پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

هنگامی که آفتاب تابان تاریک شود


هنگامی که آفتاب تابان تاریک شود

نقدی بر کتاب شطرنج با ماشین قیامت اثر حبیب احمد زاده

هر نقطه ای الزاما به سرخط ختم نمی شود . بعضی نقطه ها نقطه ی پایان است ، یعنی تمام .بیشتر از این نمی شود . یعنی آنچه نوشته شده تمام است و این یعنی نقطه ته خط . نقطه ی ته خط اما نقطه ی پایان تفکر نیست . برخی مطالب با تمام شدنشان تازه آغاز می شوند . " شطرنج با ماشین قیامت " (۱)با تمام شدنش آغازمی شود . هر صفحه یا فصلی با پایانش شروع می گردد. تو می مانی وآنچه پیش روی تو گذاشته شده است .

نام حبیب احمد زاده متولد ۱۳۴۳ در آبادان در پیشانی کتاب کافی است تا عطش تورا برای خواندن برانگیزد . فهرست جایزه های اعطا شده به این کتاب نیز انگیزه ی تورا بیشتر می کند اما آنچه تورا به خواندن ۳۱۷ صفحه وا می دارد کشش و کوشش خستگی ناپذیری است که میان شک و تردید و حیله و نفرت و تضاد و ....... عشق شکل می گیرد.نویسنده نمی خواهد ابهام ساختگی ایجاد کند لذا از همان ابتدا تکلیف را مشخص می کندوموضوع را صمیمانه بیان می کند:

" به : کلیه یگان های مستقر در مناطق تحت محاصره آبادان و خرمشهر

از : قرارگاه مرکزی منطقه عملیاتی جنوب

موضوع : استقرار رادار

بنا به اطلاعات واصله ، دشمن یک دستگاه رادار فرانسوی سامبلین را در آن مناطق عملیاتی مستقر نموده است و لذا هر گونه اخبار از محل استقرار رادار مزبور را در اسرع وقت به این قرارگاه گزارش نمایید تا ...." (۲) . و این می شود آغاز ماجرایی که پایانش از همان ابتدا مشخص است اما آنچه تورا به خواندن وا می دارد از کار افتادن یا نیفتادن ماشین قیامت ساز نیست بلکه نوع روابطی است که در کنشی متقابل میان افراد وشخصیت ها ی حاضر در صحنه های متفاوت اتفاق می افتد این حوادث به گونه ای خلاق و جذاب در چهارچوبی کاملا منطقی روی می دهند .

نویسنده در پرداخت حوادث جزئیات را هرگز فراموش نمی کند : " کیف سبز رنگم را باز کردم: قطب نما ، کرونومتر ،دوخودکار آبی و قرمز که با نوار چسب به هم متصل شده بودند ، خط کش چوبی ، دفترچه ی جلد چرمی یادداشت ونقشه ی شهربا روکش نایلونی اش،پس چیزی را جا نگذاشته بودم."(۳) ذکر جزئیات گاه به وسواسی هنری می انجامد که نمونه اش را در تصویر زیر می توان مشاهده کرد : " جوی آب بزرگ جلوی کلیسا را دور زدم و به برج ساعت برق جلوی آن خیره شدم . ساعتی بود با صفحه ی سفید و دوعقربه ی سیاه که دقیقا روی ساعت پنج و سی و پنج دقیقه از کار افتاده بودند . درست عین پاهای از هم باز شده در حین بازرسی . تا چند سال باید این پاها ، همین طور ثابت و بی حرکت باقی می ماندند ؟...." (۴) نویسنده تنها به ذکر جزئیات صحنه ها بسنده نمی کند .

اودر توصیف شخصیت های اصلی و فرعی نیز همین وسواس را به خرج می دهد و آن قدر ظریف و دقیق این کار را می کند که علاوه بر شناسا بودن کامل شخصیت ها ، هیچ گونه توضیح یا توصیف اضافه و زاید ی نیز شکل نمی گیرد . اما نکته ی جالب اینجاست که نویسنده در عین اختصار و به صورتی فراگیر این کار را می کند . یعنی توصیف اوازشخصیت ها اغلب موجزو خلاصه است اما در سراسر داستان امتداد می یابد . یعنی او به صرف توصیف لحظه ای و منقطع بسنده نمی کند بلکه در چینش و گزینش صحنه ها و شخصیت ها و تقابل میان آن ها ست که شخصیت ها را بیشتر و بهتر نمایان می کند .

شاید یکی از عوامل جذاب بودن این داستان همین باشد یعنی مخاطب تا پایان داستان مشغول کشف و شهود است . کشف زوایای پنهان شخصیت ها و شهود آنچه برایش غیر منتظره و زیباست . زیبا نه از آن جنبه که با منظره ای مهیج روبرو می شود بلکه زیبا از آن جهت که به لذت می رسد . لذتی که حاصل کشف است.نویسنده به این وسیله فاصله ی خود را با واقعیت حفظ می کند .

او نمی خواهد بیانگر صرف خاطراتی دور و نزدیک باشد و در مصاحبه ای می گوید : " در این اثر چون ترجیح می دادم به شکل الگویی کار کنم یعنی تجربه ای ملموس را ارائه دهم که برای دیگران قابل

استفاده باشد ، سعی کرده ام از روابط علی و معلولی و منطقی در سیر داستان بهره ببرم . به همین دلیل تا حدودی مرز داستان و روایت در آن مخدوش شده است . " (۵)

در باز خوانی شطرنج با ماشین قیامت یکی از مواردی که خیلی به چشم می اید چینش اجزا و عناصر تشکیل دهنده ی داستان است .همه چیز دقیقا همانند شطرنج در سر جای خود قرار می گیرد . صحنه ی نبرد (آبادان و آن سوتر آن )همان صفحه ی شطرنج است . شخصیت ها و حوادث داستان نیز مهره های آن هستند که هر کدام حساب شده و آگاهانه کارکردی ظریف دارند .

یکی از دلایلی که می خواستم عنوان مهره های وزیر شده را برای این مطلب انتخاب کنم همین مسئله بود . تنها تفاوتی که رمان احمد زاده با شطرنج دارد این است که در بازی شطرنج مهره های سیاه و سفید روبروی هم و ضد هم قرار می گیرند و بازیکنان سعی دارند بر رقیب غلبه کنند اما در رمان احمد زاده مهره های خودی نیز با یکدیگر سر سازگاری ندارند .

شخصیت هایی چون موسی ( دیده بان ) ، مهندس ، گیتی ، مهتاب و... راچه سیاه چه سفید بدانیم ، تقریبا هیچ کدامشان با دیگری هم عقیده نیست . البته خود نویسنده این شخصیت ها را سیاه می داند و در مصاحبه اش می گوید : " در شطرنج مهره سفید است که بازی را آغاز می کند و در واقع اوست که ظلم می کند از این رو کسی که اختیار مطلق دارد سفید است .و آنکه با اجبارروبروست ، سیاه . با این توضیح در این کتاب ، سفید ماشین قیامت و سیاه نیروهای خودی هستند . آدم ها همیشه منتظرند که سفید ، سیاه را مات کند اما واقعیت همیشه به یک شکل نیست یعنی گاهی سفید برنده است ،گاهی سیاه . " (۶)که البته استدلال چندان مناسبی به نظر نمی آید . زیرا نباید فراموش کرد که دستگاه قیامت ساز در واقع یک رادار است .

راداری است برای شناسایی و تا زمانی که نیروهای خودی گلوله ای شلیک نکنند عملا رادار نیز بلاستفاده است . پس آغاز کننده ی بازی نیروهای خودی هستند نه دشمن به همین دلیل است که در انتهای داستان می توانند رادار را دچار انحراف کرده و تشخیصش را دچار اشکال کنند . " رادار تنها پس از شلیک گلوله ی خودی ، زاویه ی گلوله ی در حال حرکت را به وسیله امواج شناسایی و پس از محاسبات ریاضی ، نقطه ی دقیق محل را مشخص می نماید . " (۷)

علاوه بر این مهره های سفید و سیاه شطرنج هرگز نمی توانند اختیار مطلق داشته باشند .اختیار مطلق از آن بازیگران است و هردو سوی بازی شطرنج از یک میزان شانس موفقیت برخوردارند .

نکته ی دیگری که در همین رابطه می توان بیان کرد این است که در یک بازی شطرنج همه چیز تحت الشعاع پیروزی قرار دارد . همه چیزدر خدمت هدف نهایی است و هدف نهایی نیز چیزی جز پیروزی و کیش و مات کردن دشمن نمی باشد .اما در رمان شطرنج با ماشین قیامت هدف واقعی پیروزی نیست زیرا در وضعیتی که نویسنده برای شخصیت ها ترسیم می کند اساسا پیروزی در معنای رایج آن معنی ندارد . حد اکثر می توان از واژه ی موفقیت استفاده کرد . در این داستان دشمن به شیوه ی رایج حضور ندارد که شکستش منجر به پیروزی شود .

