چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مروری بر فلسفه اخلاق در قرون هفده و هجده
فلسفه اخلاق در اروپا در قرون هفدهم و هجدهم با انقلاب عظیم سیاسی، فکری و دینی همگام و عجین بود. در این دوران مجادلات و رویکردهای بی شماری به تفسیر نوین از مسیحیت، اخلاق و اصلاح رویکردهای سنتی وجود داشت. بحث و مجادله در باب اینکه آیا اخلاق، نوعی رسوم و باور داشت های محلی است و یا آنکه اعمال انسان و رفتارهای او سرانجام در بوته یک قضاوت ابدی و نهایی محک خواهد خورد از سئوالات عمده فلسفه اخلاق به شمار می رفت.
در این دوران دیدگاه های شک گرایی نسبی به شدت و به طرز مفرطی قوت گرفت. مفاهیم و استعاره هایی چون انسان شریرو نیکوکار، پاداش و کیفر، لذت و رنج و زندگی دنیوی و ابدی از مفاهیمی بودند که آبشخور مجادلات و مباحث متفکران در این دوران را تشکیل می داد.
همچنین در این دوران اندیشه های سنتی اپیکوری و در قطب مخالف آن آموزه های رواقی برای خویش طرفداران و پیروانی پیدا نمود. شک گرایی سنتی "پیر هونی" نیز در رویکرد برخی دیگر از متفکران قوت یافت و شیوه ای از زندگی اخلاقی را برای آنان تبیین نمود.
در این دوران جنبش جدید نخبگان شکل گرفت که به چیزی فراتر از اخلاقیات می اندیشید. این نهضت معتقد بود که ماترک فلسفه اخلاقی سنتی نیاز به تجدید نظر و بازنگری و بازسازی مجدد دارد که می بایست آموزه های اخلاقی را در دو بعد شخصی و عمومی به کاربست های عملی نزدیک و قرین سازد. آموزه های این جنبش جدید و نیاز به بازنگری در میراث به جا مانده از فلسفه اخلاق مستلزم یافتن استدلال و توجیه جدید از مبنای اخلاقیات بود. جستجوی توجیهات و مبنا یابی نوین، خود نیاز به تغییر در شیوه نظارت انسانی و یا ماورایی بود.
در اوایل قرن هفدهم این اندیشه به نحوی گسترده نضج گرفت که انسان نیازمند آن است که توسط منبعی خارج از وجود خویش، راهنمایی، ارشاد و هدایت شود. در واقع شیوه نظارت در این دوران نظارتی فراتر از نظارت خود انسان بود. اما در اواسط و بویژه اواخر سده هجدهم این اندیشه به طرزی غالب قوت یافت که انسان ها دارای توانایی و قدرت لازم و کافی برای راهنمایی و هدایت اخلاقی خود می باشند. لذا با این توصیف نیاز به وجود نظارت فرا انسانی و ماورایی به تدریج کم رنگ تر گشته و در گذر زمان افول یافت. این تغییر جبهه و توجه یکباره به انسان و
توانایی های او به بزرگ نمایی و افراط در حدود و ثغور و ماهیت استعداد بشری منجر گردید که ناخودآگاه به سمت اعتقاد به خودگروی و خود مختاری اخلاقی انسان سوق یافت.
می توان گفت آموزه های فلسفه اخلاق در قرون هفده و هجده را می توان به چهار قطب و طیف عمده تقسیم نمود:
۱) نظریه پردازان قانون طبیعی.
۲) عقل گرایان.
۳) نظریه پردازان خودگروی.
۴) نظریه پردازان خود مختاری.
حقوقدانان طبیعی بر این باور بودند که بررسی تجربی درباره سرشت طبیعی انسان می تواند به شناخت قوانین طبیعی منجر گردد. امّا در مقابل عقل گرایان معتقد بودند که تحقیقات تجربی درباره طبیعت و سرشت انسان، کلید فهم اخلاق و مبانی زندگی اخلاقی نخواهد بود. اندیشه های خودگروان نیز بر حول محور حبّ ذات، خودپسندی و سود شخصی می چرخید. نظریه "برنارد دی ماندویل" پس از نظریه "هابز" شهیرترین نظریه خودگروانه می باشد. این اندیشه قائل به راهنمای خود بودن و خودانگیختگی برای بشر بود با این توصیف که چنین استعدادی را تنها به افراد اندکی نسبت می داد.
دیدگاه خود مختاری نیز بر این باور استوار بود که انسان دارای توانایی خودمختاری، هدایت و تسلط بر خود می باشد. این دیدگاه با عقیده به اشتراک احساسات، تمایلات و خواسته های بشری به تبیین و بسط انگیزه های اخلاقی مبادرت ورزید که در نهایت گرفتار افراط و تفریط گردید.
زینب توفیقی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست