شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
مجله ویستا

مضرات منع تجارت


مضرات منع تجارت

وقتی طرف سوم نادیده گرفته می شود

آقای حمایت‌گرا وقت و سرمایه‌اش را صرف تبدیل سنگ معدن زمین‌هایش به آهن کرد. از آن‌جا که طبیعت نسبت به بلژیکی‌ها بخشنده‌تر شده بود، آنها آهن را به قیمتی بهتر از آقای حمایت‌گرا به فرانسه فروختند؛ این به آن معنا است که فرانسه یا مردمش توانستند با خرید از مردم خوب بلژیک مقدار بیشتری آهن با «کار کمتر» به دست آورند؛

بنابراین هر روز انبوهی از میخ‌سازان، فلزکاران، گاری‌سازان، مکانیک‌ها و گاوآهن‌سازان که نفع شخصی آنها را برانگیخته است و این موقعیت برایشان سودمند است، خود به بلژیک می‌روند یا دلالانی را به آنجا می‌فرستند تا آهن مورد نیازشان را تامین کنند. آقای حمایت‌گرا این وضعیت را به هیچ وجه دوست ندارد.

اولین فکری که به ذهن او رسید این بود که جلوی این ننگ را با دخالت مستقیم بگیرد. به واقع این تنها کاری بود که می‌توانست کند چون او تنها کسی بود که صدمه دیده بود. «من تفنگم را پر می‌کنم!» این چیزی بود که او به خود گفت. من تفنگ‌ها را برمی‌دارم، قطار فشنگم را پر می‌کنم، شمشیرم را به کمر می‌بندم و بنابراین لباس رزم پوشیده به مرز می‌روم. آن وقت اولین کسی را که ببینم می‌کشم؛ آهنگر، میخ‌ساز، نعل‌بند، مکانیک یا قفل‌سازی که به دنبال سود خود به جای سود من است. این درسی حسابی برای او خواهد بود.

آقای حمایت‌گرا در هنگام ترک منزل، تاملی کرد که تا حدی شور و حرارت جنگی او را سرد کرد. به خود گفت: پیش از هر چیز، کاملا ممکن است که خریداران آهن، هموطنان و دشمنان من، به تقابل برآیند و به جای اینکه کشته شوند، مرا بکشند. علاوه بر آن، اگر همه خدم و حشم من نیز صف ببندند، نمی‌توانند همه مرز را پاسبانی دهند. نهایتا نیز همه این فرآیند برای من بیش از میزان سودی که دارد، هزینه خواهد داشت.

آقای حمایت‌گرا می‌رفت که همچون هر انسان آزاد دیگری با ناراحتی کناره‌گیری کند که ناگهان فکری نبوغ‌آمیز به ذهنش رسید.

او به یاد آورد که در پاریس نظام حقوقی عظیمی برپا است. «قانون چیست؟» او از خود این سوال را پرسید. قانون، سنجه‌ای است که یک بار که اعلام شد، چه خوب باشد و چه بد، زان پس همه باید بر آن گردن نهند. برای اجرای قانون، نیروی قهریه عمومی سازمان داده شده است و برای برپایی این نیروی قهریه، مردها و پول ملت به خدمت گرفته شده است.

بنابراین اگر من بتوانم نظام عظیم حقوقی پاریس را به سمت تصویب این قانون کوچک پیش ببرم که: «آهن بلژیکی ممنوع است،» می‌توانم به نتایجی امیدوار باشم. دولت به جای خدم و حشم اندک من، بیست‌هزار سربازی را به مرز خواهد فرستاد که پسران همین آهنگران، قفل‌سازان، میخ‌سازان، نعل‌بندان، ابزارسازان و مکانیک‌های متمرد است. پس از آن برای قبراق و سرحال نگه داشتن این بیست‌هزار سرباز، بیست و پنج میلیون فرانکی خرج خواهد شد که از همان نعل‌بندان، میخ‌سازان، ابزارسازان و گاوآهن‌سازان دریافت خواهد شد. اگر فرآیند به این صورت سامان یابد، حمایت بسی بهتر صورت می‌گیرد؛ این کار هیچ هزینه‌ای برای من نخواهد داشت؛ من در معرض ورشکستگان خشمگین، بی‌پناه رها نخواهم شد؛ من آهنم را به قیمت خودم خواهم فروخت؛ من از وضعیت خوشی و راحتی لذت خواهم برد؛ در حالی که مردم بزرگمان را می‌بینم که در کمال شرمندگی گول خورده‌اند. این کار به آنها می‌آموزد که همچنان خود را پیشرو و پشتیبان هر پیشرفتی در اروپا اعلام کنند. این حرکتی زیرکانه است و ارزش سعی کردن را دارد.

بنابراین آقای حمایت‌گرا به سمت کارخانه قانون‌سازی رفت (بار دیگر من شاید داستان دست‌های پنهانی نهفته در این واقعه را بازگویم. امروز من فقط از کارهایی حرف می‌زنم که او آشکارا و جلوی چشم همگان کرد). او در برابر آقایان، قانون‌گذاران چنین استدلال کرد:

«آهن بلژیک در فرانسه به ده فرانک خرید و فروش شده است که مرا نیز مجبور ساخته است که آهن تولیدی خودم را به همین قیمت بفروشم. ترجیح من این است که آن را به پانزده فرانک بفروشم؛ اما به خاطر آهن بلژیک نمی‌توانم. من امیدوارم تصویب قانونی که بگوید آهن بلژیک دیگر نباید به فرانسه وارد شود فورا قیمت آهن تولیدی مرا پنج فرانک بالا ببرد. دلیل امیدواری من این است که «برای هر تن آهنی که من تحویل جامعه می‌دهم به جای ده فرانک، پانزده‌ دلار خواهم گرفت؛ من امیدوارم با این وضع سریع‌تر پولدار شوم؛ امیدوارم معادن استخراجم را گسترش دهم؛ در این صورت مردان بیشتری را استخدام خواهم کرد. کارگران من و خودم، هزینه بیشتری را برای توسعه و رشد حامیانمان خواهیم داد. حامیان ما بازار بزرگ‌تری خواهند داشت، تقاضاهای بیشتری برای تولید خواهند داشت و به تدریج این فعالیت به سراسر کشور کشیده خواهد شد. این چند فرانک خوش‌ یمنی که شما به خزانه من می‌ریزید همچون سنگی که در برکه‌ای انداخته می‌شود موجب ایجاد امواجی می‌شود که در همه جهات تا فواصلی دور را می‌پیماید».

قانون‌گذاران مسحور این افسون که یاد داد به چه سادگی می‌توان با ایجاد یک قانون، ثروت ملت را افزایش داد، به ممنوعیت واردات رای مثبت دادند. آنها گفتند: «آیا همه این سخنان راجع به کار و پس‌انداز نبود؟» «وقتی تنها یک حکم می‌تواند کل کار را بکند، چرا برای افزایش ثروت ملت این همه زجر بکشیم؟»

و در حقیقت، این قانون همه نتایجی را که آقای حمایت‌گرا پیش‌بینی کرد، داشت، اما نتایج دیگری نیز داشت؛ بنابراین برای اینکه در مورد او منصف باشیم، می‌گوییم او «غلط» استدلال نکرد، اما استدلالش «ناکامل» بود. برای درخواست امتیاز او «آنچه دیده می‌شد» را نشان داد و «آنچه دیده نمی‌شد» را نادیده گرفت. او تنها دو مرد را در تصویر نشان داد، در صورتی که نفر سومی نیز هست. بر ماست که این از قلم‌افتادگی را ترمیم کنیم، حال چه بی‌اختیار رخ داده باشد، چه تعمدی در آن بوده باشد.

درست است، سهم پنج فرانکی هر تن آهن، به صورت قانونی به خزانه آقای حمایت‌گرا ریخته می‌شود و برای او و کسانی که از این مسیر مشغول کار می‌شوند، منفعتی حاصل می‌شود. اگر این قانون موجب می‌شد که این سهم پنج فرانکی از ماه به زمین بیاید، البته هیچ اتفاقی بدی نمی‌توانست با میزان اثرات خوبی که این قانون دارد، برابری کند؛ اما متاسفانه این هزاران فرانک افسانه‌ای از ماه به زمین نمی‌آید بلکه از جیب همین صنعت‌گرانی می‌آید که خریدار آهن هستند، یعنی از جیب گودفیلویی می‌آید که پنج‌ فرانک اضافه می‌پردازد بی آنکه یک میلی‌گرم آهن اضافه نسبت به وقتی که ده فرانک می‌پرداخت دریافت کند. این نکته صورت مساله را به کلی تغییر می‌دهد، یعنی وقتی به وضوح «منفعت» آقای حمایت‌گرا با «ضرری» که متوجه گودفیلو است برابری می‌کند، پس هر آن کاری را که آقای حمایت‌گرا می‌تواند با این پنج فرانک برای صنعت ملی انجام دهد، گودفیلو نیز می‌تواند. سنگی که در برکه انداخته شده است، می‌توانست در هر نقطه‌ای انداخته شود، ولی تنها به این دلیل در آن نقطه خاص انداخته شده است که از افتادن در هر جای دیگری منع شده است.

در این جا «آنچه دیده نمی‌شود» با آنچه «دیده می‌شود» برابری می‌کند؛ نتیجه نهایی امر، غیرعادلانه است و اسف‌انگیز آنکه این بی‌عدالتی به صورت قانونی اجرا می‌شود.

اما این همه داستان نیست. من گفته‌ام که همیشه نفر سومی هست که از تصویر حذف شده است. من باید او را نشان دهم تا او «ضرری ثانوی» از آن پنج فرانک را نشان دهد. پس از آن است که ما می‌توانیم راجع به نتیجه نهایی این فرآیند حکم کنیم.

جیمز گودفیلو پانزده فرانک دارد که دسترنج اوست(ما به زمانی برگشته‌ایم که او هنوز آزاد بود). او با این پانزده فرانک چه می‌کند؟ او با ده فرانک از پولش یک تن آهن بلژیکی می‌خرد (البته او آهن نمی‌خرد بلکه کلاه می‌خرد، ولی با پولی که او پرداخت کرده در نهایت آهن خریده می‌شود. یعنی او با واسطه آهن خریده است). او هنوز پنج فرانک دارد. او این پنج فرانک را در چاه نمی‌اندازد، بلکه آن را در ازای کالا یا خدمتی دیگر خرج می‌کند(این چیزی است که «دیده نمی‌شود») مثلا با آن کتابی می‌خرد.

بنابراین گودفیلو پانزده فرانک در جهت رشد «صنعت ملی» خرج کرده است: ده فرانک به کلاهدوز پاریسی داده است و پنج فرانک به ناشر کتاب. گودفیلو در ازای این پانزده فرانک دو چیز به دست آورده است: یک تن آهن و یک کتاب. حکم مشخص می‌شود.

چه بر سر گودفیلو می‌آید؟ چه بر سر صنعت ملی می‌آید؟

وقتی جیمز گودفیلو همه پانزده فرانک را به ازای یک تن آهن به آقای حمایت‌گرا می‌دهد، چیزی جز همان یک تن آهن دستش را نمی‌گیرد. او لذت استفاده از یک کتاب یا چیزی معادل آن را از دست می‌دهد. او پنج فرانک از دست می‌دهد. شما با این موافقید؛ شما نمی‌توانید موافق نباشید؛ شما نمی‌توانید نپذیرید که وقتی محدودیت مبادله سبب افزایش قیمت‌ها می‌شود، مصرف‌کننده به اندازه مابه‌التفاوت ضرر می‌کند.

بنابراین قضاوتی ساده می‌گوید، در حالت دوم نیز همچون حالت نخست و به همان میزان در جهت رشد صنعت ملی خرج می‌شود. در حالت دوم پانزده فرانک فقط برای صنعت فلزی خرج می‌شود و در حالت اول آن پانزده فرانک بین صنایع کلاهدوزی و انتشارات پخش می‌شود.

این که آقای حمایت‌گر خود به مرزها برود و جلوی واردات را بگیرد و این که قانون چنین کاری کند، وضعیتی متفاوت از نظر اخلاقی دارد. مردمی هستند که گمان می‌کنند غارت و چپاول‌گری اگر قانونی شود، وضعیت غیراخلاقی‌اش را از دست می‌دهد و اخلاقی می‌شود. از نظر من وضعیتی خطرناک‌تر از حاکمیت چنین تفکری وجود ندارد. به هر ترتیب، آنچه این جا اهمیت ویژه دارد این است که نتیجه اقتصادی هر دو مسیر یکسان است.

شما می‌توانید از هر دریچه‌ای که می‌خواهید به مساله نگاه کنید، اما اگر شما آن را بی‌غرض در نظر آورید، خواهید دید که هیچ خیری در غارت قانونی یا غیرقانونی نیست. ما رد نمی‌کنیم که مسیر آقای حمایت‌گرا برای او یا صنعتش یا اگر شما راضی‌ترید برای صنعت ملی، پنج فرانک منفعت دارد، اما ما به صراحت اعلام می‌کنیم که این مسیر دو ضرر به دنبال دارد: یکی برای گودفیلو که پانزده‌ فرانک خرج کرده و چیزی دریافت کرده که با ده فرانک می‌توانست داشته باشد؛ دیگر برای صنعت ملی که تفاوتی با قبل نیافته است. خودتان قضاوت کنید که منفعتی که کسب می‌شود کدام یک از این دو ضرر را جبران می‌کند. البته عدم انتخاب شما خود «خسرانی بزرگ» است.

نکته اخلاقی: استفاده از زور، موجب تولید نمی‌شود بلکه موجب خسران است. اگر استفاده از زور موجب تولید بود، فرانسه باید بسی غنی‌تر از هر جای دیگر می‌بود.

فردریک باستیا ۷

مترجم: یاسر میرزایی