یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
تاریخ پیدایش اول ماه مه روز جهانی کارگر
اهمیت روز اول ماه مه از خصلت بینالمللی آن ناشی میشود. زیرا زحمتکشان سراسر جهان، در یک روز، برای مطرح کردن خواستههای مشترک خود دست از کار میکشند، راهپیمایی و همایش برگزار میکنند.
در این مقاله کوشش شده ضمن بررسی مسایل جنبش کارگری کشورهای سرمایهداری در اواخر سدهی نوزدهم، چگونگی پیدایش برگزاری مراسم اول ماه مه شرح داده شود و گوشههایی از مبارزات زحمتکشان برای دستیابی به شرایط کار بهتر در معرض دید خوانندگان قرار گیرد.
الف) اوضاع جهان صد سال پس از انقلاب کبیر فرانسه
در سال ۱۸۸۹، جمهوری فرانسه عدهای را از سراسر جهان برای شرکت در نمایشگاه بینالمللی که به مناسبت صدمین سالگرد سرنگونی رژیم فئودالی و به قدرت رسیدن بورژوازی فرانسه برپا میشد، دعوت کرد. دولتهای سایر کشورها که همگی بهجز سوئیس و ایالات متحدهی آمریکا دارای رژیم سلطنتی بودند، علیرغم برخی مخالفتها به این دعوت پاسخ مساعد دادند و نمایندگانی اعزام داشتند. حتی دولت روسیهی تزاری نیز نمایندگانی فرستاد. در واقع دیگر از خطر سرایت انقلاب فرانسه باکی نبود زیرا در اغلب کشورهای دیگر نیز بورژوازی به پیروزی دستیافته بود.
با پیروزی تقریباً جهانی بورژوازی، دوران نوینی از جنبش کارگری آغاز شد. طی نیمهی اول سدهی نوزدهم، جنبشهای تودهای در اکثر موارد با مبارزات بورژوازی لیبرال از جمله مبارزه برای کسب اخذ رأی عمومی، مبارزه برای کسب استقلال ملی یا وحدت کشور و غیره درهم آمیخته بود. عکس این نیز صادق بود یعنی در برخی موارد بورژوازی لیبرال با جنبشهای تودهای پیوند داشت. اما از سال ۱۸۷۰، تقریباً در تمامی کشورهای اروپا و در مستعمرات سابق آنها در آمریکای شمالی و جنوبی، سرمایهداری و طبقهی بورژوازی، هرچند بهطور نابرابر، به پیروزی دست یافته بودند و رژیمهای موجود کمکم ناچار شده بودند اکثر اصلاحات سیاسی مورد نظر انقلاب فرانسه را بپذیرند، از آن جمله است: تفویض قوهی مقننه به مجالس انتخابی از طریق آرای عمومی یا حق رأی محدود به پرداخت کنندگان عوارض ویژه، اجازهی فعالیت احزاب سیاسی، آزادی نسبی مطبوعات، کاهش نقش امتیازات اشرافیت.
در نتیجه پرولتاریا نیز که قبلاً در آن جنبشها با انقلابیون بورژوازی همکاری کرده بود، کمکم ناچار شد سازمانهای ویژهی کارگری ایجاد نماید و با متحدان سابق خود رودررو قرار گیرد.
بدیهی است که این تحول در همه جا یکسان نبود. میان رژیم موجود روسیه که در آن نه مجلسی وجود داشت و نه از آزادی خبری بود و انگلستان، آلمان، کشورهای اسکاندیناوی یا فرانسه تفاوت بسیار بود.
رشد سرمایهدای موجبات توسعهی فوقالعادهی صنعت بزرگ و بازرگانی و همچنین پدیدهی نوین تمرکز قدرت اقتصادی در دست عدهای معدود را فراهم میساخت. در حالیکه در سال ۱۸۰۰، انگلستان و فرانسه تنها کشورهای صنعتی با اهمیت بودند. در سال ۱۸۸۹ در کلیهی کشورهای اروپا و آمریکا صنایع بزرگ ایجاد شده بود و میلیونها دهقان که از زمینهای خود بیرون رانده شده بودند نیروی کار خود را در مجتمعهای صنعتی اعجابانگیز عرضه میکردند.
