چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

درسی که «امید کوچولو» از قطع آب گرفت


درسی که «امید کوچولو» از قطع آب گرفت

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچ‌کس نبود.
در گوشه‌ای از این شهر بزرگ یک پسر کوچولو به اسم امید در کنار پدر و مادرش و دو خواهرش زندگی می کرد. «امید» کوچولو خیلی …

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچ‌کس نبود.

در گوشه‌ای از این شهر بزرگ یک پسر کوچولو به اسم امید در کنار پدر و مادرش و دو خواهرش زندگی می کرد. «امید» کوچولو خیلی آب بازی کردن را دوست داشت.

او همیشه وقتی می‌خواست دست و صورتش را بشوید، شیر آب را باز می‌گذاشت تا آب با فشار روی دست‌هایش بریزد.

امید کوچولو موقعی که مسواک می‌زد هم شیر آب را باز می‌گذاشت. چند بار پدر و مادر به او تذکر داده بودند که نباید آب را اسراف کرد، ولی امید کوچولو هربار به آنها می‌گفت:

-من از صدای آب خوشم می‌آید. وقتی مسواک می‌زنم دوست دارم هرچند لحظه یک بار مسواکم را زیر آب نگه دارم.

تا این که یک روز وقتی امید کوچولو از پارک به خانه برگشت، مادر از او خواست که دستها و صورتش را با آب و صابون به خوبی بشوید و خود را تمیز کند تا چند عدد بیسکویت با یک لیوان شیر بخورد.

امید کوچولو لباسش را عوض کرد و برای شستن دست و صورتش به دستشویی رفت شیر آب را مثل همیشه تا آخر باز کرد، صابون را برداشت. دست‌هایش را چند دقیقه زیر آب گرفت و بعد با صابون به دست‌هایش مالید. آب با فشار از لوله خارج می‌شد. امید کوچولو هرچندلحظه یکبار دست‌هایش را زیر آب می‌گرفت و با آب و کف‌صابون بازی می‌کرد تا این که در یک لحظه آب قطع شد. امید که تعجب کرده بود، مادرش را صدا کرد و گفت:

-مامان از لوله دیگر آب نمی‌آید. چرا این طوری شد؟ حالا من چطوری باید کف‌صابون را از دستم پاک کنم؟

مامان نگاهی به او کرد و گفت:

-یعنی چه پسر؟ خب من که به تو گفته بودم اگر آب زیاد مصرف کنی ، آب تمام می‌شود، ولی تو به حرف‌های من توجهی نمی‌کردی. اگر شیر آب را بسته بودی و در آخر که دستهایت را با صابون تمیز کرده بودی، آب می‌کشیدی الآن آب قطع نشده بود.