دشمنی که در این داستان توصیف شده است کشش ها و کنش های متقابلی است که میان افراد در صحنه های متفاوت اتفاق می افتد . همین تقابل هاست که موجب شناخت شخصیت ها می شود.

شخصیت ها در فرایند این کنش ها شکل می گیرند لذا ایستا نیستند و از پویایی خاصی بهره می برند . همین پویایی ،آن ها را با صحنه هایی بدیع مواجه می سازد . حتی گیتی که بد نام ترین شخصیت این داستان است در پایان لذت مادر بودن را آن گونه که ما دوست داریم تجربه می کند . این لذت تحمیلی و اجباری نیست بلکه در یک فرایند احساسی و بسیار زیبا و دقیق شکل می گیرد . همان چیزی که تا آن موقع برای گیتی تجربه ناپذیر می نمود و به همین دلیل با دخترش مهتاب نیز نمی توانست به آن برسد . این فرایند در مورد مهندس نیز عینیت پیدا می کند. مهندس که نوع برخوردش مشکوک بود و موسی به او شک داشت که نکند جاسوس باشد ، در پایان داستان حساس ترین نقش را ایفا می کند و جای چشمان موسی می نشیند .

موسی اما اسفندیاری است که چشمانش تا لحظه های پایانی بر واقعیت بسته است و زمانی باز می شود که دیگر خسته و

تقریبا از کار افتاده است . نوجوان هفده ساله ای که همه چیز را باشک و تردید می دید در پایان به یقینی می رسد که برایش بسیار ارزشمند است.مگر زندگی چیزی جز این است ؟ مگر ما در جریان زندگی هایمان همین مراحل را پشت سر نمی گذاریم ؟

زندگی واژه ی شیرینی است حتی اگر در جنگ جریان داشته باشد .نویسنده در جنگ بیش از هر چیزی دنبال زندگی است . حتی وقتی از مرگ می گوید نیز در جستجوی بارقه های زندگی است . برای او مرگ مانند بستنی شیرین است . به همین دلیل جنازه ی زن دستفروش را تا پایان داستان در سرد خانه ی کارخانه ی بستنی مهر نگه می دارد .

اگر چه با دیدن بستنی جنازه ی زن دستفروش با آن وضع فجیع به ذهنش متبادرمی شود اما برای او جنازه ی زن دستفروش و مرگ به فجیع ترین شکلش نیز یعنی بستنی . آن هم بستنی کارخانه ی مهر زیرا مرگ چیزی جز زندگی نیست و زندگی شیرین است درست مثل بستنی که با یک گاز زدن یا لیسیدن تمام تلخی ها را از بین می برد .

مقدمه ای که مترجم کتاب آقای پال اسپراکمن ، استاد دانشگاه راتجرز نیوجرسی به نسخه ی انگلیسی افزوده است حاوی نکات بسیار ارزنده و راهگشایی است . برای خود من جای تعجب بود که ایشان توانسته اند با دقتی مثال زدنی و با احاطه ای شگرف دست به رمز گشایی و توصیف و توضیح اشارات داستان بزنند . به ویژه توصیف ایشان از شخصیت ها ی داستان بسیار دقیق و فراگیر است : " از دیگر عناصر متمایز کننده شطرنج با ماشین قیامت از بسیاری از خاطره نگاری ها ، پیچیدگی سه شخصیت اصلی اش است . بسیجی ، گیتی و مهندس که ترکیبی پیچیده از گناه و بی گناهی ، سادگی و مکاری و تقدس و کفر هستند. آن چنان که داستان آشکار می کند،این شخصیت ها به ویژگی هایی دست می یابند که خواننده می تواند به عنوان یهودی ، مسیحی و مسلمان سنتی ، با آنها همذات پنداری کرده و همراه شود ، همان طور که در سه نوشته نخستین آغاز رمان به آنها استناد شده است . " (۸)

