چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

بیراهه رفتن فیلمنامه


بیراهه رفتن فیلمنامه

درباره سریال «ستایش»

حتی اگر بپذیریم مجموعه سازندگان سریال «ستایش» برای باورپذیر کردن و برجسته سازی رفتارهای به زعم نویسنده یا نویسندگان فیلمنامه- عقلانی و سرشار عاطفه «ستایش» و «حاج آقا نادری» مجبور بوده اند تا جایی که می شده پیاز داغ کله شقی و بی رحمی «حشمت فردوس» را مفصل و پروپیمان بگیرند، باز هم روند قصه و روابط پرسوناژها در حداقل سه قسمت اخیر این سریال توجیه منطقی ندارد. هرچند که اصولا فیزیک و بازی این شخصیت هم به اندازه ای غلوآمیز و نچسب طراحی شده که به خودی خود بیننده را به یاد سریال های اوایل انقلاب که هنوز بازیگران تلویزیون در فضای مشحون از عناصر تئاتری سیر می کردند، می اندازد.

اما قصه «ستایش» را فارغ از وجه تناسب آن با داستان های عامه پسندی که کشمکش های زیاد در دل یک ماجرای عاشقانه و ترسیم جزییات و ویژگی های زندگی مردم عادی جامعه دیدنی شان می کند، «تضاد»های زیاد در ارکان مختلف ارتباطات کاراکترهای آن است که جذابیت می بخشد.

یک سرباز ارتش ایران، درست در بحبوحه جنگ تحمیل شده به کشورش، از ترس آسیب دیدن در میدان نبرد، فرار می کند. تصور غلط او این است که اگر گرفتار قانون شود به اشد مجازات یعنی اعدام محکوم خواهد شد، پس تصمیم به ترک ایران می گیرد. در این مسیر یک دوست هم خدمتی که حالا ترخیص شده و به تهران برگشته به او کمک می کند. این درحالی است که هم شخصیت سرباز فراری (محمد) درست نقطه مقابل تربیت و ساختار شخصیتی اعضاء خانواده اش است، هم از طاهر که دوست اوست انتظار نمی رود برخلاف ساختار روابط خانوادگی اش که به شدت پدرسالارانه و مستبد منش است، کاری خلاف خواست و نظرپدر انجام بدهد.

درعین تضاد نگرش و باورهای دوخانواده، «طاهر» و «ستایش» به هم علاقه مند می شوند و باز برخلاف روند مورد انتظار، چرا که خانواده نادری، طاهر را در کشته شدن پسرشان سهیم و مقصر می دانند، طاهر و ستایش به هم می رسند و ازدواج می کنند. پدر ستایش هم نهایتا با موضوع کنار می آید، اما درگیری و تضاد بین طاهر و پدرش از یک طرف، حشمت فردوس و عروس جدیدش از سوی دیگر و پدرزن و پدرشوهر از جانب بعدی ادامه می یابد و ماجراها را پیش می برند.

در همین حین ماجرای دیگری هم شکل می گیرد. بغض فروخورده و درگیری بین عروس اول (انیس) با حشمت فردوس که هم ناشی از گره های شخصیتی خود اوست و هم به خاطر رفتار و افکار آزاردهنده پدرشوهر دیکتاتور، کار را به دوختن پاپوش برای طاهر و کشاندنش به ورطه مرگ از طرف انیس منتهی می کند... و گل های درشت اشتباه نویسنده از همین جا توی چشم می زنند:

چون نویسنده یا نویسندگان، به تفاوت «کما» و «مرگ مغزی» توجه نداشته اند، ستایش را وادار می کنند برای اینکه همسر خوب و فداکار و مهربانی به نظر بیاید، حتی به قیمت فروش خانه پدر، طاهر را به یک بیمارستان خصوصی منتقل کند. ولی از آنجا که علم پزشکی ثابت کرده که هیچ امکانی برای برگشت یک بیمار مرگ مغزی متصور نیست، این کار نهایتا یک اقدام از سرنادانی تعبیر می شود.

نویسنده چنین اثری باید بداند که در پردازش چنین موقعیتی باید همه جوانب را درنظر بگیرد. بینندگان امروز تلویزیون بی اندازه باهوشند و این تفاوت ها را حس می کنند. ضمن اینکه در چنین شرایطی شاید انتظار رفتارهای عاقلانه تر دیگری مثل اهداء اعضاء و... متوقع بود که چه بسا موتور محرک و پیش برنده درام را حتی گرم تر از قبل هم می کرد.

از طرف دیگر حشمت فردوس نظر پزشکان را می پذیرد و اصرار دارد هرچه زودتر تجهیزات ادامه حیات نباتی پسرش قطع شود تا مراسم خاکسپاری طاهر را برگزار کند ولی وقتی با مخالفت عروس اش روبه رو می شود کاملا پاپس می کشد! این رفتار با پیشینه ای که از خصوصیات این شخصیت داده شده تناقض دارد. علاوه بر اینکه بیننده هوشیار در تعارض بین درک چرایی تفاوت رفتارهای دوطرف گیر می کند، با پذیرفتن عقب نشینی بی سروصدای فردوس بزرگ هم درگیر می شود.

از اینجا به بعد با اینکه یک سر هر صحنه ای در منزل فردوس، اشک و آه مادر طاهر است، اما موضوع طاهر از طرف خانواده مطلقا نادیده گرفته می شود. شدت بی اعتنایی خانواده نسبت به سرانجام طاهر به حدی است که مادر طاهر- هرچند که بیمار هم باشد- به عیادت پسرش نمی رود؛ اتفاقی که در خانواده های ایرانی اگر محال نباشد، قریب به محال است و در اقشار سنتی جامعه هرگز دیده نمی شود.

ناهمذات پنداری مخاطب بااین بخش از داستان و ترسیم سطح و نوع عواطف عجیب و دور از واقع شخصیت ها آن قدر عمیق است که در موقع نمایش همه صحنه های ناله و زاری مادر طاهر، به اصطلاح ،خون خون بیننده را می خورد و باور نمی کند این کاراکتر با پرداختی که قبل از این از شخصیت او شده، حالا در خانه بماند و از سرنوشت فرزندش هم بی اطلاع باشد، گویا جسم و زندگی طاهر همه با هم و یک جا نیست و نابود شده و اثری از آن ها نمانده است.

از همین رهگذر اگر کلید جادویی «تصادف» به کمک داستان نمی آمد و «صابر» تصادفا «انیس» را در همان بیمارستانی که طاهر به آن منتقل شده، بستری نمی کرد، لابد باید بیننده انتظار می کشید حتی نزدیکان طاهر از مرگ قطعی او هم باخبر نشوند.

در واقع نویسنده از ایجاد درگیری و کشمکش بین شخصیت ها به سمت تضاد و تناقض در مفاهیم و پرداخت های خود از کاراکترها و موقعیت های داستانی رفته و به کار سعید سلطانی کارگردان این اثر ضربه زده است. سلطانی را بینندگان تلویزیون با «قصه گویی» که مهم ترین ویژگی و عامل اقبال مخاطبان این رسانه از کارهای قبلی او بوده، می شناسند.

کارگردان «پس از باران» و «خانه ای درتاریکی» به خوبی از کارکرد شکل روایت قصه پردازانه در مدیوم تلویزیون آگاه است و به همین سبب هم بیننده را از ابتدا تا انتهای داستان با خود همراه می کند.

شاید اگر سلطانی از میانه راه به گروه سازندگان «ستایش» نمی پیوست و سکان کار از همان ابتدا به او سپرده می شد، حالا ستایش و شخصیت های دیگر سریال جمعه شب های شبکه سوم سیما حرف های بهتر و بیشتری با شیوه و شمایل زیباتری برای گفتن داشتند.

شیدا اسلامی