چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

بیم و امید و مهر


بیم و امید و مهر

به مناسبت یک هزار و پنجمین سالروز تولد خواجه عبدالله انصاری

چند سال بیشتر از جنگ جهانسوز اول نگذشته بود که در آلمان به عنوان دانشجو در دانشگاه ثبت نام کردم. آن جنگ جهانی که تا آن زمان بزرگ ترین قتال در تاریخ بشر بود، حوالی ۱۳ میلیون نفوس کشته و ۲۲ میلیون زخمی داده، و نزدیک ۲۰۰ ملیارد دلار خسارت بار آورد و ممالک و سرزمین هایی را ویران ساخت. آلمان نیرومند جنگاور شکست خورد و امپراتور نامی آن ویلهلم دوم ترک دار و دیار گفت; ولی شکست دل های مردم آلمان، از شکست نظامی به مراتب فزون تر بود.

در چنان روزگاری انجمن دانشجویان دانشگاه برلین از من درخواست نمود در یکی از مجامع آنان پیامی از ایران بیاورم. دل های شکسته همواره مهیای مرهم افکار شفابخش عرفانی ا ست. بی جهت نیست که این سخن بزرگ آسمانی در تعالیم اسلامی آمده: "من در دل های شکسته جای می گیرم" (انی عند المنکسره قلوبهم!)

در آن مجمع جوانان شکسته بال پریشان حال آلمانی بود که این قول عرفانی شیخ اجل ابواسمعیل عبدالله بن ابی منصور محمد انصاری را که در رسالهواردات آمده به زبان آوردم و تا آنجا که مقدورم بود، آن را ترجمه و تفسیر کردم:

اگر بر هوای پر مگسی باشی/ اگر بر آب روی خسی باشی/ دلی بدست آر تا کسی باشی!

آلمان ها در هوانوردی قهرمانی های شگفت انگیز کرده بودند و نام هوانوردان شیردل مانند ریهتوفن (Richthofon) و ایمرمان (Immerman) ورد زبان ها بود. کشتی های کوه پیکر آنان مدتی دریاها را تحت استیلا درآورده بود، نه از کارزار باک داشتند و نه از طوفان و تیار، فتوحات خارق العاده سفاینی مانند امدن(Emben) افسانه وار در گوشه و کنار کرهمسکون نقل می گشت. این همه کامیابی و پیروزمندی و جهانگیری یکباره مانند خوابی پریشان آمده و گذشته و ملکی ویران و دل هایی لرزان باقی گذاشته بود. گویی در آن موقع حساس پیام خواجه عبدالله انصاری اثرش از نهیب هواپیما و لهیب آتش توپخانه و حملهافواج و جوش و خروش امواج نافذتر و موثرتر واقع گشت و یار و دیار باختگانی از نعره و وحشت جنگ خانمان سوزی رسته و در تالار خموش و آرام دانشگاه ندای یک پیر طریقت خاورزمین را به گوش هوش می شنیدند که می گفت: پرواز در هوا را مگس ها هم می دانند و شناوری بر آب را خس ها هم می توانند ولی دل است که مقام آدمی را به مراتب برین و مراحل گوهرین می رساند. تنها وقایع جان و خانمان فرزند آدمی، توپ و تفنگ و هواپیما و کشتی نیست بلکه دل است که تواند او را شادکام سازد. چه سخن بزرگی است این سخن روحانی و قول سبحانی که فرماید: زمین و آسمان بر من گنجایش ندهد، ولی دل بنده مومن من بر من گنجایش دهد! (لا یسمعنی ارضی و سمائی بل یسعنی قلب عبدی المومن!)

در همان گیر و دار و کشاکش و چکاچاک جنگ هم حتی رهبران و فرماندهان بلندپایه امم مدام می گفتند نیروی نظامی و ابزار و اسلحه بدون نیروی قلبی و قوهمعنوی از عهدهکارزار برنیاید، و بارها در گزارش های نظامی طرفین حتی در موارد شکست این جمله شنیده و خوانده می شد: قوهمعنوی افراد برقرار و استوار است!

درست است ما شرقی ها ماشین و هواپیمای عصر نوین نساختیم و قرن ها به امور نظری پرداختیم و در آن ساحه الحق مبالغه راه انداختیم ولی از طرف دیگر قبله گاه زایرین و مقصد منازل سایرین را که کعبهدل باشد فراموش نکردیم. چه فایده از آن تمدن و شکوه ظاهری که باطنی نداشته باشد؟ چه سود از علومی که به جای تامین سعادت به فرزندان آدمی، او را بی آرام و بی چاره سازد؟

علم ترقی بهت آوری کرد، کلیهوسایل راحت بخش حیرت آور را در اختیار بشر گذاشت و او را فرمانروای زمین ساخت و اکنون هوای تسخیر ماه و مریخ را در سر می پروراند، ولی گویی بزرگ ترین کعبهحاجت را که باطن خودش باشد، فراموش کرده و به علم و صنعت خود می بالد در صورتی که از این علم و صنعت اضطراب و نگرانی و بیم نابودی صد چندان شده و از ۵۰ سال به این طرف این دنیای انسانی خواب راحت ندارد و روحانیان و بزرگان و حکیمان ملت های جهان، آشفته خاطر و نالان مردم را در چنین گمراهی عظیم که گرفتار آن گشته اند، مدام بر حذر می دارند. از سال ها پیش رهبران دین و فلاسفهتاریخ، پی بدین گمراهی بردند و ملت ها و دولت ها را به درک آفات تمدن دعوت کردند. دانشمندان قرن نوزدهم و بیستم از جیوانی باتیستا ویگو(Vico Batista Giovanni) ایتالیایی تا نیکولای دانیلووسکی (Danilevsky Nikolai) روسی و اشپنگلر آلمانی (Spengler) و آرنلد توینبی انگلیسی (Toyndee Arnolb) از رشد و بلوغ و انحطاط اقوام و تمدن ها بحث کردند و تمدن مغرب زمین را مواجه با افول و انحطاط شمردند.

اشپنگلر در دو جلد بزرگ کتاب معروف خود به نام افول تمدن مغرب زمین آثار و علائم دورهانحطاط و مرگ را در جبههملل مترقی مشاهده کرد و با مقدمات مفصل و شواهد فراوان سقوط دستگاه تمدن اروپا را حتی پیش از جنگ اول پیشگویی کرد. به موجب اصولی که خود او وضع کرد تمدن اروپا در عین اوج ترقی خود عوامل سقوط و نابودی خود را با خود داشته که جنگ یکی از مهم ترین آن عوامل است.

این نوع طرز فکر بدبینی چنانکه می دانیم باز از خود مغرب زمینی ها مخالفین و منتقدین پیدا کرد; یعنی اینان نسبت به تمدن مغربی و اصول آن خوش بینی اظهار کردند، ولی قطع نظر از این اختلاف آنچه مسلم است و هر دو طایفه بدبین و خوشبین قبول دارند سهم و ارزش امور معنوی در امور ظاهری یعنی تاثیر دل در امور دنیاست. منظور از دل در بادی نظر همان عضو معین حساس یعنی پادشاه تن است که شریان و ورید، قلمرو فرمان اوست و بدان واسطه با همه سوی بدن پیوسته است و از آنسو از کوچک ترین شادی یا رنج که از راه حواس بر بدن وارد شود، بی درنگ آگاه و متاثر می گردد، شبانه روز در راه نگهداری توازن زندگی در کشش و کوشش و برای حفظ مایهحیات مدام در طپش است.

همین آگاهی مستمر و حساسیت دائمی و پیوستگی همیشگی دل یعنی به اصطلاح عمل فیزیولوژی آن اساس و مبدا توجه بشر به دل و بسط و انتشار سخنان دل انگیز و دل آویز در ادبیات ملل است ولی دلی که عارف از آن بحث می کند تنها کار عضو معلوم و معین نیست، بلکه از آن نیروی برین درونی و عالم معلای باطنی انسان را قصد می کنند که جایگاه خدایش نامند و منبع الهامش خوانند. این دل در مواردی با روح و نفس و وجدان یکسان است. کلمهوجدان در لغت عرب از مادهوجد به معنی یافتن است و عجب نیست که از دیرباز وجدان را به فارسی اندریافت گفتند. در سنوات اخیر نویسندگان دانشمند ایران کلمهکنسیانس(Conscience) فرنگی را به حکم معنی ریشهآن خودآگاهی ترجمه می کنند، من بودم "خودیابی" یا همان اندریافت می گفتم. خود را یافتن و از گمگشتگی رهاشدن، خدا را یافتن است. دل بدین معنی عام که وحدت قوای باطنی و کانون عالم درونی باشد و در عین استناد به نیروی خود تکیه به نیروی حس و هوش کند و دانش را با بینش توام سازد و جهان تفرقه را در مقام جمع الجمیع مشاهده نماید، همان است که عارفان از آن سخن به زبان رانند و آن را مهبط علم و عرفان خوانند و کانون ایمان شمارند. در قرآن کریم خطاب به بیدلانی که اسلام آنان، از الفاظ و مراسم نگذشته و به ساحهقدسی دل نرسیده بود فرمود: بگویید اسلام آوردیم ولی نگویید ایمان آوردیم; زیرا هنوز ایمان در دل های شما جای نگرفته. (قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم.)

اینچنین قلب، مظهر دانش و بینش است که امثال حجت الاسلام غزالی گفتند: دانش نوری ا ست که خداوند در دل هر که بخواهد می اندازد. (العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشا».) به واسطهچنین علم قلبی یا قلب علمی است که به عقیدهعارفان انسان می تواند مراحلی را طی کند و منازلی را سیر نماید و از کثرت به وحدت و از تفرقه به جمع و از خودپرستی به خدمت و از نفاق به محبت برسد. برای دریافتن این دانش برین یا حکمت متعالی نفس آدمی باید مراحلی را طی کند و تربیت و تهذیب شود تا وحدت را در کثرت ببیند و به جمع اضداد نایل آید. این مراحل را پیر ما خواجه عبدالله در مباحث نغز و مطالب دقیق منازل السایرین شرح داده و تفصیلی با ایجاز بیان نموده است. در عصر ما سراسر جهان در کار و کوشش است و موتورهای کارخانه های عظیم شبانه روز در چرخیدن است و هر ساعت هزارها ماشین کوه پیکر به ساحهاین زمین گردان می ریزند ولی یک کارگاه دیگر و عظیم تر خدایی هم در درون ما آدمیزادان مدام در یک حرکت مستمر و موزون است و مدیر آن دل است و حرکت اینهمه کارخانه های برونی به فرمان آن کارخانهدرونی ست; چنانکه اگر سازشی بین درون و برون نباشد نظام جهان آدمی بهم می خورد.

به یاد دارم در اوایل جوانی داستانی خواندم که گویا مولف آن آمریکایی است و عنوان داستان "راه زرد" بود: دختری زیباروی که از پی خوشبختی می گشت روزی به هوای پیدانمودن جای جادوگری سراسیمه و آشفته رو به کوهستان می نهد تا از او داروی خوشبختی ستاند. بر سر راه به بستانی می رسد که در آن مترسکی استوار ساخته بودند. در آن حال آشفته و شوریده بی اختیار از مترسک بی جان راه مکان جادوگر را می پرسد. از قضا مترسک در جواب او به سخن می آید و می گوید: من جای جادوگر را برای تو نشان می دهم; به شرطی که تو هم چون او را دیدی، برای من دلی بگیری که من عمری است بیدل درین دشتزار مانده ام و چون بهاران می رسد و چمن ها سبزه زار می شوند و مرغان بهاری سرود آغاز می کنند، من بیدل و بی جا، اسیر حرمانم. بلی! عالم انسانی در عصر ما ترقیاتی عظیم بهت آور نموده و کارش به خوارق عادات و معجزات رسیده، ولی یک معجزهبزرگ تری درخور است که بدون آن رشتهحیاتش در خطر گسیختن است و آن عبارت است از اینکه بشر دانشمند و صنعتگر و کارخانه ساز و هوانورد و هنرپرداز دلی به دست آورد; زیرا اگر بر هوا پر مگسی باشی، اگر بر آب روی خسی باشی، دل بدست آر تاکسی باشی.

دل بدست آوردن در عرف عرفای ما دو معنی دارد یکی اینکه انسان خود برای خود دلی به دست آورد و مانند آن مترسک بستان، تنها تماشاگر بیدل جهان نباشد. دیگر آنکه در این مرحله متوقف نشود بلکه دل دیگران را هم به دست آورد و خطاب خواجهانصاری که فرماید: دلی به دست آر هر دو معنی را افاده می کند. منظور مولانا جلال الدین هم ذکر این حقیقت دو جانبه است که می فرماید:

طواف کعبهدل کن اگر دلی داری

دلست کعبهمعنی تو گل چه پنداری

طواف کعبهصورت حقت از آن فرمود

که تا به واسطهآن دلی بدست آری

ز عرش و کرسی و لوح و قلم فزون باشد

دل خراب که آن را به هیچ نشماری

این دل به وصفی که از سخنان خواجه و سابقین و لاحقین او بدست می آید همان نیروی بزرگ معنوی واحد و جامع خرد و هوش و دانش و بینش است حتی دویی عالم ظاهر و عالم باطن در نظر صاحبدلان از بین می رود و جهان نهان و عیان یا به اصطلاح افلاتونی جهان محسوس و منقول هر دو یکی می گردد.

وقتی دل برای درک حقیقت آماده گشت کثرت از نظر محو می گردد و جز واحد نمی ماند تا ظاهری و باطنی و دلیلی و شواهدی در کار باشد، یکی می ماند و لاغیر. در تفسیر فرکاوی از منازل السایرین در باب توحید این دو بیت برای جلوه گر ساختن این وحدت برین نقل شده: سرزمین ها از تو -ای خدا- خالی نیست تا تو را از آسمان جویند آنان که تو را به دیده می نگرند بینش ندارند.

سخن از خواجه عبدالله به میان آوردن و از تعلیم او در باب محب ذکری نکردن شرط انصاف نباشد. در اغلب کلمات او که تعبیر از ضمیر منیر اوست محبت بی ریا نسبت به خدا و خلق نمودار است که از سخنان او در منازل السایرین و رسالهمحبت نامه و سایر کلماتش استفاده می شود. محبت نیز مانند سایر حالات در نظر او مراحل دارد و در منازل السایرین که عوالم را در مقامات سه گانه سیر می کند، گوید: محبت در دل عارف به جایی رسید که از عادت و علت و چون و چرا می گذرد و محب و محبوب یکی گردد و حالی پیش آید که به عبارت و اشارت نیاید "محبه خاطفه تقطع العباره و تدقق الاشاره" "شراب محبت را آشامیدن باید نه شنیدن، بدین مقام رسیدن باید نه پرسیدن"، "محبت بی چون و نص یحبون" لازمست. حقیقت محبت خود خداست. الله محبه.

بی بود شما یحبهم من گفتم

هم در یحبون بشما من سفتم

جز من دگری نبد شنیدی گفتم

من بودم و من شنیدم و من گفتم

در پایان این سخن کوتاه که نظر به اختصار و اشاره بود، و العاقل یکفیه الاشاره، باید بگویم آنچه از کلمات شیخ مستفاد می شود طی مراحل و منازل عرفان با صرف استغراق و جذبه و وجد و مشاهده هرگز کافی نیست و خدمت و عمل لازم است و صوفی صافی باید به حکم محبت توام به تواضع و خشوع کمر به خدمت بندد تا رضای خالق را به دست آورد.

به یاد دارم در کالج آمریکایی (یعنی رابرت کالج) واقع بر تپه های زیبای ساحل بسفر که افتخار دانشجویی در آن داشتم، شعار ما این بود: "اگر راهی در زندگی نداشته باشیم، باید راهی به وجود آوریم." خواجه عبدالله انصاری این مفهوم کار و خدمت را تا به جایی اهمیت می دهد که کار و خدمت را میزان ارزش آدمی می شمارد و آن حقیقت را در رسالهمقولات با این جملهکوتاه سودمندی که جا دارد شعار همگان قرار گیرد ادا می کند: آن ارزی که می ورزی!

همچنین در همان رساله فرماید: بدان که ایمان بر سه وجه است بیم و امید و مهر. بیم چنان می باید که تو را از معصیت باز دارد و امید چنان می باید که تو را بر طاعت دارد و مهر چنان می باید که در دل تو تخم خدمت کارد.

حقیقت آن است که طاعت خدا و خدمت به خلق در آیین شیخ ما بهم بسته است و اگر کسی حقایق نغز رسالات و مناجات و منازل و مقامات را به دیده نهان بین بنگرد جهانی از لطایف روانی و وظایف زندگانی به رویش باز می شود و می فهمد که ایمان به خدا و تهذیب نفس و کسب خضوع و خشوع و تواضع و طی مقامات او را به تسلیم محض نسبت به خالق و نیکی نسبت به مخلوق وادار می سازد.

با اینکه مطلب مربوط به کلی است و فهم کلی در نظر و توحید امکان دارد، باز جمله ای چند از لطایف افکار بلند پیر را در همین موضوع وظیفهما در بارهدیگران -که در واقع اساس زندگانی ما آدمیزادان را در این کره مسکون تشکیل می دهد- می گویم.

در قسم بدایات باب انابت فرماید: شخص نباید به خود ببالد و کوتاه آمدن دیگران را خرده گیرد.

در باب تذکر گوید: از عیب پند آزمایان چشم پوشید.

در باب اعتصام گوید: شخص باید خواهش خود را کم کند و دربارهدیگران گشاده روی باشد.

در قسم ابواب باب اشفاق گوید: مرد باید خود را از خودپسندی نگه دارد تا با مردم ستیزه جویی نورزد.

در همان قسم باز از چشم پوشی سخن به میان می آورد. به همین طور از نفع خلق، و ترک ادعا، و از بزرگداشت حق مردم، و دشمن داشتن بخل و شهوت، و میل به مکارم اخلاق بحث می کند. در قسم اخلاق از مراعات حق دیگران سخن به میان می آورد و در باب تواضع و باب های بعد گوید حق دشمنت را هم رد مکن و پوزش پوزش خواه را بپذیر تا به جایی که گوید: کسی را که از تو دوری جوید تو نزدیک شو و با تو بدی کند تو نیکی کن و این پوزش پذیری با گشاده رویی و مهربانی باشد نه خودداری و شکیبانمایی.

کاش مجالی بود و این پندهای نغز اخلاقی را یکایک برمی شمردم، چنانکه دانشمندان اسلامی و عیسوی و دیگران برشمرده اند. از آن جمله فاضل روحانی دبور کی (Beaurecueil De) مقاله ای بس سودمند به سلک تحریر کشیده و اصول تعالیم اخلاقی شیخ را با اصول تعالیم عیسوی مقایسه کرده و برای ما که پیرو دین اسلام هستیم، عجب نیست که چنانکه از این نوشته مستفاد می شود، تعالیم حضرت عیسی علیه السلام عالی تر باشد. ما می دانیم مقام یک عارف ربانی کجا و مقام یک پیامبر آسمانی کجا ولی این نکته را نباید ناگفته گذارم که واقعا شایسته است دقایق و لطایفی که شیخ در ملکات و خصایل آدمی چه در منازل و چه در مقامات و رسالات مانند رساله"صد میدان" آورده با توجه به حکمت عملی و روان شناسی بادقت و انصاف مطالعه شود، دیگر آنکه به این حقیقت که شرح احوال و صدق گفتار او می نمایاند که او در حدود امکان بشری به گفتهخود کار می بسته و علم را با عمل، توام و ظاهر را با باطن با هم می کرده، توجه کافی معطوف گردد.

نویسنده : دکتر صادق رضازاده شفق



همچنین مشاهده کنید