دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

معجزات قلم


ده فیلمنامهٔ برتر سینما

۱. همه‌چیز دربارهٔ ایو: اگرچه پرحرف‌ترین فیلم تاریخ سینما است ولی این شاهکار جوزف ال.منکیه‌ویچ هیچ‌وقت پرحرف و وراج به‌نظر نمی‌رسد. ضمن آنکه شاهکار بودن آن نیز اساساً به خاطر فیلمنامهٔ آن است. برخلاف ادّعاء برخی، ”صدای روی تصویر“ او غالباً کارگر افتاده، علاوه بر آن به ندرت پیش آمده که دیالوگ‌های یک فیلم تا بدین حد در دهان تک‌تک شخصیت‌های آن جا بیفتد. همه‌چیز دربارهٔ ایو دربارهٔ تئاتر است: حکایتی در بدو امر پیش‌پاافتاده را می‌گیرد و آن را گسترش داده و به یک تراژدی واقعی پیوندش می‌دهد و این کار را هم با چنان ساختاربندی ماهرانه‌ای انجام می‌دهد که بیننده متوجه قلق کار نمی‌شود. و خب، البته، فیلم حاوی خروارها جملهٔ قصار است که هنوز پس از گذشت این همه سال، اینجا و آنجا نقل می‌شوند؛ مثل این جملهٔ بت دیویس که می‌گوید: ”کمربنداتونو سفت ببندین؛ شب پر دست‌اندازی رو پیش‌ رو داریم.“

۲. غرامت مضاعف: بیلی وایلدر برای اقتباس سینمائی کتاب جیمز ام.کین با ریموند چندار همکاری کرد. این هم فیلم دیگری با صدای قهرمان داستان روی تصویر است که نقش‌های در اختیار ستارگان خود گذاشته که به شخصیت‌های خود پر و بال بیشتری داده است. بازی اغواگرانهٔ بین فرد مک‌موری و باربارا استنویک حرف اول را می‌زند ولی تک‌تک سکانس‌های فیلم نیز آنچنان کامل و درست هستند که به‌عنوان نمونه‌ٔ بارز ژانر نوآر می‌تواند در مدارس سینمائی تدریس شود. غرامت مضاعف، به‌علاوه، نمونه‌ای است هوشمندانه از کار فیلمنامه‌نویسانی که روی دست ممیزی بلند شده‌اند و بدون آنکه بشود مچ آنها را گرفت، حرف خود را زده‌اند.

۳. هالووین: هالووین را بیشتر به خاطر حرکات سیال دوربین و موسیقی پرسر و صدا و اتمسفر ترسناک و شوک‌های ناغافل آن به یاد می‌آورند ولی معمولاً فراموش می‌شود که به خاطر فیلمنامه قرص و محکم خود، یک سر و گردن از فیلم‌های این ژانر بالاتر می‌ایستد. فیلمنامه‌ٔ جان کارپنتر، نمونه‌ای است درخشان از فیلمنامه‌ای در ژانر سینمای دلهره، که پیرنگ پیچیده‌‌ای را به‌صورت فشرده در مدت یک‌ساعت‌ونیم تعریف کرده؛ روش کارپنتر در توصیف ماجراهای درهم‌گره‌خوردهٔ شخصیت‌های متفاوت بدون زایل کردن تعلیق فیلم و ارتقاء یک قاتل دیوانهٔ معمولیبه یک لولوخورهٔ حدوداً مافوق طبیعی، در تاریخ این نوع سینما کم‌نظیر است.

۴. قلب‌های مهربان و نیم‌تاج‌ها: این فیلم که براساس یک رُمان ناشناختهٔ دورهٔ ادوارد (پادشاه انگلیس) ساخته شده، یکی از نامتعارف‌ترین کمدی‌های (کمپانی) ایلینگ محسوب می‌شود و فیلمنامهٔ آن توسط رابرت همر (کارگردان) و جان دایتون، فیلمنامه‌نویس پرکار نوشته شده است. آس‌فیلم، شخصیت و هنرنمائی الک گینس است ولی این دنیس پرایس است که حین مقتول کردن قربانیان خود، با صدای روی تصویر، داستان را جلو می‌برد. طنز و شوخ‌طبعی ”اسکار وایلد“ی فیلمنامه، زهر سوژه را گرفته و توانسته از قهرمان شنیع خود یک همپا و همراه دلچسب بسازد. پیرنگ فیلم حالتی ”اپیزودیک“ دارد و حضور گاه و بی‌گاه الک گینس می‌توانسته فیلم را به یک برنامه واریته مفرح تبدیل کند حال آن که جذابیت رندانهٔ متن و منطق بی‌رحمانه و پرطعنهٔ روایت، از قلب‌های مهربان، فیلمی یکپارچه و بی‌نظیر ساخته است.

۵. شیلای آخرین: نمونه‌ای از یک فیلمنامهٔ خیلی خوب که توسط چندتائی آماتور نوشته و با یک کارگردانی حرفه‌ای، به فیلمی قابل قبول تبدیل شده است. آنتونی پرکینز بازیگر و استیون سونرهایم ترانه‌نویس، این داستان جنائی پیچیده را که ماجراهای آن در کشتی تفریحی جیمز کابرن میلیونر می‌گذرد، تدارک دیدند. پرکینز امیدوار بود که فیلم، به همان اندازه خانمی از شانگهای، پیچیده و غیرقابل فهم از آب دربیاید، حال آنکه هربرت راس، کارگردان فیلم، به شدت تلاش کرد تا داستان را تا حدّ ممکن برای تماشاگر قابل درک سازد. با این وجود این فیلم یک اثر اریژینال معمائی با دیالوگ‌هائی تند و تیز باقی‌مانده (غالب فیلم‌های معمائی از روی کتاب اقتباس می‌شوند).

۶. کاندیدای منچوری: دیوید تامسون زمانی نوشت که ”این فیلم از روی کتابی اقتباس شده که حتی یک احمق هم می‌تواند آن را به فیلم برگرداند“ شاید این‌طور باشد ولی تریلر هجوآلود ریچارد کاندون از خواننده انتظار دارد ذهن خود را به‌کار بیندازد و فیلمنامهٔ جرج اکسل راد نیز طوری اقتباس کرده که شور آن را به روشی به شدت سینمائی به فیلم درآورد. ولی ضمناً حواس او بوده که وقتی کتاب حرف او را خیلی ”سینمائی“ زده، دست به آن نزند: سکانس ملاقات بنت (فرانک سیناترا) و جنت‌لی (یوجنی) مستقیماً از روی کتاب پیاده شده.

۷. شبکه: به‌ندرت پیش می‌آید که در عنوان‌بندی فیلمی با حروف درشت حک شود: ”اثر پدی چایفسکی“ و نه ”نوشته“ی فلانی ... و به‌هر حال این اتفاقی است که برای پدی چایفسکی، فیلمنامه‌نویس پُردرآمد هالیوودی افتاده که با این هجویه‌ٔ رعب‌آور و پیشگویانه در باب رسانه‌ها در آمریکای معاصر، زهرش را خالی کرده است. چایفسکی به شخصیت‌ها اجازه داده تمام و کمال جمله‌های خود را به پایان ببرند و بنابراین هنرنمائی آن قدر چشمگیر شده که پیتر فینچ و بئاتریس استریت صرفاً به خاطر بااحساس خواندن دیالوگ‌ها، اسکار بردند. چون با عرض معذرت از سیدنی لومت کارگردان و ویلیام هولدن، فینچ، فی داناوی و رابرت دووال بازگیر، فیلمنامهٔ شبکه همان‌قدر روی کاغذ کوبنده است که روی پرده!

۸. سگ‌های انباری (سگدانی): تارانتینو پی برده بود که صرفاً با تکیه به دیالوگ‌های شسته رفته، می‌تواند یک فیلم خوب بسازد. اگرچه سگدانی با جابه‌جائی زمان وقوع ماجراها نیز بازی کرده، ولی فیلم عمدتاً عبارت است از صحنه‌هائی که در آن عده‌ای نشسته یا ایستاده‌اند و حرف می‌زنند. با آنکه این روش فیلمسازی تازگی نداشت، کوئنتین تارانتینو نشان داد که فقط با نوشتن دیالوگ‌های پیش‌پاافتاده‌ای که ظاهراً نقل زبان خیلی‌ها است و تزریق حس و حال نوآر به داستان، می‌تواند فیلمی بسازد که خیلی‌ها آن را قبول ندارند ولی خود ذره‌ای از پس ساختن آن برنمی‌آیند!

۹. راشمور: فیلمنامهٔ وس آندرسون و اوون ویلسون که براساس حکایت اخراج شدن اوون از مدرسه نوشته شده، جزو همان فیلم‌های نیمه اتوبیوگرافیکی است که با اشارت‌هائی به فیلم‌های دوران کودکی درآمیخته باشد. از فیلم به خاطر دقت و ظرافت تصویری و هنرنمائی بازیگران آن تعریف شد ولی این فیلمنامهٔ آن است که با شوخ‌طبعی و هوشمندی خود تحت تأثیر قرار می‌دهد.

۱۰. از این‌رو به اون‌رو (درهم برهم): فرآیند کاری مایک لی - که بیشتر روی بداهه‌پردازی برای ”پیدا کردن“ تکیه داشته تا نوشتن یک فیلمنامه - باعث شده که نقش او به‌عنوان یک فیلمنامه‌نویس دست‌کم گرفته شود و این موضوعی است که باید در اینجا تصحیح شود: فیلمنامه از این‌رو به آن‌رو، همکاری طولانی آهنگساز / ترانه‌سرا را پوشش داده، با داستان ”میکادو“ در هم آمیخته و طی راه، لحظاتی از ”شکست‌های بشری“ یافته که در غیر این‌صورت داستان موفقیت دو تا آدم تلقی می‌شده است.