جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

ارتباط پروتستانتیزم با تفکر یهودی


ارتباط پروتستانتیزم با تفکر یهودی

برای بررسی بحث پروستانتیسم باید به «کاتولیسیسم» و «یهودیسم» بازگردیم از اولین ادیان ابراهیمی, یهود است حضرت آدم ۷۰۰۰ سال, حضرت نوح ۵۰۰۰ سال, حضرت ابراهیم ۴۰۰۰ سال, و حضرت موسی۲۰۰۰ سال و پیامبر اکرم ص ۱۴۰۰ سال پیش می زیسته اند

● اشاره:

دکتر ابراهیم فیاض، جامعه‌شناس و از چهره‌های صاحب نام در حوزه علوم اجتماعی است تاکنون مقالات متصدی از ایشان در مجلات انتشار یافته است .

و در چند کنفرانس خارجی نیز به ایراد سخن پرداخته است. وی در حال حاضر به تدریس در دانشگاه‌های تهران اشتغال دارد.

رویکرد محققانه ایشان موجب بود تا با وی دربارهٔ موضوع رابطه میان پروتستانتیزم و تفکر یهودی به گفت‌وگو بنشینیم. باشد که مورد استفاده خوانندگان عزیز مجله قرار گیرد.

‌ ضمن تشکر از قبول زحمت این گفت‌وگو، برای شروع بحث لطفاً «پروستانتیسم» را تعریف فرموده و دربارهٔ ارتباط میان یهود، تفکر یهودی و ظهور این جنبش فکری در غرب و در الهیات مسیحی برای ما و خوانندگان موعود مطالبی بفرمایید.

▪ برای بررسی بحث پروستانتیسم باید به «کاتولیسیسم» و «یهودیسم» بازگردیم. از اولین ادیان ابراهیمی, یهود است. حضرت آدم ۷۰۰۰ سال، حضرت نوح ۵۰۰۰ سال، حضرت ابراهیم ۴۰۰۰ سال، و حضرت موسی۲۰۰۰ سال و پیامبر اکرم(ص) ۱۴۰۰ سال پیش می‌زیسته‌اند. یهود اولین دین تاریخی است که دارای نوشته و مکتوب می‌باشد، بنابراین شناخت یهود از لحاظ علمی بسیار با اهمیت است.

اولین کسانی که توانستند بر روی تمدن یونان در حدود ۲۰۰۰ سال پیش تأثیرگذار باشند قوم یهود هستند و آقای «گارامر» می‌گوید:

این خط عبری است که خط یونانی را پیشرفت می‌دهد و بنای فلسفه را هم یهود می‌گذارند.

آیت‌الله جوادی آملی هم بیانی داشتند که فلسفه یونان چیزی نیست مگر تعلیمات پیامبران بنی اسرائیل. به هر حال یهود مهم‌ترین نقش را در ساختن فلسفه یونان دارد. فلسفه و یهود بسیار با یکدیگر شباهت دارند؛ یعنی اگر ما بگوییم جنگ فلسفه و عرفان مانند جنگ یهود و دیگر ادیان خصوصاً مسیحیت است، حرف بی‌ربطی نزده‌ایم.

▪ وجه تشابه میان نگرش و تفکر فلسفی غرب و تفکر یهودی چیست و چه تأییدی مبنی بر این همانندی وجود دارد؟

ـ فیلسوف انسانی است که بتواند به جای خدا بنشیند و خدایی کند و اگر در یونان «رب النوع‌ها» نبودند هرگز فلسفهٔ یونان به وجود نمی‌آمد. و رب النوع یعنی خدایان انسان شده «زئوس» خدای خدایان است. «هرکول» خدای قدرت، «ونوس» خدای زیبایی، «هرمس» خدای فهم می‌شود و به همین ترتیب همهٔ صفات انسانی خدا می‌شود. چون اگر مباحث قبل و بعد از سقراط را مطالعه کنیم همه برگرفته از این رب النوع‌هاست.

در یهودیت هم این بحث رخ می‌دهد. در تورات خدا همیشه به شکل انسان بر انسان نازل می‌شود یعنی خدا به شکل انسان با زنان بنی اسرائیل هم‌بستر می‌شود و یهود، فرزندان خدا می‌شوند. یا خدا به شکل انسان با یعقوب کشتی می‌گیرد و مغلوب یعقوب می‌شود. بنابراین یهود و فلسفه بسیار به یکدیگر نزدیک می‌باشند، هر دو خدا را به صورت انسان در می‌آورند و بعدها که یونان تخریب می‌شود و اندیشه‌های یونانی به اسکندریه منتقل می‌شوند و در مصر با یهود برخورد می‌کنند. و اولین بار «فلسفه‌های دینی» در قالب «نوافلاطونی» همان‌جا رخ می‌دهد.

▪ با توجه به این مطلب، جایگاه عقل منقطع از وحی در آموزه‌های قوم یهود به چه میزان است؟

ـ مبحث عقل کاربردی و عملی در یهود بسیار قوی است. عقل مصلحت‌گرای یهود تا آن‌جا پیش رفت که با حکومت رومیان که ستاره پرست بودند یکی شدند و سعی می‌کردند اهداف خود را در حکومت روم جلو ببرند. مسیح از میان یهود به پا می‌خیزد و اعتراض مسیح به یهود همین مسئله است که یهود بسیار عقلی و مصلحت‌گرا شده است. دین حضرت مسیح(ع) دین جدیدی نبود بلکه حاشیه‌ای بود بر دین تحریف شدهٔ یهود. در حقیقت فقه مسیحیت همان فقه یهود است و توراتی که مورد اعتماد یهود می‌باشد مورد اعتماد مسیحیان هم هست و برای آن‌ها نیز مقدس است، منتها مسیحیت یک دیدگاه عرفانی است به دین و بعدها که جلوتر می‌رویم این به صورت یک دین عرفانی در مقابل دین فقهی یهود در می‌آید. مسیحیان اعتقاد دارند خدا در حضرت مسیح(ع) تجسد پیدا کرد و مسیح پسر خداست و مضامین ثلاثه‌ای که مسیحیت به آن اعتقاد دارد، در یک آن، هم یکی هستند هم سه تا. این همان بحث تجلی خداست و دو ریشهٔ این تفکر که تا انتها نیز ادامه دارد به یهود بازمی‌گردد و وقتی خدا در یک انسان تجسد پیدا می‌کند این واقعه تاریخی می‌شود که «هگل» از این مطلب بسیار استفاده می‌کند و بنیان فلسفهٔ مسیحیت همین بحث می‌باشد.

به عبارت دیگر آن‌ها هم می‌خواهند مانند مسیح تجسد پیدا کنند؛ یعنی مسیح تجسد خدا بود و ما هم باید تجسد مسیح شویم، نان و شراب هم به همین خاطر است تا روح و جسم هر دو مسیحی شوند.

در فیلم «فرانچسکو» در انتها دست و پای او سوراخ می‌شود و او خود به صورت مسیح در می‌آید.

اگر مسیح بخواهد تجسد پیدا کند داخل کلیسا است. به همین خاطر وقتی در مقابل محراب می‌رسند روبه‌روی مجسمه مسیح به صلیب کشیده شده زانو می‌زنند و صلیب می‌کشند و پدر روحانی هم چون تجسد مسیح است مانند خود خدا می‌تواند گناهان را ببخشاید و «پاپ» که به معنای پدر است تجسد یافتهٔ خدا و یک پدر زمینی است و آنقدر این امر در کلیسا تجلی پیدا می‌کند که کاتولیسیسم به صورت یک سازمان دینی در می‌آید نه یک دین و این هم در یک «سازمان» تجسد پیدا می‌کند.

▪ از حیث تاریخی، آغاز این نگرش به چه زمانی بازمی‌گردد؟

ـ از سال ۵۰۰ میلادی این بحث شروع می‌شود و در حدود سال ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ میلادی به اوج خود می‌رسد. فرد متدین کسی است که کلیسا می‌رود و این مطلب «اشرافیت» را در مسیحیت به بار می‌آورد. برای مثال لباس پاپ‌ها بسیار گران قیمت و زربافت است. میز غذای چند متری می‌چینند و خواب آن‌ها بسیار طولانی است. انسان کامل [مطابق برداشت انحرافی] مسیحیان کسی است که ازدواج نمی‌کند. نه مریم ازدواج می‌کند، نه حضرت مسیح(ع) و نه حضرت یحیی(ع). و دنیا. کلاً منفور مسیحیت است. درون کلیساها هم بسیار تاریک است و معماری‌اش تیز و تند است و به سوی آسمان رفته است که نشانی از فریاد و جیغ انسان است از تاریکی این دنیا و اگر کسی بخواهد از این ظلمت رهایی یابد باید هیچ گونه لذتی نبرد و لذت جنسی هم یک نوع تخلف محسوب می‌شود. آن‌ها حتی اعتقاد دارند کسی که یک بار ازدواج کرده است نمی‌تواند کشیش شود.

در قرن ۱۵ میلادی مردم با نگاهی یهودی مجدداً به بررسی «کاتولیسیسم» می‌پردازند و چون در عهد عتیق انسان بر خدا مقدم می‌شود مانند غلبهٔ یعقوب بر خدا، عهد جدید را هم این گونه تفسیر می‌کنند که انسان بر خدا مقدم می‌شود. حال کلیسایی که مانند خدا بر درون و بیرون انسان‌ها مسلط است از تخت به زیر کشیده می‌شود و پروتستانتیزم تفسیر یهودی مسیحیت است و در همین جا «اومانیسم دینی» در مسیحیت به وجود می‌آید. البته افرادی که دارای نبوغ بودند با پول کلیسا تجسد خدا در انسان را ترسیم کردند و مجسمه‌ها و نقاشی‌های عریانی را کشیدند مانند «مجسمه داوود» میکلانژ که آلت تناسلی‌اش را هم کوچک درست کرده‌اند تا بگویند ما به بعد جنسی او توجهی نداریم بلکه فقط به بعد جسمانی او توجه داریم، چون خدا در این جسم تجسد یافته است. حتی در آلمان مجسمه‌های عریان حضرت عیسی و حضرت مریم وجود دارد که نشانگر این است که برای آن‌ها تجسد مهم است.

در طی این چند سال مسیحیت به دینی بر ضد خودش تبدیل گشت و عملاً «پروتستانتیزم» معتقد است، نیازی نیست نیایش حتماً داخل کلیسا صورت پذیرد و آن‌ها دیگر پاپ و حتی مسیح را در حد خدا قبول ندارند و تا جایی پیش رفتند که گفتند مسیح فرزند یوسف، شاگرد زکریای نجار و مریم است و بعد از چند سال عملاً پروتستانتیزم تبدیل به فلسفه کانت شد و کانت در حقیقت تجسد فلسفی «فردگرایی دینی» است و غرب امروز توسط کانت بنیانگذاری شده است. یعنی اگر کسی بتواند کانت را رد کند، غرب را هم رد کرده است. امروزه مسیحیت قرون وسطایی باز در حال نیرو گرفتن و مقابله با فلسفهٔ کانت است. و اگر هگل را نقاد کانت بدانیم به این معناست که هگل به وسیلهٔ فلسفهٔ مسیحی به فلسفهٔ یهودی هجوم برده است و فلسفه هگل عرفان فلسفی است مانند ملاصدرا در میان ما و از همین طریق به مولوی نزدیک می‌شود و خودش نیز می‌گوید که حرف‌های من در دوره‌های پیش نیز گفته شده است و به مولوی و پیامبر اکرم(ص) اشاره می‌کند و داستان مقابله با یهود «هیتلر» از همین بحث شروع می‌شود.

قرن ۱۸، قرن عقل‌گرایی است و قرن ۱۹، هجوم هگل بر کانت و قرن اومانیسم و عرفان و در دورهٔ بعد از هگل یهود مستقیماً وارد میدان می‌شود و از «فویرباخ» تا «مارکس» همه یهودی هستند و بعد از آن دوباره طرفداران هگل نیرو می‌گیرند؛ یعنی اگر فویرباخ نبود، دورکیم هم به وجود نمی‌آمد تا جامعه‌شناسی جدید را به وجود بیاورد در نتیجه با پروتستانتیزم ما وارد علوم انسانی جدید می‌شویم و قرن ۲۰ قرن علوم انسانی است.

حال جالب است که جسمانیت و تجسد خدا در جسم انسان به وسیلهٔ یک یهودی دیگر به نام «فروید» تبدیل به جنسیت و بعد جنسی انسان گردید که داستان بسیار مفصلی دارد. فروید به شدت با مباحث مسیحی مقابله می‌کند، یکی در مورد هبوط اولیه آدم و دیگر اینکه معتقد است هر چه انسان برهنه‌تر باشد بهتر است، دقیقاً بر خلاف عقاید مسیحیان که پوشیدگی را بهتر می‌دانند. و انقلاب جسمانیت در این‌جا توسط فروید به انقلاب جنسیت تبدیل می‌شود. در حال حاضر جنسی‌ترین کشورهای اروپا، کشورهای کاتولیک مانند فرانسه و اروپا هستند و یهود آنقدر در کشوری مثل فرانسه تسلط دارد که می‌توانند قانون منع حجاب را به راه بیندازد و تبلیغات و فیلم‌های سکسی حتی تجارت انسان و... در دست یهودیان می‌باشد. با آن‌که تنها ۵/۰ درصد جمعیت کل جهان یهودی است ولی ۳۰ درصد اقتصاد به صورت مستقیم در دست یهود می‌باشد.

بنابراین یکی از شاخصه‌های پروتستانتیزم نشاندن انسان در جایگاه خداست و این ما هستیم که فکر می‌کنیم نه خدا، دکارت می‌گوید: «من فکر می‌کنم پس هستم.» یعنی انسان فاعل است و جهان کلاً مفعول می‌باشد و این اولین قدم ایجاد فلسفه است که عرفان با آن مبارزه می‌کند. این عرفان هم در مسیحیت وجود دارد و هم در اسلام. جنگ عقل و عشق یا عرفان و فلسفه یکی هستند. ملاصدرا هم فلسفه و عرفان را یکی نکرد بلکه قرآن و دین و فلسفه را به عرفان فروکاست.یعنی فلسفه و دین را در ظرف عرفان نهاد به همین دلیل حضرت امام خمینی(ره) اسفار را با توجه به فصوص الحکم تدریس می‌کرده‌اند.

بنابراین جنگ یهود و مسیحیت جنگ فلسفه و عرفان است و ملاصدرا در پناه قرآن، نهج‌البلاغه و احادیث،‌ فلسفه را که کفر و انسان‌گرایی یهودی است از بین می‌برد و تبدیل به عرفان می‌کند.

وقتی تفکر فردگرایی به وجود می‌آید مقدمهٔ تفکر جنسی است و جنسی‌گرایی از یهودیت ناشی می‌شود و این مطلب در تورات به آسانی مشاهده می‌شود. برای مثال در تورات داستان قوم لوط را این‌گونه بیان که بعد از نازل شدن عذاب بر این قوم، پیامبر قوم با دو دخترش همبستر می‌شود تا نسل این قوم قطع نشود یا در جاهای دیگر از آن رابطهٔ جنسی خواهر و برادر وجود دارد و یهود به این مطلب اعتقاد دارند.

▪ با توجه به مقدمه، نظر شما دربارهٔ پروتستانتیزم در تفکر اسلامی چیست؟ و این جریان چه آثار و توابعی دارد؟

ـ افرادی که پروتستانتیزم اسلامی را به عنوان روشنفکری مطرح می‌کنند یعنی همان یهودیت اسلامی مقصودشان این است که انسان کامل را از بین ببریم و تمامی انسان‌ها را دچار سکس کنیم. این روشنفکری دینی نتیجه‌اش انقلاب جنسی است. ابتدای اومانیسم سوژه بودن انسان است و آخر آن سکس. بدین طریق «ولایت» از بین می‌رود یعنی اگر بخواهیم پروتستانتیزم اسلامی به وجود بیاوریم اولین قدم حذف ولایت است و دومین قدم از بین بردن اخلاق؛ چون عشق اخلاق را به وجود می‌آورد نه عقل. عقل فقط اخلاق را نسبی می‌کند. و آنقدر در مسائل اخلاقی تشکیک می‌شود که کسی به آن عمل نخواهد کرد.

▪ بنابر این آیا منظور شما این است که عقل در اسلام جایگاهی ندارد؟

ـ آن عقلی که جایگاه دارد عقل شهودی است و مبتنی بر فطرت، نه عقل ذهنگرا و عقل کانت، آن عقل چگونه می‌تواند حجت باشد در حالی که هزاران وهم آن را احاطه کرده است. آیا کسانی که همجنس‌بازی را تجربه می‌کنند دارای عقل نیستند، البته عقل دارند ولی عقل ذهنی که به آن‌ها می‌گوید لذت همجنس‌بازی را تجربه کن. «ایگو» که آقای فروید مطرح می‌کند، عقل جنسی و غریزی است و «سوپر ایگو» که بعد از آن می‌آید به گفتهٔ او دین است که می‌خواهد ایگو را کنترل کند.

▪ شما در مباحث دیگر خودتان دربارهٔ ارتباط تفکر بهاییت و یهودیت در ایران نیز مطالبی را بیان فرموده‌اید. لطفاً‌ در این‌باره قدری توضیح دهید.

ـ بهائیت در حقیقت تفسیر یهودی شیعه بود، در واقع انسان آرام آرام خدا شد. ابتدا وکیل خدا بعد وصی خدا و پس از آن خود خدا. ابتدا نفی ولایت صورت گرفت، یعنی او گفت من وکیل امام زمان(ع) هستم و بعد ادعا کرد خودش ولیّ خداست.

یعنی ساده سازی دین و فرار کردن از مناسک دین و تقیدات اخلاقی باعث شد بهائیت به وجود بیاید. همان‌طور که یهودی‌ها ثروتمند هستند بهایی‌ها نیز ثروتمندند و معبد اصلی آنها در «حیفا» یعنی مرکز صهیونیست‌ها است. «محمدعلی فروغی» یک یهودی است که شیعه شده است. او کسی است که تفکر دکارت را وارد ایران می‌کند و هدفش فلسفی کردن ایران و طبق مطالبی که گفته شد، یهودی کردن ایران است. تار و پود حکومت شاهنشاهی بهایی است. هویدای بهایی سیزده سال در ایران نخست وزیر بود و او یک فرد همجنس‌باز است. در یونان هم همجنس‌بازی به اوج خود می‌رسد رابطهٔ جنسی استاد دانشجویان که در آکادمی همه مفعول استاد می‌شوند، به طوری که استادها معشوقهٔ پسر داشته‌اند. و امروزه هم در غرب همجنس بازی شدیداً رایج است. یعنی دقیقاً برخلاف اسلام که به زن بسیار اهمیت می‌دهد اینها از زن می‌گذرند. پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید، کسی که ازدواج نکند از من نیست، ایشان نفرموده اند که از مسلمانان یا از اسلام نیست بلکه فرموده‌اند از من نیست و به همین خاطر اسلام دین اعتدال است.

پدران مدرنیسم در جهان دو نفرند؛ مارکس و فروید که هر دو یهودی هستند. مارکس غریزهٔ گرسنگی را مطرح می‌سازد و فروید غریزهٔ جنسی را.

اگر رضا شاه کشف حجاب می‌کند، تنها تقلید کورکورانه از ترکیه نیست بلکه این مسئله مبنای فکری دارد، چون اقتصاد سرمایه‌داری بدون آزادی جنسی امکان‌پذیر نیست. سرمایه‌داری بر سه محور قرار دارد: مواد مخدر، فحشا و اسلحه. همانطور که جنگ را یهود به راه می‌اندازد. مانند جنگ جهانی دوم، فحشا و مواد مخدر هم در اختیار یهودیان قرار دارد. مدتی پیش یک شبکهٔ بردگان جنسی را در آلمان با دختران هفت ساله دستگیر کردند و این خاصیت مدرنیسم است، یعنی خانواده از بین می‌رود. در غرب از نظر اقتصادی ازدواج به صرفه نیست و آن‌ها می‌گویند به چه دلیل برای یک لیوان شیر یک گاو بخریم.

در عرفان همیشه آینده‌ای وجود دارد: «العاقبهٔ للمتّقین» و پیروزی با خیر است ولی در فلسفه عاقبتی وجود ندارد. حتی مارکس که عاقبتی را ترسیم می‌کند همان بازگشت به دوران اولیه یعنی کمون ثانویه و اشتراک جنسی یعنی همه چیز مشترک باشد در صورتی که هگل می‌گوید در آخرالزمان حقیقت در تاریخ آشکار می‌شود و «موعود» در فلسفهٔ عرفانی معنا دارد نه در یک فلسفهٔ عقلی.

▪ در تفکر یهودی, یهودیانی که صهیونیست نیستند چطور با موعود آخرالزمان برخورد می‌کنند؟

ـ آن‌ها معتقدند مسیح واقعی ظهور پیدا می‌کند البته این مسئلهٔ مهمی نیست، اهل سنت که ولایت در آن مطرح نیست آن‌ها نیز امام زمان(ع) را عملاً قبول ندارند. مسئلهٔ اساسی و نکتهٔ قابل توجه در این میان دخالت بحث آخرالزمان در زندگی ما است. اهل سنت و یهود هیچ‌کدام منتظر نیستند حتی شاید بگویند ما این مطلب را قبول داریم و در مقابل آن‌ها شیعه و مسیحیت می‌گویند انسان کاملی وجود دارد که در حال حاضر ما از فیض او بهره‌مند هستیم و ما اعتقاد داریم ذکر امام زمان(ع) حیات قلوب ماست ولی در یهودیت و اهل سنت این مسئله وجود ندارد. مسیحیان نیز می‌گویند در قلبت با مسیح همراه باش تا کامل شوی.

و افرادی که به موعود آخرالزمان اعتقاد ندارند زندگی‌شان بی‌معنا می‌شود چون زندگی آن‌ها در فعالیت‌های جنسی خلاصه می‌شود، مانند غرب و کشورهای حوزه خلیج فارس.

جهانی‌سازی مورد نظر یهود، همان بحث جهانی شدن کانت است یعنی جهانی‌سازی غرایز و فلسفه غریزی و فحشا چون محرک سرمایه‌داری فعالیت های جنسی است. یهودی‌ها خودشان ازدواج می‌کنند تا نسلشان ادامه پیدا کند ولی جهان را به سمتی سوق می‌دهند که سسیستم خانواده از بین برود.

کسانی که طرفدار فلسفه غربی هستند همگی طرفدار اسراییل هم هستند و اوج اعتلای مدرنیسم، اسراییل است.

گفت‌وگو با دکتر ابراهیم فیاض