بهعلاوه، در حالیکه در گذشته صاحبان صنایع، بازرگانان موفقی بودند که سرمایهای گرد آورده و میتوانستند خود را از یکدیگر مستقل بدانند، شکوفایی صنایع بزرگ موجب توسعهی اعتبارات و بانکها گردید. دوران کار در خانواده بهسر آمده بود و اقتصاد کارتلها و تراستها آغاز شده بود.
پدیدهی درخوراهمیت دیگر مسألهی مهاجرت بود. درحالیکه در گذشته مهاجرت به«مستعمرات»، کار تعدادی ماجراجو یا پروتستانهای تحت آزار و ستم بود، در سدهی نوزدهم میلیونها مهاجر سرزمینهای خود در ایتالیا، انگلستان و آلمان را که دیگر قادر به تأمین معاش آنها نبود ترک کردند و نیروی کار خود را در اختیار صنایع روبهگسترش آنسوی اقیانوس اطلس قرار دادند.
توسعهی عظیم صنعت بزرگ و به تبعیت از آن رشد پرولتاریا، با بهرهکشی شدید، مزدهایی تا سرحد امکان پایین، ساعات کار بسیار طولانی، فقدان هرگونه تأمین اجتماعی و غیره همراه بود.
ایجاد فروشگاههای اختصاصی در مؤسسات که در آن اجناس بهطور نسیه به کارگران فروخته میشد و آنها مجبور به خرید آن بودند وضع کارگران را وخیمتر میساخت زیرا همیشه به این فروشگاهها مقروض بودند و به این خاطر امکان ترک موسسه و جستجوی کار بهتر در نقاط دیگر را نداشتند. «مبارزات آزاد بود اما گرسنگی، فقر و سرما نیز آزاد بود». جملهی بالا از یک کارگر انقلابی نیست. این گفتهی «وینستون چرچیل» است که دوران جوانی خود را توصیف میکند.
بنابراین طبیعی بود که در چنین شرایطی، پرولتاریا کمکم در صدد متشکل ساختن خود در گروهبندیهای مستقل برآید تا از این طریق سطح زندگی خود را بالا ببرد. این گروهبندیها دیگر علیه رژیم فئودالی نبودند بلکه با ستمگران سرمایهدار در تضاد قرار میگرفتند.
در این دوران، با رشد سرمایهداری، جنبشهای کارگری نیز بر اثر آن شکل گرفت و در سرتاسر اروپای سرمایهداری، سازمانهای فدراتیو که سندیکاها یا اتحادیههای صنفی را دربرمیگرفتند، و در اغلب موارد بهطور غیرقانونی ایجاد شده بودند و همچنین احزاب کارگری که برنامهی آنها مبتنی بر حذف بهرهکشی انسان از انسان بود تشکیل گردیدند. در آلمان حزب سوسیالیست در سال ۱۸۷۵ ایجاد شد. حزب سوسیالیست در اتریش در سال ۱۸۸۸، در روسیه در سال ۱۸۸۴، در بلغارستان درسال ۱۸۹۱، در ژاپن در سال ۱۸۸۲، در نروژ در سال ۱۸۸۷ و در دانمارک در سال ۱۸۹۰ ایجاد شدند.
بنابراین در سال ۱۸۸۹ در کلیهی کشورهایی که سرمایهداری رشد کرده بود، احزابی که خود را «کارگری» اعلام میکردند و همچنین گروهبندیهای صنفی که برسر یک آرمان یعنی بهبود شرایط زندگی پرولتاریا وحدت نظر داشتند، ایجاد شده بود. اما وجود دهها حزب کارگری و هزاران سازمان صنفی در سراسر جهان نباید موجب شبهه گردد، زیرا از یک سو تمامی احزاب و گروههای صنفی تنها اقلیت کوچکی از کارگران را در درون خود گرد آورده بودند و از سوی دیگر برسر اهداف و طرق نیل به آن، میان آنها عمیقاً اختلاف نظر وجود داشت.
در کلیهی کشورهای اروپایی و آمریکایی نمایندگان سه گرایش عمده را باز مییابیم:
۱) مارکسیستها
آنها فعالانه در جهت تشکیل «احزاب طبقاتی» که توان گردهمآوری تعداد هرچه بیشتر پرولترها را چه در زمینهی اقتصادی و چه در عرصهی سیاسی داشته باشند، فعالیت میکردند. به اعتقاد آنها امکانات فعالیت همیشه به میزان نفوذ سازمان طبقهی کارگر بستگی دارد. آنها بر این عقیده بودند که تنها انقلاب اجتماعی است که میتواند پرولتاریا را از بند آزاد سازد اما طرفدار شعار «یا همه چیز یا هیچ چیز» نبودند. به همین دلیل با سرسختی برای اصلاحات سیاسی یا اقتصادی فوری مبارزه میکردند زیرا به نظر آنها این اصلاحات نه تنها شرایط زندگی طبقهی کارگر را بهبود میبخشید بلکه برای «حزب» نیز امکان رشد و بسیج هرچه وسیعتر پرولتاریا را فراهم میساخت. با وجود این، آنها هیچگاه هدف و طرق نیل به هدف را با هم مخلوط نمیکردند و همیشه بهطور آشتیناپذیری با کلیهی گرایشهایی که آنها را به نیروی کمکی احزاب بورژوازی مبدل میساخت مخالفت میورزیدند. «مارکسیستها» که در دوران حیات مارکس، نفوذشان اندک بود در کلیهی احزاب کارگری که در دورهی مورد نظر ما ایجاد شدند اکثریت داشتند و این امر تا جنگ بینالملل اول در سال ۱۹۱۴ ادامه یافت.
۲) اصلاحطلبان
برخی از مبارزان کارگری که ضعف سازمانهای کارگری را مشاهده میکردند بر تاکتیک اتحاد با احزاب بورژوایی تأکید می ورزیدند و به تبعیت از آنها برای آزادیهای سیاسی و کسب حق رأی عمومی مبارزه میکردند (در آن زمان تقریباً در کلیهی کشورهای اروپایی حق رأی براساس پرداخت نوعی مالیات بود و بنابراین تنها ثروتمندان حق رأی داشتند). آنها همچنین در انتخابات شرکت میکردند و نامزدهای کارگری معرفی مینمودند و در هر موردی که این نامزدها هیچگونه شانسی برای انتخاب شدن نداشتند (و عموماً چنین بود) از آن نامزد بورژوازی که کمتر از همه محافظهکار بود پشتیبانی میکردند. بهعقیدهی آنها، با استفاده از موفقیتهای انتخاباتی، میبایست در مجلس، برای تصویب قوانین حمایتکننده از کار مبارزه کرد و شرایط زندگی اقشار زحمتکش را بهبود بخشید.
اختلاف اصلاحطلبان با مارکسیستها بهطور عمده برسر این بود که آنها تمایز قایل شدن میان حزب پرولتاریا و حزب مترقی بورژوازی را بیفایده میدانستند.
در واقع مارکسیستها نیز مانند اصلاحطلبان هوادار مبارزهی انتخاباتی و مبارزهی در مجلس بورژوایی بودند اما آنها عدم تمایز میان منافع بورژوازی و منافع طبقهی کارگر را امری خطرناک میشمردند. بعدها بسیاری از رهبران اصلاحطلبان بهطور دربست مواضع بورژوازی را اختیار کردند و در بسیاری از موارد به عوامل سرکوب جنبش انقلابی مبدل شدند.
۳) هواداران مبارزه در عرصهی اقتصادی
اینها به دو گرایش ظاهراً مخالف تقسیم میشوند:
▪ سندیکالیستها که نظام سرمایهداری را میپذیرند. برخی مبارزین کارگری معتقدند که بورژوازی آنچنان محکم و استوار عنان قدرت را در اختیار دارد که تصویب هیچگونه قانون مساعد به حال کارگر را نخواهد پذیرفت. بهعلاوه، حتی اگر معجزه صورت گیرد و چنین قوانینی هم به تصویب برسد، اهمیت چندانی نخواهد داشت زیرا به مرحلهی اجرا درنخواهد آمد. به این علت، نمایندگان گرایش مذبور، مبارزهی سیاسی را حقیر میشمارند و در عوض سازماندهی کارگران و مبارزهی حتی قهرآمیز در عرصهی اقتصادی را توصیه میکنند.
این گرایش اهمیت زیادی کسب کرد زیرا رشد سندیکاها در انگلستان و ایالات متحده که میلیونها کارگر را دربر میگیرند از گرایش مذبور نشأت گرفته است. اما خصلت صنفی «اتحادیهها» امکانات عمل آنها را محدود ساخت و حتی اکثر این اتحادیهها خصلت ارتجاعی پیدا کردند. این اتحادیهها به سمت دفاع از منافع اعضای خود گرایش پیدا کردند و در نتیجه در برخی موارد درحالیکه توسعهی ماشینیسم تعداد کارگران ساده را افزایش میداد آنها فقط کارگران متخصص را به عضویت میپذیرفتند. به عنوان مثال رهبر سندیکای کارگران زن کبیریت سازیهای لندن از سایر سندیکاها گله کرده بود که نسبت به اعتصاب آنها در سال ۱۸۹۰ بیتفاوت ماندهاند و گوشزد میکرد که حالا دیگر با توسعهی ماشینآلات جدید ظرف ۱۵ روز میتوان کارگران جدیدی تربیت کرد.
در بسیاری موارد این سندیکاهای محافظهکار به این بهانه که زنان ممکن است با مزد کمتری حاضر به کار شوند از پذیرفتن آنها خودداری میکردند.
بورژوازی توانست این سندیکاهای صرفاً صنفی را رودرروی هم قرار دهد و از این تضاد بهره بگیرد.
▪ آنارشیستها
تعداد آنها بهطور شگفتآوری همیشه اندک بوده است ، حتی در ایتالیا و اسپانیا، اما نفوذ آنها بر ایدئولوژی و فعالیت جنبش کارگری محقق است. گرچه قریب است اما اثر کلام آنها هم در محافظهکارترین جنبشهای اصلاحطلبانه به چشم میخورد و هم در جنبشهای زیر نفوذ نظریات مارکسیستی.
نظریههای آنارشیستی، مبارزه در عرصهی سیاسی و حتی اصل احزاب بزرگ دارای تشکیلات را هم محکوم میساختند. به همین سبب آنارشیستها هوادار «اعتصاب عمومی» بودند. البته نه بهعنوان وسیلهای برای دستیافتن به بهبود شرایط زندگی و کار بلکه بهنظر آنها «اعتصاب عمومی» ناگزیر به «شب موعود» میانجامد که زوال دولت و کار مزدوری را موجب میشود. آنها با هرگونه فعالیت موضعی مخالف بودند. به عقیدهی آنها بهبود شرایط زندگی و کار زحمتکشان حتی ممکن است زمان دگرگونی بزرگ را به تأخیر بیاندازد و از این نظر آنها با تظاهرات اول ماه مه مخالفت میورزیدند. از یک سو این تظاهرات در ابتدا به منظور پیشبرد قوانین کار برپا میشد (یکی از رهبران آنارشیستها مینویسد: قبول مذاکره با بهرکشها یعنی پذیرفتن حق بهرهکشی آنها) و از سوی دیگر سازمان دادن تظاهراتی در سطح بینالمللی با یک هدف مشخص، بیشک متضمن وجود جنبشهای سازمانیافتهی قدرتمند در همهی کشورها بود. در همین رابطه، هنگامی که در کنگرهی لندن برای نخستین بار فکر یک تظاهرات بینالمللی توسط نمایندگان بلژیکی به میان کشیده شد، یکی از رهبران آنارشیستها پیشنهاد کرد که بهجای آن یک اعتصاب عمومی نامحدود در روز گشایش نمایشگاه بینالمللی پاریس در سال ۱۸۸۹ آغاز شود . باز هنگامی که در سال ۱۸۸۹ قطعنامهی مربوط به تظاهرات بینالمللی به تصویب رسید یکی دیگر از آنارشیستها از پیشنهاد اعتصاب عمومی دفاع میکرد و چون پیشنهاد او رد شد او به قطعنامهی مربوط به اول ماه مه رأی نداد.
«آنارشیستها» پس از اینکه از جنبشهای سوسیالیستی اخراج شدند در گروههای کوچکِ معتقد به «اقدامات مستقیم» گرد آمدند. آنها درست در مواقعی که حکومتها در صدد تصویب قوانین سرکوبگرانه بودند دست به سوء قصدهایی میزدند و به این ترتیب کار تصویب اینگونه قوانین را آسان میساختند پس از آن آنارشیستها به سازمانهای صنفی پیوستند و در بسیاری از کشورها به رهبری سندیکاها دستیافتند و بدین ترتیب جنبش را به سوی آنچه زیر عنوان «آنارکو سندیکالیسم» معروف است سوق دادند.
خسرو باقری
سرچشمه: پیدایش اول ماه مه، بنگاه انتشاراتی کورتی، ترجمه: به. کاوه، انتشارات ابوریحان ۱۳۶۰
[۱] Westphalie
[۲] Nouvele caldonie
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست