دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
محمدرضا لطفی صدای سازم رساتر شده است
وقتی واپسین اثر محمدرضا لطفی با نام «همیشه در میان» منتشر شد، در مطلبی درباره آن آلبوم نوشتم و این تیتر را برایش انتخاب كردم: «یكی كه همیشه در میان است».
این عنوان بهترین چیزی بود كه میتوان به لطفی نسبت داد. محمدرضا لطفی علیرغم اینكه در سالهای میانی دهه ۶۰ از ایران رفت تا به امروز از ایران، فرهنگ ایرانی و موسیقی ایرانی جدا نشده و همیشه در میان بوده است. او در طول این سالها، با انتشار آثارش در ایران مانع انقطاع و گسست خودش با مخاطبانش شد. لطفی علاوه بر اینكه یك موسیقیدان قابل و مطرح است تحلیلهای شنیدنیای از دنیای پیرامونش دارد. لطفی حالا با گذشت چیزی نزدیك به ۲۵ سال دوری، ۱۳ ماه است كه در ایران اقامت گزیده و تصمیم دارد این بار در مقابل هر ناملایمتیای ایستادگی كند تا رسالت فرهنگیاش را به پایان برساند. طبیعی است كه در سالهای نبود لطفی بستر اجتماعی ایران و فرهنگ عمومی مردم تغییر كرده است. همین تغییرات میتواند در نخستین كنسرت او پس از بازگشت، نمایانگر بسیاری از اتفاقهایی باشد كه شاید ما طی این سالها نتوانستهایم به خوبی آنها را ببینیم. البته كنسرت محمدرضا لطفی مزایای دیگری هم خواهد داشت كه پس از برگزاری میتوان به آن پرداخت. از همه اینها گذشته باید یادآوری كنم كه لطفی با گشادهرویی و اخلاق مثالزدنی ما را پذیرفت و در كمال آرامش به پرسشهایمان پاسخ داد. راحتی عجیبی در وجودش موج میزد و به هر چه صحبت میكرد، اطمینان داشت. این گفتوگو را بخوانید.
ـ با سكونت سیزده ماهه شما در ایران، ماندگاریتان برای همیشه قطعی به نظر میرسد. چه شد كه با توجه به رفت و آمدهای شما در دهه اخیر، این بار تصمیم قاطع گرفتید بمانید؟ در واقع چه ضرورتهایی در این تصمیمگیری دخیل بود؟
اگر بگویم چرا رفتم در واقع به نوعی دیگر گفتهام كه چرا آمدم. خیلی از افراد به دلایل مختلف مهاجرت كردند یا مجبور به مهاجرت شدند. علت اصلی رفتن من از ایران در ابتدای امر دعوتی از ونیز برای شركت در یك سمینار بود. در واقع من با هدف مهاجرت از كشورم خارج نشدم. آن سفر تغییراتی در زندگی من ایجاد كرد كه آمدنم به ناچار دیر شد. این اتفاق مسیر معوقی را برای من ایجاد كرد كه گویی قسمت بود تا نتوانم برگردم. سیر درونی من اینها را نشان داد. بعد از
یك سال و نیم با تور كنسرت علیزاده، عمومی و قویحلم راهم به آمریكا افتاد و چون ویزایی برای برگشت به اروپا نداشتم ناگزیر به ماندن شدم. بدون برنامه و بیهیچ دلیل خاصی از اینجا رفتم. اما در همان سالها خیلی از افراد گفتند كه لطفی به دلیل مسائلی سیاسی از ایران رفت و حرفهای دیگری كه هیچكدام درست نیست. به همان دلیلی كه گفتم در مسیر كنسرت و برنامههای آموزشی افتادم و بعد از مدتی دیدم، آنجا هم میتوانم مفید باشم.
سال ۶۴ یعنی چند سال بعد از جنگ ایران را ترك كردم، شرایط برای كاركردن مساعد نبود. همه راههای اجرای موسیقی از جمله كنسرت و تولید سیدی و نوار به بنبست رسیده بود و حقوق دانشگاهی را به عنوان عضو هیات علمی دانشگاه تهران قطع كرده بودند.
یك فكر سلیم در چنین شرایطی به این نتیجه میرسد كه خب حالا میتوانم جهانم را گسترش دهم و در آن جهان كه تخصصم كارایی دارد و امكان ارائه و معرفی فراهم است، میتوانم بمانم. مثل یك اندیشمند فیزیكدان كه به دلیل آماده نبودن فضا و شرایط برای كار، میرود تا بتواند حیات داشته باشد، چون امكان استفاده از تخصص او وجود ندارد. این مشكلی بود كه من را وادار كرد فعالیتهایم را جای دیگری ادامه بدهم. همیشه فكر میكردم خیلی زود برمیگردم. یك سال دیگر، دو سال دیگر... آخرین باری كه آقای علیزاده میخواست به ایران برگردد، من با او در آلمان ملاقاتی داشتم، تقریبا سال ۶۷، ۶۸ بود. خیلی او را تشویق كردم كه تصمیم به بازگشت گرفته بود. توصیه كردم كه به محض بازگشت چاووش را مجددا شكل بدهد و عارف و شیدا را ساماندهی و متصل كند. حال علیزاده در آن روزگار خیلی خوب نبود و من معتقدم بودم كه با برگشتن او به ایران حالش هم خوب میشود. خیلی خوشحال بودم كه با آمدن علیزاده به ایران بخشی از نبود من جبران میشود و كارهای خوبی انجام میدهد.
مگر خودتان نمیتوانستید برگردید؟
در آن روزها من مسوولیتهایی پیدا كرده بودم كه میخواستم دیرتر برگردم. یعنی تصمیم گرفته بودم ابتدا آقای علیزاده برگردد و بعد از او من هم بیایم. برای همین در بروشور كنسرتی كه آقای علیزاده با همكاری گروههای عارف و شیدا به خوانندگی آقای ناظری انجام داد، از من یاد كردند. در واقع باید بگویم من از آن دوران مترصد فرصت مناسبی بودم كه برگردم. اقامت من در غرب درست شد، تا اینكه من سال ۱۳۷۳ آمدم ایران. آمدنم نیت ماندن بود. آمده بودم كه بمانم. شش ماه در ایران و شش ماه خارج از ایران. آپارتمانی اجاره كردم و زندگیام را راه انداختم. مكتبخانه را بازسازی كردم و وارد كوران كار شدم.
در این فاصله زمانی دوباره مشكلاتی ایجاد شد و احساس كردم هنوز در شرایطی نیستم كه مورد پذیرش باشم. كارها جلو نمیرفت. حراست وزارت ارشاد با بیسیم و تشكیلات آمد، درست در همین اتاقی كه ما با هم گفتوگو میكنیم. صحبت كردیم كه صحبت و گفتوگوی چندان خوبی نبود. دو روز بعدش مكتبخانه را بستند. فضا دیگر فضای نرمالی نبود كه هنرمند بخواهد با نشاندادن سختی و استقامت باقی بماند. چون سختی نشان دادن هم مشكلات خودش را دارد. این بود كه من از كنار این ماجرا رد شدم و سعی نكردم خودم را درگیر كنم. دوست هنرمندم احصائی رفت وزارت ارشاد و با معاون وزیر صحبت كرد. آنها اعلام كردند كه ما هیچ مسوولیتی در تعطیلی و بستن مكتبخانه میرزا عبدالله نداشتیم. این اتفاق ضربه سختی بود به من. تلاش میكردم كه در واقع آوای شیدا را به یك بنیاد تبدیل كنم ـ الان هم چنین برنامهای را پیش میبرم ـ كه در آن تمام فعالیتهای موسیقی به طور منسجم و همزمان صورت بگیرد و در نهایت آن را وقف مردم كنم. دلیلش هم انجام دادن یك كار فرهنگی باكیفیت بود، وگرنه من نه به پول احتیاج داشتم و نه به شهرت. رفتم و ماندم. در این فاصله گاهی به ایران میآمدم و در مكتبخانه وركشاپهایی برپا میكردم. اما كار مستمر انجام نمیدادم. این داستان هم یك گسست دیگر به وجود آورد اما درونم من را به ایران میكشید. چون سازم ایرانی است، موسیقیام ایرانیاست و خودم ایرانیام. این بار كه آمدم با خودم گفتم هر چه پیش آمد، میمانم. حالا دیگر تصمیم گرفتهام كه اگر یك نفر با تنه به من بزند، فورا نروم خانه استراحت كنم كه پهلویم درد گرفته است. به هر حال در غرب هم من كارم را انجام دادهام. به قدری شاگرد تربیت كردهام كه هر جایی از اروپا یا آمریكا بروید، انعكاس كارم را آنجا میبینید. آن ظرفیت تكمیل و آن ظرف لبریز شد. میخواستم در غرب هم موزیسین تربیت كنم كه كردم. به من میگفتند مدرس سیار. ایرانیهای خارج از كشور و اروپاییها و آمریكاییها، از موسیقی ما ـ برعكس موسیقی هند ـ چیزی نمیدانند من تمام این ۲۴ سال تلاش كردم موسیقی ایرانی را در آنجا نشو و نما بدم.
ـ آیا این اتفاق افتاد و موسیقی ایرانی در غرب معرفی شد؟
بله، هفتاد درصد مخاطبان كنسرتهای من تماشاگران خارجی هستند. این كم نیست. وقتی كارم را در آمریكا شروع كردم در كنسرتهایم اصلا آمریكاییای وجود نداشت. اما به تدریج قضیه فرق كرد. اگر حالا در آمریكا كنسرت بدهم حداقل در یك كنسرت با هزار نفر جمعیت، ۷۰۰ نفرش آمریكایی است. یعنی آنها من را به فرد میشناسند. به خصوص آمریكاییها كه هم سنت بانجو دارند، هم سنت گیتار آكوستیك. به این دلیل علاقه خاصی به سازهای مضرابی دارند. این كمك بزرگی بود كه توانستم در فستیوالهای زیادی شركت كنم اما وقتی آمدم و گفتم كه میخواهم بمانم مفهومش این بود كه نمیخواهم بروم. دفعه گذشته با خودم گفتم اگر اتفاقی افتاد، دلیلی ندارد بمانم. اما حالا تصمیم قطعی گرفتم بمانم و كار كنم. كارم هم خیلی مشخص است. عقیدهای دارم كه آن را در خارج از ایران هم ابراز كردهام. من معتقدم هنرمند پرچم كشور ملتی است كه از آن برآمده. آن كشور میتواند از هنرمندش خوب استفاده كند، میتواند بد استفاده كند. به همین دلیل میگویم كه همه سازمانهای فرهنگی و سیاسی و هنری میتوانند از هنرمند استفاده كنند و هنرمند پرچمی باشد برای نمایشدادن ارزش كشور به دنیای درون و دنیای بیرون.
ولی اگر شما به این پرچم بیاحترامی كنید، همه هویت و ارزشهای آن فرهنگ لطمه میخورد. اینجاست كه میگویم استفاده از هنرمند عالی است و سوءاستفاده ممنوع. سوءاستفاده یعنی بیحرمتی كردن. به دلیل اینكه هنر برای من یك حرمت معنوی بالا دارد. من سیاستی برای هنری كه در آن زندگی میكنم ندارم و این خود عین سیاست است. سیاست ندارم یعنی اینكه جهتگیری سیاسی ندارم و خنثی هستم. هنرمندی در سطح من نباید موضعگیری سیاسی داشته باشد و به سمت یك گروه یا حزب خاص برود. چون این گرایشهای كلی باعث دردسر و عدم رشد موسیقی در كشور ما شد. اوایل انقلاب جوان بودیم و بیتجربه. همین باعث شد لطمه زیادی بخوریم.
ـ یعنی با بروز انقلاب شما هم نگرش سیاسی پیدا كردید و به حلقه سیاسیون پیوستید؟
بله، به هر حال هر كسی در فضای انقلاب زندگی میكند و اثر هنری تولید میكند، بیشك در آن حضور دارد. محیط امروز برایم تغییر كرده و طبیعی است كه من هم تغییر كردهام. آن روزها (انقلاب) شما نمیتوانستید بیتفاوت باشید و در خانه بنشینید. اگر در خانه مینشستید، خورهای شما را میخورد. شما در یك اقیانوس افتاده بودید و میرفتید.
ـ این همراهی از اجبار بود یا كنجكاوی یا اعتقاد؟
بیشك اعتقاد داشتم. كارهایم مانند شبنورد، آزادی، ای میهن و سپیده هم این موضوع را تایید میكند. این است كه این بار با اعتقاد پیش بردن فرهنگ موسیقایی در مكتبخانه و آوای شیدا را بازگذاشتم و تا آنجا كه در توانم باشد چه در حوزه آموزش و چه در حوزه مشاوره به مراجعان كمك میكنم.
شما از یك ایستادگی و سماجت برای ماندن و تلاش مضاعف در مسیر موسیقی صحبت كردید. مگر در سفرهای قبلیتان نمیتوانستید چنین تصمیمی بگیرید؟ در واقع تلویحا از شما میپرسم چه ضرورتی این بار شما را به ماندن ترغیب كرد؟
هر كس برای كارش به یك ابزار نیاز دارد و تا آن ابزار وجود نداشته باشد، نمیتوانید كارتان را پیش ببرید. آوای شیدا و مكتبخانه جزوی از ابزارهای اصلی كار من بودند و این بار فعالیت در این مجموعه برایم فراهم شده است. همینطور سایر عناصر دیگر كه به استقلال ما كمك كرده و اجازه داده آوای شیدا بتواند مستقلا یك كنسرت را سازماندهی كند. یعنی اینكه در طول این سیزده ماه اقامت من، مفید بودهایم و در مقابل از طرف نهادهای فرهنگی همراهیهای خوبی صورت پذیرفته است و این بار مورد احترام بیشتری قرار گرفتم.
ـ شما روزگاری معیار و قطب نسلی از موسیقیدانهای موسیقی ردیف دستگاهی بودید. آیا گذشت سالها این معیار را بههم ریخته و آن قطب بودن را مخدوش كرده است؟
من كلا از شهرت خوشم نمیآید. از ابتدای كارم تا امروز و تا روزی كه باشم. از اینكه در چشم باشم و من را با انگشت نشان بدهند، لذت نمیبرم. در عین حال آدم پركاری هستم و دل هر چیزی را میشكافم با این وجود هنوز شخصا خیلی خجالتی هستم. عاشق موسیقی بودم و بهخاطر همین عشق و همچنین عشق به كشورم كار كردم. نفهمیدم چطور و چه وقت مشهور شدم. اگرچه مردم برایم محترم هستند اما هیچوقت مدعی نشدم كه فقط برای مردم كار كردم.
هیچوقت هم به این فكر نكردم كه قطب هستم و حالا با آمدن جوانها چه اتفاقی در قطببودن من میافتد. شما از بیرون مرا میبینید و قضاوتهایی هم دارید، اما من خودم را طوری نمیبینم كه شما میبینید. خودم را یك آدم معمولی میدانم. دانش و تجربهای دارم كه آن را مثل هر آدم متعهدی باید منتقل كنم به جوانها. عاشق این هستم كه شاگردانم هرچه زودتر بروند به مراحل بالاتر موسیقی برسند. این پیشرفت آنها باعث میشود بخشی از مسوولیت فرهنگی ـ هنری من كم شود تا بتوانم به كارهای دیگری برسم یعنی بروم آهنگهای مفصل بسازم و ایدههایی كه داشتهام و به دلیل مشغله اجرایی نشده است را به مرحله عمل نزدیك كنم. چند كار نوشتاری مثل «شور ما در دستگاهها» یا «سرگذشت ۵۰ سال موسیقی ایرانی» و یا «سازماندهی فعالیتهای آوای شیدا در بخشهای مختلف» دارم. اگر شاگردانم به درك مدارج بالا نائل شوند، میتوانند قسمتی از كارهایم را ـ كه شاید اجرا، بخش عمدهای از آن باشد ـ انجام دهند.
ـ یعنی موسیقیدانهای دیگر كار خودشان را انجام ندادهاند؟
نه، هركسی بهعنوان موسیقیدان در ۲۸ سال به اندازه استعداد، ظرفیت و مشكلاتش كار انجام داده است. من هم درواقع یكی از آنها هستم و به نوبه خودم دارم كار میكنم و هیچوقت هم نگران نبودم از اینكه كسی برتر باشد یا جانشین من شود. یك موسیقیدان متخصص باید اولین آرزویش این باشد كه افرادی دیگر جانشین او باشند تا هنر موسیقی تعالی و تكامل پیدا كند.
تكامل یك پدیده به هم پیوسته و زنجیرهای است، بعضی از موسیقیدانان همه آن چیزی كه میدانستند، به شاگردانشان نمیآموختند تا زنجیره تكامل قطع شود و خودشان بزرگ بمانند. من هر چیز میدانم در اختیار شاگردانم قرار میدهم كه زودتر رشد كنند. باید اینطور باشد.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
اسرائیل ایران آمریکا شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی
فضای مجازی قتل هواشناسی تهران شهرداری تهران شورای شهر تهران سیلاب سامانه بارشی آموزش و پرورش سازمان هواشناسی باران شهرداری
خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان تورم
تلویزیون مهاجرت مدرسه نمایشگاه کتاب سینمای ایران دفاع مقدس صدا و سیما مسعود اسکویی صداوسیما موسیقی سریال مهران غفوریان
معماری
رژیم صهیونیستی غزه حماس فلسطین جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال استقلال لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید عبدالله ویسی سپاهان بارسلونا بازی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس
باتری گوگل آیفون اینستاگرام مایکروسافت سامسونگ اپل عکاسی ناسا
ویتامین چای کاهش وزن توت فرنگی سیگار فشار خون کبد چرب