سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
داستانی شخصیت محور
▪ نام کتاب: جنگی که بود
▪ نویسنده: کاوه بهمن
▪ انتشارات صریر، ۲۰۵ صفحه، ۱۳۷۷
این کتاب، داستان نوجوانی است اهل خرمشهر. با شروع شدن جنگ تحمیلی عراغ علیه ایران، استعدادها یا رشد سریع مرد شدن او رخ مینمایاند.
دوست دارد در دفاع ازمملکت و شهر خود شرکت داشته باشد. پدرش برای دفاع رفته است و از سرنوشت او خبر ندارند، مادر نیز در اوایل حمله عراق تیر خورده و کشته شده است. همچنین باید مراقب خواهر بزرگتر خود نیز باشد. شهر نیز از سکنه خالی شده است و در ضمن باید رزمنده هم باشد. رمان این فضاها را به ما میدهد و میگوید که این نوجوان این همه مسوولیت نیز دارد. اما در طول رمان خواننده با فضای جنگ آشنا نمیشود.
گویی فضای داستان حاکی از یک درگیری شهری است که انگار بهزودی خاتمه مییابد. انگیزه یا بهانه حمله از طرف عراق ناپیداست. با اینکه جنگ هنوز در خرمشهر است اطلاعات دقیقی از نکات جنگ و مکانهای دقیق نداریم. با توجه به زاویه دید که دانای کل است اطلاعات عمومی کم است. شهر خالی از شور و هیجان جنگ است. دفاع یک دفاع سطحی و کمرنگ است. در طول شهر فقط سیما و مریم هستند که رفت و آمد میکنند، این دو نفر باید به همه کارها رسیدگی کنند.
کمک در تقسیم مهمات، نامنویسی از متقاضیان، جمع کردن کمکهای اولیه، حضور در بیمارستان، خلاصه جنگ فراگیر نشان داده نمیشود. گویا جنگ قبیلهای است. فضای کلی رمان بدینگونه است خالی از اشارهای کوتاه که در این فضا گم میشود. جنگ اگر خانمانسوز است تحمیلی است و احیاناً حوادث جنبی دارد باید به شکلی پرداخت شود که خواننده بیگانه فضای آن را درک کند و بپذیرد. توجیه جنگ بهخصوص به شهر خاص باید توجیهی بیگانهپسند داشته باشد.
شخصیت اول داستان با تمام مسوولیتهایی که برای او در نظر گرفته شده است مجال به فعلیت رساندن آنها را پیدا نمیکند.
(البته بین جوانان خرمشهر کسانی که سرنوشتی، این چنینی داشتهاند بتوان یافت اما این شخصیت که قرار است محور یک رمان قرار گیرد انتخاب خوبی نیست) مهمترین هدف نویسنده مثمر ثمر قرار دادن یک نوجوان که خیلی زود به بلوغ رزمی میرسد در عرصه نبرد علیه دشمن است. اما این امر محقق نمیشود. نوجوان ما خیلی زود چشمانش را از دست میدهد بیآنکه کاری صورت داده باشد و اسیر دشمن میگردد، اسارتگاه هم نقطه عطفی برای او نیست. با یک جنوبی دیگر به نام حبیب آشنا میشود و هر دو درصدد برمیآیند که خانواده جنگزده خود را پیدا کنند.
شخصیت اول داستان نه تنها خود کاری صورت نمیدهد بلکه عرصه مبارزه را از دیگران نیز گرفته است. خواننده به مدد بازوی او جلو میرود تا رشادت او را علیه دشمن ببیند اما نه تنها وارد صحنه نشده خارج میشود دیگران را نیز خارج میکند. یعنی نویسنده او را قافلهسالار قرار میدهد تا رشادتها را به ظهور برساند ولی شخصیت دست خالی است و به صحنه نیامده خارج میشود. «یک موقعیت» استثنایی به وجود نیامده است تا او خود را بروز دهد و به موازات این شخصیت شهر نیز از وجود این افراد تهی شده است.
موضوع رمان صحنه جنگ را کمرنگ نشان داده و انتخاب شخصیت و مسوولیت او شاید واقعیتی باشد که انتخاب داستانی ندارد در واقع نویسنده برای موجه نشان دادن آنچه که در ذهن دارد تلاش کافی نکرده است. بیشترین سهم موضوع و پرداخت در طرح، اختصاص پیدا میکند به موضوعات واهی، خواب، خرافات و صحنههایی که شاید به محوریت موضوع برنگردد، مثل فصل چهارم.
زاویه دید دانای کل است اما به گونهای پرداخت شده است که گویی دانای محدود به رضا است. اغلب اوقات لحن و آوردن کلمات به شکلی است که رضا در حال نابینایی میبیند و حس میکند. تقریبا زاویه دید یک نابینا است. از ابتدای داستان نه از ابتدای طرح اغلب نثر به گونهای پرداخت شده است که زاویه دید را به سمت من راوی یا اول شخص میبرد. به این ترتیب اغلب جملات که از تلاقی دو زاویه دید ایجاد شده است تکرار میشود.
طراحی داستان براساس وقایع مهم جنگی نیست و مسامحه نویسنده را به دنبال دارد. اگر نقطه عطف، جنگ شهری است که عقیم مانده و اگر درگیری شخصیتها را با معلولیت خود در نظر بگیریم خیلی خاص نیست و باید بسیاری از قسمتها را حذف کنیم. مخاطبین کتاب عمومی است.
یکنواختی موضوع حس تعلیق را گرفته و خواننده انگار آخر کار را میداند. البته نه به ضرورت طرح که از اول معلوم کرده است شخصیت زنده میماند بلکه نوع پویایی داستان بهگونهای است که تعلیق ندارد. داستان تکلایهای است و خواننده به دنبال سخن خاص یا عمق نمیگردد.
جنگ بد است و دگرگونی گاه جبرانناپذیری پدید میآورد. با تمام این تلخیها نویسنده قاعده داستاننویسی را رعایت کرده و دخل و تصرف بیجا ننموده است، غیرت غیرداستانی نشان نداده و بیجا در جایجای آن شعار نداده است.
مکان در این رمان جایگاه خاصی ندارد تنها مکانهایی که خیلی مشخص است خرمشهر و بصره است، در دیگر قسمتها تشتت مکانی وجود دارد. معلوم نیست رضا و حبیب در کدام شهر هستند که به سینما میروند آنگاه به دنبال زهرا میگردند.
هم نام بهشتزهرا است و هم قبر پدر زهرا. اگر خرمشهر بهشتزهرا دارد که باید قید میشد. اگر پدر بعد از شهادت (البته قبر کاذب است و پدر زنده است) به تهران انتقال یافته که بعید است.
علی الله سلیمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست