یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
هزارتوی رویاها
گفته میشود کریستوفر نولان برای نوشتن فیلمنامه «آغاز» ۱۰ سال وقت صرف کرده است؛ داستانی که شامل صحنههایی حیرتانگیز مثل شطرنجبازی با چشمان بسته هنگام راه رفتن روی طناب است. قهرمان فیلم، آرشیتکت جوانی را به وسیله خلق یک مارپیچ تست میکند و به موازات این ماجرا، نولان نیز ما را به وسیله معمای پرپیچ و خم خود به امتحان میکشد. در این مسیر ما باید به او اطمینان کنیم که میتواند ما را راهنمایی کرده و به مقصد برساند چراکه بیشتر اوقات ما مسیر را گم میکنیم و به بیراهه میرویم. نولان باید بارها و بارها این داستان را بازنویسی کرده باشد و به جزییات توجه خاصی داشته چراکه هر تغییر کوچکی در فیلمنامه منطق کل فیلم را به هم میریزد.
این داستان میتواند در تعداد محدودی جمله بیان شود یا اینکه به هیچ وجه قابل بیان نباشد. میتوان گفت این فیلم نسبت به لو رفتن داستان، امنیت کامل دارد چراکه دانستن انتهای فیلم اهمیتی ندارد بلکه چگونه شکل گرفتن این پایان و اینکه چطور اتفاقات به آنچه در پایان میبینیم منتهی میشوند، مهم است. اگر کسی بخواهد پروسه این اتفاقات را برای شما تعریف کند گرههای بیشتری در ذهنتان ایجاد میشود.
فیلم تماماً در مورد مراحل و پروسه اتفاقات است، درباره مبارزه ما با پردههایی از حقایق و رویاهایی که ما را احاطه کردهاند؛ حقایقی که در کنار رویاها وجود دارند و رویاهایی که بدون توجه به واقعیت، ذهن ما را درگیر میسازند. داستان از آن دست کارهای نفسگیر و پرهیجان است و نولان احتمالاً «یادآوری» را به عنوان دستگرمی برای این فیلم ساخته است چراکه ظاهراً نولان زمانی که نوشتن فیلمنامه «آغاز» را شروع کرده بوده مشغول فیلمبرداری «یادآوری» دومین فیلم خود بوده است. این فیلم داستان مردی است که حافظه کوتاهمدت خود را از دست داده و از انتها به ابتدا روایت میشود.
تماشاگران «آغاز» همانند قهرمان آن داستان، در زمان، سرگردان و آواره هستند و تنها اتفاقات مختلفی را تجربه میکنند. ما در سرتاسر فیلم به هیچ وجه نمیتوانیم مطمئن باشیم ارتباط رویاها و واقعیتها دقیقاً چیست. قهرمان داستان توضیح میدهد ما هیچ گاه نمیتوانیم ابتدای رویاها را به خاطر بیاوریم و همان رویاهایی که به نظر میآید ساعات زیادی را اشغال کردهاند گاهی بیش از زمان کوتاهی ادامه نداشتهاند. بله، این درست است اما شما هیچ گاه نمیدانید کی در حال رویاپردازی هستید. اما اگر شما درون رویای انسان دیگری باشید چطور؟ رویاهای شما چگونه با او همگون میشود؟ شما واقعاً چه میدانید؟
کاب (لئوناردو دیکاپریو) یک مهاجم ردهبالاست. او به ذهن دیگران رسوخ میکند تا ایدههای آنها را بدزدد. حالا او به وسیله یک میلیاردر قدرتمند اجیر شده تا دقیقاً کار برعکس را انجام دهد. این کار قرار دادن یک ایده در ذهن رقیب مرد میلیاردر است. او باید این کار را به نحوی شایسته انجام دهد تا رقیب تصور کند این ایده متعلق به خودش است. البته این حقه هرگز قبلاً صورت نگرفته است. این میلیاردر که سیتو نام دارد (کن واتانابه) پیشنهادی به کاب میکند که غیرقابل رد کردن است؛ پیشنهادی که ممکن است به تبعید او از کنار خانه و خانوادهاش پایان دهد.
کاب تیم خود را جمع میکند و اینجاست که فیلم بر اساساش یعنی پروسه دزدی کردن، که البته در این فیلم بسیار زیبا طراحی و ساخته شده است، استوار میشود. از اینجا به بعد ما با افرادی که کاب برای پروژه خود به آنها نیاز دارد آشنا میشویم: آرتور (جوزف گوردن لویت) شریک قدیمی کاب، ایمس (تام هاردی) استاد کلاهبرداری و حیلهگری، یوسف (دیلیپ رائو) یک شیمیدان حرفهای و نهایتاً یک کارمند تازه یعنی اریادن (آلن پیج)، آرشیتکت جوان بسیار باهوش که در خلق فضاها استاد است. کاب همچنین با پدرزنش مایلز (مایکل کین) ملاقات میکند تا نظر او را جویا شود؛ کسی که میداند کارش را چگونه انجام دهد. مایکل کین که ظاهر شدن او در یک صحنه به ما نشان میدهد از سایر شخصیتها باهوشتر است، یک هدیه به بیننده است.
اما صبر کنید. چرا کاب به آرشیتکتی جهت ایجاد فضا در رویاها نیاز دارد؟ او به دختر اینگونه توضیح میدهد: رویاها ساختار بیثباتی دارند. ماموریت کاب تنها آغاز کردن است (یا در واقع به دنیا آوردن یا ایجاد سرچشمهای برای شروع)، شروع ایده جدیدی در ذهن یک میلیاردر دیگر یعنی رابرت فیشر (سیلین مورفی) جانشین امپراتوری پدرش. سیتو از او میخواهد ایدههای جدیدی خلق کند که نهایتاً منجر به تسلیم شرکت رقیب او شود. کاب، اریادن را نیاز دارد که یک مارپیچ انحرافی را در رویاهای فیشر ایجاد کند تا (من این طور فکر میکنم) افکار جدید بتوانند او را فریب دهند. آیا این تصادفی است که اریادن هم نام زنی در اساطیر یونان است که به زئوس کمک میکند از دخمه پرپیچ و خم مینوتور (جانوری در اساطیر یونان که نیمی از بدن او گاو و نیمی انسان است) فرار کند؟!
کاب، اریادن را در دنیای نفوذ به رویاها راهنمایی میکند؛ دنیای هنر کنترل کردن رویاها و جهت دادن به آنها. نولان از این داستان به عنوان ابزاری برای در دست گرفتن هدایت ما استفاده میکند و همچنین به عنوان بهانهای برای به تصویر کشیدن جلوههای ویژهای که هر چند در تریلر آن بیمعنی به نظر میرسد ولی به شایستگی، خلق و استفاده شدهاند. تاثیرگذارترین آنها صحنهای است که در پاریس (به نظر پاریس است) شهر به معنای واقعی همچون غلتیدن و پیچیده شدن کفپوش به خود میپیچد و به گذشته خود بازمیگردد.
محافظتکنندههای فیشر تعداد زیادی از بادیگاردهای اسلحه به دست هستند که همچون پادتن برای او عمل میکنند. آنها هم واقعی به نظر میآیند و هم مجازی ولی به هر حال هر کدام که باشند باعث ایجاد صحنههای زیادی از درگیری با اسلحه میشوند؛ صحنههای اکشن تعقیب و گریزی که پر از شلیک گلوله و انفجار است، یعنی روشی که امروزه فیلمها، درگیری را با آن به تصویر میکشند. نولان بسیار عالی و حرفهای عمل کرده که توانسته من را درگیر یکی از این صحنههای تعقیب و گریز کند؛ جایی که من احساس کردم صحنههای استانداردی میبینم که مصون از عیب و ایراد هستند، به این خاطر که برایم مهم بود که چه کسی در حال گریز است و چه کسی است که او را تعقیب میکند.
اگر شما هر گونه تبلیغی از این فیلم دیده باشید متوجه شدهاید که سازنده بیتوجهی آگاهانهای به جاذبه زمین داشته است. ساختمانهای کج، خیابانهای به هم پیچخورده و شخصیتهایی که شناور و معلق هستند همگی نمونههایی از این ساختار هستند. همه اینها در نریشن فیلم توضیح داده شده است. فیلم مسیر به شدت پیچدرپیچی دارد و خط صافی در هیچ جای آن مشاهده نمیشود.
نولان با یک موضوع احساسی به ما کمک میکند. علت و انگیزهای که باعث میشود کاب این ریسک خطرناک را بپذیرد، احساس گناه و اندوه از دست دادن همسرش مال (ماریون کوتیار) و دو فرزندشان است. بیش از این از داستان نخواهم گفت (یا بهتر است بگویم نمیتوانم بگویم). کوتیار به زیبایی و ایدهآلترین شکل، شخصیت همسر کاب را به تصویر میکشاند. حتی در پلان آخر هم گفتن اینکه ما در حال دیدن رویاهای کاب هستیم یا خاطرات او، مشکل است اما کوتیار شخصیت «مال» را به عنوان جذبهای حسی در داستان میآفریند و عشق میان آن دو مفهوم عاطفی دنیای کاب است که البته دائماً تغییر میکند.
«آغاز» برای بینندگان درست همان طور که دنیا برای لئونارد قهرمان فیلم «یادآوری» معنا دارد به تصویر کشیده میشود. ما همیشه در زمان حال هستیم، همیشه ذکر میکنیم اینجا هستیم ولی مطمئن نیستیم اینجا دقیقاً کجاست.
این روزها به نظر میرسد بیشتر فیلمها از سطل زباله بیرون آمدهاند. با این اوضاع آغاز کار سختی را انجام میدهد. آغاز تماماً ارژینال است هر چند بر همان پایههای اصلی فیلمهای اکشن ساخته شده. برای همین هم هست که بیش از آنچه شما انتظار دارید خوب به نظر میرسد. من فکر میکنم در فیلم «یادآوری» نقطه ضعفی وجود دارد: اینکه چطور مردی که حافظه کوتاهمدت خود را از دست داده است به خاطر میآورد که حافظه کوتاه مدتی داشته است. شاید در آغاز هم نقطه ضعفی وجود داشته باشد اما حداقل من نتوانستم آن را پیدا کنم. کریستوفر نولان بتمن را دوباره خلق کرده اما این بار چیزی را دوباره خلق نکرده است. کارگردانان کمی تلاش خواهند کرد تا آغاز را دوباره بسازند چراکه فکر میکنم نولان پس از ترک این مارپیچ تودر تو نقشهاش را به دور انداخته است.
راجر ایبرت-ترجمه: انیسا رئوفی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس مجلس شورای اسلامی ایران حجاب شورای نگهبان دولت دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد رئیسی رئیس جمهور جنگ
تهران هواشناسی شهرداری تهران پلیس دستگیری وزارت بهداشت سیل قتل سلامت کنکور آتش سوزی سازمان هواشناسی
قیمت دلار مالیات قیمت خودرو خودرو دلار بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا سایپا مسکن ارز ایران خودرو
زنان سریال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تلویزیون یمن تئاتر سینمای ایران قرآن کریم سریال پایتخت فیلم موسیقی سینما
سازمان سنجش کنکور ۱۴۰۳ خورشید
اسرائیل فلسطین رژیم صهیونیستی غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس عربستان ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران تراکتور سپاهان رئال مادرید
فناوری همراه اول گوگل تبلیغات اپل سامسونگ ناسا آیفون بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان
سازمان غذا و دارو خواب بارداری دندانپزشکی مالاریا