تقدیری که احمد زاده در داستان خود رقم می زند جالب است . جالب از آن جهت که برای نویسنده تقدیر، بازیچه ای بیش نیست . به همین دلیل با آن طنز گونه برخورد می کند . این طنز بیش و پیش از ان که از سر خنده باشد از سرناچاری است . چون او خوب می داند با تقدیر نمی توان آویختن .اما می توان آن را دست انداخت . و خود را به کوچه ی علی چپ زد . می توان تقدیر را در مشت مجاله کرد و به آن طعنه زد که جور دیگری هم می توانستی بود. " اگه الان یکی از ترکش های سقف به قلب یهودا برخورد کرده بود ، حتما بقیه ی حواریون داد می زدند : یهودا ترکش خورد . یهودا شهید شد . و تا آخر قیامت همه یهودارا به جای خائن ، شهید می نامیدند .: آه این یهودای عزیز که در تابلوی شام آخر ، خود را حائل بین ترکش ها ومسیح کرد و به جای آن مصلوب بزرگ ، شربت شهادت نوشید ، عجب مزخرفاتی . بس کن ،پسر . " (۹)

اما این تقدیر را چه کسی رقم می زند ؟ این هم از آن گونه سوالات فلسفی است که برای بشر معظل شده است . برای نویسنده اما این سوال چه جایگاهی می تواند داشته باشد ؟ مگر رمان او جای طرح چنین سوالاتی است ؟ یکی از هنرنمایی هایی های احمد زاده همین جاست . او این سوال را به گونه ای هنری از زبان مهندس آن هم در بحرانی ترین لحظه باز گو می کند : " اولین کسی که بنای پلتیک و سیاست بازی رو تو این دنیا گذاشت ، کی بود ؟ " ( ۱۰ )

فکر کردن به پاسخ این سوال آن هم در آن شرایط واقعا دیوانه کننده است . شاید به همین دلیل است که کسی جز خود مهندس نمی تواند به آن جواب دهد . " وقتی خدا آدم رو خلق کرد ، فرشته های لوس و عزیز کرده می رن پهلوی خدا که این چی یه خلقت کردی ؟ خداچی می گه ؟ می گه شما ها به چیزی که دانایی ندارید ، دخالت نکنید . بعد ، حضرت آدم رو صدا می زنه و مخفیانه و در گوشی اسم اعظم رو بهش یاد می ده . بعد بار عام می ده : خب فرشته های خورده و خوابیده ببینم ، شماها اسم اعظم رو بلدید ؟ اگر بلدید بگید بشنوم ؟ این از همه جا بی خبرا ، می گن : نه . اسم اعظم چی یه دیگه ؟ بعد خدا رویش را می کند به حضرت آدم و می گه : خب ، خلقت تازه ی من . عزیز دردانه ی من اسم اعظم رو بگو .حضرت آدم هم اسم اعظم رو می گه و تمام فرشته ها ، به صورت آویزون و روسیاه ، از عرش خارج میشن . خب اگه خدا این سیاست بازی رو به کار نمی بست و مخفیانه اسم اعظم رو یاد جد شما ها نمی داد ، کاروبارآدم این طور می گرفت ؟ نه که نمی گرفت . " ( ۱۱ )

رمان شطرنج با ماشین قیامت را به اذعان تمام کارشناسان می توان یکی از مطرح ترین رمان هایی دانست که تا کنون نوشته شده است .

ارزش های درون متنی این اثر فارغ از تمام موضوعات فرامتنی به خوبی این مدعا را اثبات می کند . جایگاهی که این رمان در میان رمان های هم نوع خود کسب کرده جایگاهی بلند و ارزنده است.احمد زاده توانسته است تلفیقی از حماسه آن هم از نوع تغزلش را با بیانی گرم و رسا ارائه کند . تلفیقی که با صحنه آرایی های شگرف و شخصیت پردازی های اعجاب انگیز تا عمق روح و جان مخاطب نفوذ می کند.

سعید باجووند

پی نوشت ها :

۱-احمدزاده ، حبیب ، شطرنج با ماشین قیامت ،تهران ، شرکت انتشارات سوره مهر ، چاپ هشتم

،۱۳۸۷.

۲-همان ،ص ۱۱ ، سطر ۲.

۳-همان ، ص ۱۹، س ۳.

۴- همان ،ص ۲۹ ،س ۲۰.

۵-برگرفته از مصاحبه با حبیب احمدزاده ، باعنوان چرا شطرنج با ماشین قیامت ، پایگاه اطلاع رسانی مطالبه به آدرس http://www.motalebe.ir ، آخرین مراجعه : ۲۳/۴/۱۳۸۸

۶-همان .

۷- شطرج با ماشین قیامت ....، ص۵۹،س ۱۳ .

۸-همان ، ص ۳۳۶،س ۱۷ .

۹-همان ، ص ۱۲۱، س ۱۹ .

۱۰-همان ، ص ۲۶۴، س ۱۹ .

۱۱ همان ،ص ۲۶۷ ، س ۱۳