنر مخصوص صائب، كه شاید بتوان گفت اساس «طرز نو» او به شمار میرود «تمثیل» است.
تمثیل
فنی كه اینجا از آن به «تمثیل» تعبیر كردیم، خاصه در شعر صائب، عبارت از این است كه مفهومی عام و كلی، چه مضمون عاشقانه و چه حكمت و پند و عبرت در مصراعی بیان شود و در مصراع دیگر، برای تأیید یا توجیه یا تعلیل آن مثالی از امور محسوس یا مقبول عام بیاید. یكی از این نوع تمثیلها بیان مثالی شاعرانه برای ذكر علّت است كه در اصطلاح فنون ادبی ما آن را صفت «حسن تعلیل» خواندهاند و مثلاً گاهی این ابیات سنائی را برای آن شاهد آوردهاند:
گر سنائی ز یار ناهموار
گلهای كرد ازو شگفت مدار
آب را بین كه چون همی نالد
همی از همنشین ناهموار
اما آوردن تمثیل همیشه برای بیان علت نیست؛ گاهی برای توضیح مطلب است و گاهی برای آن كه مفهوم كلی و انتزاعی را مصور كنند، یا محسوس و مقبول جلوه دهند. صائب در شیوه شاعری خود برای همه اغراض از تمثیل استفاده میكند. برای تصویر كردن حقیقت و مجاز «ماه آسمان» و «ماه در طشت آب» را مثال میآورد:
از حقیقت روی صائب در مجاز آوردهایم
ماه را دایم زطشت آب میجوئیم ما
تمثیل «نور خرد» و «سودا» روز و شب است:
محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند
روزها كوتاه گردد چون شود شبها بلند
«جوانی» گلستان است و «افسوس از گذشتن آن» خس و خاری است كه برای باغبان میماند:
نصیب من زجوانی دریغ و افسوس است
ز گلستان خس و خاری به باغبان ماند
«دندان» مهره بازی است و «ریختن دندان» برچیده شدن مهرههاست كه نشانه پایان بازی است:
ریخت چون دندان امید زندگی بیحاصل است
میرسد بازی به آخر مهره چون برچیده شد
«حسن» كماندارست و «دل عاشق» نشانه اوست:
حسن غافل نشود از دل عاشق صائب
كه كماندار توجه به نشانش باشد
«پاكان» به شیر خالص میمانند و «عیبشان» مانند موی در شیر زود آشكار میشود:
عیب پاكان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود
«معانی رنگین» و «لفظ نازك» در شعر صائب شراب لعلی در شیشههای شیرازی است:
به لفظ نازك صائب معانی رنگین
شراب لعلی در شیشههای شیرازی است
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست