چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

لطیفه‌های رسیده در هفته دوم اردیبهشت ماه


یه نفر دو تا بلوک سیمانی گذاشته بوده رو دوشش، داشت می‌برد بالای ساختمون. صاحب کارش بهش می‌گه: ”تو که فرقون داری چرا اینا رو می‌ذاری رو کولت؟!“
می‌گه: ”اون دفعه با فرقون بردم، چرخش …

یه نفر دو تا بلوک سیمانی گذاشته بوده رو دوشش، داشت می‌برد بالای ساختمون. صاحب کارش بهش می‌گه: ”تو که فرقون داری چرا اینا رو می‌ذاری رو کولت؟!“

می‌گه: ”اون دفعه با فرقون بردم، چرخش پشتم رو اذیت کرد!

□□□

دو نفر در مهمانی کنار هم نشسته بودند و در مدت دو ساعت یک کلمه هم با هم حرف نزدند. پس از دو ساعت یکی از آنان به دیگری گفت: پیشنهاد می‌کنم حالا در مورد موضوع دیگری سکوت کنیم!“

□□□

مردی می‌ره لامپ مهتابی بخره. داخل مغازه‌ای می‌شه، ولی چون نمی‌دونست چی بگه، می‌گه: ”ببخشین آقا، ۱ متر لامپ بدین!!!“

□□□

یک نفر در یخچال رو باز می‌کنه و می‌بینه ژله داره مثل بید می‌لرزه، بهش می‌گه: ”نترس می‌خوام پنیر بخورم“.

□□□

پدر: ”پسرم! هر وقت مرا عصبانی می‌کنی، یکی از موهایم سفید می‌شود“.

پسر: حالا فهمیدم که چرا همهٔ موهای بابابزرگ سفید است.

□□□

معلم: ”بگو ببینم! سیب‌زمینی از کجا پیدا شد؟“

دانش‌آموز: ”از زمانی که اولین سیب از درخت به زمین افتاد“.

□□□

اولی: به نظر تو، هویج باعث تقویت بینائی می‌شه؟

دومی: بله چون تا به حال هیچ خرگوشی را ندیده‌ام که عینک زده باشد.

□□□

معلم: بگو ببینم، برق آسمان با برق منزل شما چه فرقی دارد؟

دانش‌آموز: اجازه! برق آسمان مجانی است، ولی برق خانهٔ ما پولی است.

□□□

یک روز مادری به فرزندش گفت: ”دخترم! اسفناج بخور که خیلی خاصیت داره، آخه اسفناج آهن داره“.

دختر جواب داد: ”مادرجون! تازه آب خوردم، نکنه زنگ بزنه“!

□□□

عکاس: دوست دارید عکستان را چگونه بگیرم!“

مشتری: ”مجانی“

□□□

اتوبوس، طبق معمول خیلی شلوغ بود. مسافری عصبانی به آقای چاقی که پهلویش ایستاده بود، گفت: ”آقا ممکن است هل ندهید!“

مرد چاق با اوقات تلخی گفت: ”هل نمی‌دهم، دارم نفس می‌کشم“.